با روی کارآمدن رئیسجمهور جدید آمریکا از ژانویه 2016 شاهد چرخشها و مجموعهای از تغییرات در سیاست و دکترین این کشور در عرصه جهانی بودهایم. واشنگتن که پیشتر خود را به عنوان مروج دموکراسی، ارزشهای آزادیخواهانه و جهانشمول و طرفدار تجارت آزاد و اقتصاد باز معرفی میکرد، اکنون با عبور از این ارزشها خود را در قالب بازیگری با سیاستهای حمایتی، بیتوجه به ترویج دموکراسی، عدم حمایت از متحدان و... تعریف میکند. در همین راستا این کشور نهتنها از چندین سازمان و معاهده بینالمللی خارج شده، بلکه اکنون نبرد اقتصادی واشنگتن دامن متحدان این کشور از ترکیه تا اتحادیه اروپایی را نیز گرفته است. واشنگتن به کدام سو میرود و چرا تیم جدید حاکم بر کاخ سفید چنین رفتاری در عرصه بینالمللی دارند؟ چه خوانش یا خوانشهایی آنان را به این سمت و سو هدایت میکند و اینکه سیاست «اول آمریکا» در این زمینه چه نقشی دارد؟ آیا سیاستهای حمایتگرایانه، انزاوی «دونالد ترامپ» و کاهش تدریجی قدرت و نفود آمریکا را رقم میزند؟ برای بحث و تشریح این مهم، روزنامه «وطنامروز» با دکتر «علی بیگدلی» استاد دانشگاه و کارشناس مسائل آمریکا مصاحبهای کرده است.
***
دونالد ترامپ رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا به عنوان شخصیتی پیشبینیناپذیر و غیرمتعارف قلمداد میشود و تصمیمگیریهای وی باعث ایجاد موجی از تنش و تشنج در نظام بینالمللی شده است به نحوی که حتی متحدان سنتی واشنگتن نیز از این کشور انتقاد میکنند و از رفتارهای ترامپ ناخرسندند؛ تیم حاکم بر کاخ سفید با این مدل از رفتار و تصمیمگیری به دنبال چیست و چرا اینچنین رفتار میکند؟
در اینجا باید به 2 نکته اساسی توجه کرد؛ از یک طرف قدرت آمریکا در جهان کنونی در حال کاهش و افول است و بازیگری رقبای جدید و قدیم و سیر صعودی آنان نیز واشنگتن و قدرت این کشور را به چالش میکشد، سالهاست زنگ پایان هژمونی و اقتدار آمریکا به صدا درآمده است و روسای جمهور این کشور در تلاش برای مقابله با این وضعیت بودهاند اما دونالد ترامپ و تیم مدیریتی او درصددند به شکل و فرم جدیتری به این وضعیت جدید و مخاطرات آن پاسخ دهند و فاصله آمریکا را با رقبای این کشور همچنان زیاد نگه دارند. از طرف دیگر خاستگاه ترامپ یک خاستگاه امپریالیستی است، یعنی وی کاپیتالیستی به جهان نگاه میکند و ارزشهای اقتصادی در سرلوحه کار او قرار دارد. از منظر ترامپ و مدیران ارشد کاخ سفید، راه ماندگاری آمریکا به عنوان قدرت هژمون، در اقتصاد است، یعنی اقتصاد کارت برنده این کشور و پاشنه آشیل رقباست و اگر آمریکا این کارت را از دست دهد ارزشهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این کشور نیز نابود میشود. اکنون آنان تلاش میکنند آمریکا را از جهت اقتصادی پرورش دهند، بیکاری را مهار کنند و سرمایههای آمریکاییها را که به خارج منتقل شده است دوباره به این کشور بازگرداند و با استفاده از توانمندیهای اقتصادی به جنگ مخالفان و رقبا بروند. به طور کلی و کلان میتوان استراتژی ترامپ را جنگ اقتصادی برای افزایش فاصله این کشور با سایر رقبا و کشورهای دیگر دانست. او برای تحقق این سیاست اقتصادی از برنامه و مدلی غیرمتعارف و پیشبینیناپذیر استفاده میکند، اگرچه رفتار ترامپ پیشبینیناپذیر است اما باید بر اساس این اصل اقتصادی و هراس بنیادین پایان هژمونی آمریکا، آن را تحلیل و بررسی کرد.
یعنی هراس از پایان هژمونی آمریکا باعث تغییر رویه و دکترین این کشور و توجه کمتر به مسائل نظامی و سیاسی و تمرکز بر مسائل اقتصادی شده است؟
بله! از منظر این تیم دوره نظامیگری به پایان رسیده است و اکنون اصل، اصل اقتصادی است و سیاست نیز تابعی از اقتصاد است. به باور من آمریکا دیگر به هیچ کشوری لشکرکشی نظامی سنگین نخواهد کرد و حتی لاف و گزافهای این کشور برای حمله به کشورمان نیز به مثابه طبلی توخالی است. آمریکاییها دیگر نمیخواهند از کارت نظامی برای اکتساب و تحقق خواستههای خود استفاده کنند؛ آنان میخواهند این اصل را در نظم بینالملل جدید تثبیت کنند. بر اساس قواعد جدید نظم نوین بینالمللی، اقتصاد بدایت و آغاز خواهد بود. اکنون ترامپ در تلاش است با استفاده از کارت اقتصادی به خواستههای سیاسی خود دست یابد و این نیز موجی از التهاب و تنش را در نظم جهانی ایجاد کرده است، زیرا تاکنون این اصل در نظام بینالملل به عنوان اصل اول مورد استفاده قرار نگرفته بود. سیاستمداران و نهادهای رسمی کشورهای مختلف جهان باید از این به بعد این را مد نظر قرار دهند که الگوی حاکم بر نظم نوین جهانی تغییر کرده است و در این چرخش، اصل اقتصاد است و دیگر شعارها و ارزشهای لیبرالی و آزادیخواهی و ایجاد دموکراسی در اولویت این نظم بینالمللی قرار ندارد. ترامپ بر این باور است اگر در فضای لیبرالی ما بیکار باشیم نمیتوانیم به خواستههای خود دست یابیم. از طرف دیگر خاستگاهی که آن را وارد کاخ سفید کرد دقیقا همین رویکرد را به جهان دارد. لابی یهودی طرفدار ترامپ نیز از همین زاویه و با همین عینک به جهان نگاه میکند.
یعنی از این به بعد جهان شاهد جنگهای اقتصادی آمریکا با رقبا و حتی متحدانش است؟ یعنی واشنگتن با شروع دور جدیدی از سیاست اول آمریکا به ارزشهای لیبرالی و جهانشمول خود پشت میکند؟
اکنون آنان دقیقا بر اساس این سیاست پیش میروند. تحریمهای روسیه را تشدید کردهاند و به نحوی این کشور را در تنگنا قرار دادهاند. با چین دچار تنش اقتصادی هستند و این تنش در حال تبدیل شدن به بحرانی همهجانبه و تمامعیار است. آنان حتی در این نبرد بازرگانی اتحادیه اروپایی را نیز بدون سهم نگذاشتهاند و بخشی از این جنگ را نیز بر متحد خود در آن سوی آتلانتیک تحمیل کردهاند. ترکیه نیز جدیدا از صف متحدان آمریکا به صف مغضوبان این کشور چرخش داشته است. بر اساس سیاست اول آمریکای ترامپ، دیگر ارزشهای غیرمادی و جهانشمولی همچون آزادی، دموکراسیخواهی، تجارت آزاد و... در اولویت اول قرار ندارد؛ اولویت اول برای آمریکا حفظ هژمونی و اول بودن این کشور در نظم جهانی است. سیاست اول آمریکا یک شعار در گفتمان سیاسی ایالات متحده آمریکاست که بویژه بر حمایتگرایی و انزواگرایی تاکید دارد. اگر چه این شعار را نخستینبار رئیسجمهور دموکرات آمریکا «وودرو ویلسون» در سال 1915 به کار برد و سپس در جنگ دوم جهانی «فرانکلین روزولت» نیز آن را به کار گرفت اما اکنون این سیاست تهاجمی، حمایتگرایانه و به نوعی انزواگرایانه سیاست رسمی واشنگتن را تشکیل میدهد. بر اساس این سیاست منزوی شدن آمریکا نیز قابل توجیه است.
سیاست اول آمریکای ترامپ شاید به لحاظ اقتصادی قدرت این کشور را افزایش دهد اما آیا قدرت نرم و نفوذ فرهنگی این کشور را کاهش نمیدهد و حتی تنشهای بینالمللی نظم موجود بینالمللی را که در راستای منافع ایالات متحده قرار دارد نیز به مخاطره نخواهد انداخت؟
قدرت فرهنگی، نظام ارزشی و اجتماعی ایالات متحده در جهان برای تیم ترامپ و دکترین اول آمریکای وی اهمیتی ندارد. بله! اکنون به طور روزافزونی شاهد کاهش اعتبار و نفوذ ایالات متحده در جهان بویژه حتی میان متحدان این کشور هستیم. جایگاه واشنگتن به لحاظ ارزشی در جهان دچار شک شده است و بسیاری از کشورها، سازمانها، رسانهها و کارشناسان آمریکا را به دوگانگی در ارزشها متهم میکنند و به لحاظ عملی نیز این اتهام با واقعیت تطابق دارد اما ترامپ به این انتقادات توجهی ندارد. او تنها بر رونق، تقویت و اوجگیری آمریکا تاکید دارد و به طور مکرر از سیاست موفق اقتصادی خود در داخل آمریکا سخن میگوید. اکنون بیکاری در این کشور به رقم 4/3 رسیده است و این نیز مدیون پایان سیاست اقتصادی مبتنی بر تجارت آزاد و درهای باز اقتصادی واشنگتن بوده، یعنی اگر آمریکای ترامپ به سیاست پایان تجارت آزاد و درهای باز اقتصادی ادامه میداد این رونق در داخل این کشور ایجاد نمیشد. اما در مقابل این سیاست، ما شاهد ایجاد موجی از نارضایتی و به نحوی آغاز یک ائتلاف از بازیگران مختلف جهانی در مقابل این سیاست هستیم که اکنون ظواهر آن را در آغاز روابط گستردهتر چین با آلمان، اتحادیه اروپایی با روسیه و حتی آلمان با ترکیه شاهد هستیم. شاید این یارگیریهای جدید منتج به نتایج عملیاتی علیه آمریکا نشود اما این خود نیز نشانگر ایجاد ائتلافهای جدید و مخالفت با سیاست واشنگتن است. این نکته را هم باید در نظر داشت که آمریکای دوران ترامپ مشکلات و شکستهای زیادی را نیز در کارنامه دارد.