حسن حنیف: بعد از آنکه محمد بنسلمان ولیعهد سعودی با دستور و هدایت آمریکاییها و برخلاف قوانین عربستان قدرت را در این کشور به صورت غیررسمی در دست گرفت، غیر از فعل و انفعالات صورتگرفته در این کشور که از جمله آنها دستگیری دیگر شاهزادگان ثروتمند سعودی بود، مساله اصلاحات در عربستان در صدر اخبار قرار گرفت. با دستورات مستقیم ولیعهد تازه به قدرت رسیده، حقوقی برای زنان عربستانی از جمله حق رانندگی، ورود به ورزشگاه و چند مورد محدود دیگر در نظر گرفته شد که پیش از این در دوران حکومت آلسعود هیچگاه برای زنان این کشور برقرار نبود. متعاقب این احکام یا آزادیها که با شیوههای تبلیغی و روانی به صورت قطرهای اعلام و اعمال شد، موجی از اقدامات رسانهای از سوی رسانههای وابسته به عربستان شکل گرفت که سعی در نمایش چهرهای اصلاحطلب و روشنفکر از ولیعهد سعودی داشتند. هر چند محدودیتهای زنان در عربستان فقط بخشی از اعمال گسترده نقض حقوق بشر مبتنی بر قوانین رسمی این کشور است اما همین مقدار برای پادشاهی آلسعود دستاوردی عجیب محسوب میشود. با این حال 2 نکته در دل این اصلاحات وجود دارد که دقت در آنها نشان میدهد اساساً این اتفاقات نه حرکتی برای احقاق حقوق شهروندان عربستانی، بلکه حرکتی سیاسی و مطابق مطامع جریان حاکم بر قدرت است. اولین نکته اینکه هیچ یک از اصلاحات انجام شده درواقع حقوقی نیستند که زنان عربستانی برای زندگی در یک جامعه آزاد نیاز دارند و درواقع این آزادیها و برخورداریها به قدری ابتدایی هستند که اصولا بیشتر شکل یک سرگرمی را دارند. آنچه امروز عربستان برای اثبات آزادی و دموکراسی نیاز دارد، ابتدا حق رأی و حق مشارکت در سرنوشت سیاسی این کشور است که نه برای زنان، بلکه برای مردان نیز به هیچ عنوان و شکلی متصور نیست. دومین نکته اینکه آنچه قبلاً به عنوان محدودیت در نظام اجتماعی عربستان برقرار بود، زاده گروه متحد آلسعود یعنی وهابیت عربستان است. این گروه که از ابتدای به قدرت رسیدن آلسعود در 8 دهه پیش متحد حکام عربستان محسوب میشود، فرقهای است که احکام آن سالهای متمادی در عربستان به اجرا گذاشته شده و آلسعود در توافقی به طول 80 سال و طی منافعی دوطرفه، همواره فضای فعالیت آنها را فراهم کرده است. پس امروز مدعی اصلی مخالفت با این تغییرات، وهابیت عربستان است که خود را صاحب بخشی از قدرت در این کشور میداند. در چنین شرایطی، نگاهی به تغییرات اخیر عربستان نشاندهنده این است که همه این اتفاقات فقط برای نمایش چهرهای محبوب از بنسلمان برای به دستگیری بدون مناقشه قدرت در این کشور است و با فرض محتمل اینکه وهابیت نیز در طول سالیان گذشته تبدیل به متحدی کاملاً وابسته و هماهنگ با قدرت شده، بر پایه همان هماهنگی در برابر نقض فتاوای خود سکوت کرده تا همچنان در ساختار قدرت جایگاهی برای خود داشته باشد. این دیدگاه به عنوان محتملترین نگاه موجود دارای پیشینه تاریخی نیز هست. در تاریخ عربستان هر جا آلسعود با مشکلاتی از قبیل بحران مشروعیت و مخالفت روبهرو بوده، این وهابیت بوده که با نقشآفرینی مطابق خواسته آلسعود همه موانع را کنار زده و دوباره جایگاه قدرت را برای آلسعود تثبیت کرده است. در برابر این خدمات نیز تاریخ
80 ساله عربستان نشان میدهد آلسعود هیچگاه اجازه نداده صدایی غیر از وهابیت ادعای فعالیتهای دینی و مذهبی در عربستان داشته باشد و صرفاً اندیشههای غیرمتعارف و حتی دور از عقل وهابیگری بر این کشور حاکم بوده است. بر اساس همین نگاه نیز میتوان وضعیت امروز عربستان را بررسی کرد. در زمان قدرتمند شدن بنسلمان در این کشور، عربستان در شرایطی قرار داشت که اساساً شکستهای متوالی منطقهای و بنبست سیاستها، این کشور را به سمت انزوای منطقهای و بینالمللی سوق میداد و این مساله میتوانست باعث بلند شدن صداهای اعتراض سرکوبشده داخلی عربستان شود. در چنین شرایطی نیاز به فضای باز اجتماعی و سیاسی، هر چند به اندازه وسع بنسلمان که فقط ظاهری سرگرمکننده داشت، میتوانست نسخه نجات خاندان سعود باشد. در این بین وهابیت باز هم در همان نقش قبلی خود ظاهر شده و با سکوت در برابر تغییرات بنسلمان سعی میکند فضا را برای جلوگیری از خدشه به نظام و ساختار قدرت فراهم کند. اما دیدگاه دوم متفاوت از دیدگاه اول حاکی از عبور بنسلمان از وهابیت در رسیدن به قدرت است. در این دیدگاه که به طور نسبی قابلیت بررسی دارد، تغییرات در این حوزه از حادثه منا در موسم حج شروع شد که برخی شواهد رد پای خود آلسعود را در آن حادثه که منجر به شهادت 8 هزار نفر از حجاج شد، در دل خود داشت. نتیجه این اتفاق این بود که در طول 2 سال وزارت حج عربستان که از ابتدای قدرت گرفتن اتحاد آلسعود و وهابیت در عربستان در اختیار وهابیت بوده، به جرم بیکفایتی وهابیت در اداره حج به دست آلسعود افتاد. این در حالی است که برخی کارشناسان مسائل بینالملل معتقدند در تحلیل اختلافات پیش آمده در ریاض نباید از عملکرد و باطن رفتاری این دو جریان غافل بود. در واقع به اعتقاد برخی ناظران مسائل عربستان، شکاف موجود میان خاندان سعودی و جریان دینی وهابیت که از سوی بنسلمان مدیریت میشود، ریشه در سابقه دیرینه دستگاه سیاسی ریاض در برخورد با مردم عربستان دارد؛ کارنامه سیاهی که هر دو جریان موجود در برخورد با مردم و جنایات منتسب به خود بر جای گذاشتهاند. در واقع امروز درگیری میان دو دیکتاتوری جنایتکار برای جذب منافع حتی با تحصیل جنایتهای جدید دیگر است که شرایط فعلی وهابیون و سران سعودی خود گویای وخامت اوضاع است. اکنون نیز نشانههای دیگری وجود دارد که اعتراض و انتقادهای بزرگان وهابیت نسبت به برخی دستورات بنسلمان را درباره باز شدن کازینوها به سبک لاسوگاس، سالنهای اپرا و تئاترها نشان میدهد. این قبیل اتفاقها با واکنشهایی از سوی علمای وهابی در عربستان روبهرو شده و واکنش متقابل آلسعود نیز دستگیری و برخورد با برخی شخصیتهای برجسته وهابیت بوده است! پس این گزینه را نیز میتوان محتمل دانست که بنسلمان در مسیر دستیابی کامل به قدرت بعد از برکناری یا کنارهگیری پدرش، عبور از وهابیت را نیز در افق خود متصور است که در این صورت باید وهابیت را نیز در جرگه معترضان و مخالفان حاکم جدید آلسعود برشمرد. این اتفاق اگر چه از وهابیت با آن سابقه تساهل و تسامح به طمع ماندن در قدرت بعید است، اما در صورت وقوع میتواند جبهه بسیار خطرناکی را در برابر آلسعود و حاکم جدیدش ایجاد کند.