حسین ساعیمنش: «یک مکان آرام» فیلمی است که در وهله اول با ایده مرکزی درخشانش جلب توجه میکند. اینکه هیولاهایی را طراحی کرده که شکارهایشان را با آن گوشهای نفرتانگیز و حس شنوایی فوقالعادهشان پیدا میکنند و در نتیجه، در فضای آخرالزمانی فیلم، «صدا» به عاملی مرگبار تبدیل شده و همین مساله دلیلی شده که «حرف زدن» از اغلب لحظات فیلم حذف شود. بله! ایده جذابی است و به برداشتهای متنوعی هم مجال بروز میدهد (بالاخره با فیلمی طرفیم که در آن «حرف زدن» مساوی با نابودی است و صحنهای مثل فریاد زدن کنار آبشار را هم در خودش دارد و در نهایت هم زنان را به عنوان مشکلگشا معرفی میکند). فیلم هم از همان ابتدا و بدون معطلی همین را نشان میدهد و ابایی هم ندارد که با همین ویژگی در خاطر بماند (حتی نام فیلم هم به همین اشاره دارد) اما همین مورد میتواند به نوعی گمراهکننده باشد. لااقل میتوان گفت درباره این فیلم خاص، گمراهکننده است. میتواند باعث شود تمام جذابیتها و نقاط قوت فیلم در همین ایدهاش خلاصه شود اما «یک مکان آرام» پا را از ایدهاش فراتر میگذارد. مهمترین ویژگی فیلم این نیست که شخصیتهایش اگر سروصدای خاصی ایجاد کنند، نابود میشوند. مهمترین دستاورد فیلم این است که توانسته از تمام قابلیتهای این ایده استفاده کند. فیلم به ایدهاش محدود نشده و آن را به بستری تبدیل کرده که بتواند صحنههای هیجانانگیز و پرتعلیقش را در دل آن بخوبی اجرا کند. این یعنی فیلم قدر ایدهاش را دانسته و در عین حال اسیر آن هم نشده و متوجه است که نباید به مخاطبش اجازه دهد از این فضا فاصله بگیرد (حتی از آن صحنه «فریاد کنار آبشار» هم جلوتر، یعنی جایی که مادر با نوزادش پشت آبشار کوچکی پناه میگیرند، باز هم شاهد همین تعلیق هستیم.) در نتیجه در تمام طول فیلم، نقصهایش را با یادآوری مداوم جذابیت ذاتی ایدهاش نمیپوشاند، بلکه سعی میکند در دل همین جهان کوچکی که ساخته و با استفاده از همین چیزهای در دسترس و حتی دمدستی (مثل میخی که به خاطر یک کیسه، بالا آمده)، لحظات تاثیرگذار خلق کند و دقیقا با همان عناصری که ایدهاش ایجاب میکند (مثل صدای قدمهایی که آهسته روی خاکستر برداشته میشوند یا فریادهایی ناشی از درد و ترس که سعی میکنند فروخورده شوند) بر قدرت این صحنهها بیفزاید. نتیجه این میشود که فیلم بیش از آنکه به آثار آخرالزمانی شبیه باشد، فیلم اول مجموعه «بیگانه» را به یاد میآورد (البته آن موجودات خوفناک هم در این شباهت بیتاثیر نیستند) و موفق میشود مانند همان فیلم، در فضایی محدود و بدون جلوههای عجیب و حیرتآور، لحظاتی پرتنش و نفسگیر را بخوبی سر و شکل دهد و لحظهای دست از سر مخاطبش برندارد. البته به اینها اضافه کنید تمهیدات درخشانی مثل «تصمیم به بچهدار شدن خانواده در سوگ فرزند از دست رفته» و «ناشنوا بودن یکی از بچهها و صاحب یکی از نقشهای نسبتا اصلی» را که این دومی نهتنها به خاطر ارتباط با سمعک، تاثیر ویژهای در قصه و پایانبندی آن دارد، بلکه به علت ناآگاهی کاراکتر از صداهای اطراف (مثل صدای نزدیک شدن یک هیولا از پشت سر) اضطراب این لحظات را دوچندان میکند و علاوه بر آن، به نوعی همان ایده مرکزی را هم به بازی میگیرد. تا همین جا هم فیلم میتواند اثر قابلدفاع و ارزشمندی باشد اما «یک مکان آرام» به همین مقدار هم رضایت نمیدهد و با شخصیتها و بازیهای درگیرکنندهاش (مخصوصا خود کرازینسکی در نقش پدر خانواده) میتواند علاوه بر اینکه مخاطب را با خود ماجرا همراه میکند و تحت هیچ شرایطی کسلکننده نمیشود، لحظاتی به یادماندنی هم خلق کند (مثل آخرین سکانس حضور پدر، یا آن فریادی که پیرمرد ناشناس با تمام وجودش میکشد) که فیلم را یک سر و گردن از آثار ژانر فراتر ببرد و تا حد قابل توجهی مخاطب را درگیر کند. به این ترتیب، فیلم میتواند خودش را از سطح «یک فیلم خوب» تا حد یک الگو بالا بکشد. الگویی برای فیلمهایی که ایدههای جذابی دارند ولی نمیتوانند در پرداخت آن حد نگه دارند.