حمیدرضا شکارسری: گاه مجموعه شعرها حاصل گردش مدام شاعر به گرد یک موتیف یا برعکس حاصل گردش آن موتیف به گرد شاعر است؛ عامل و برانگیزاننده شاعر در مدت زمانی طولانی یا کوتاه که مدام در شعرهای او ظاهر و تکرار میشود. در واقع در این مدت شعرها در فرم آثاری متمرکز با هسته شکلی یا محتوایی واحد سروده میشوند و شکل میگیرند. شعرهای برجامانده از این دوره غالبا دارای فضا، ساختار و فرمهایی مشابهاند و در اتمسفری همانند نفس میکشند. مجموعه شعر حاوی این آثار در واقع یک کتاب شعر است که حسی خاص و همنواخت بر آن حاکم است و به مخاطبان نیز منتقل میشود. مجموعه شعر «باغ وحش» حاصل چنین فرآیندی است. «افسانه غیاثوند» مدتها در یک باغوحش، زیستی ذهنی داشته و با حیوانات آن فراوان دمخور بوده، آنقدر که نهتنها برای آنها و با موضوع آنها مینویسد، بلکه گاه شعر را از دهان آنها روایت میکند. مثلا از دهان (ببخشید از منقار) شترمرغ شاعر و غمگینی میخوانیم:
حتی بیشتر از من پرنده است/ دستمالی که گاهی باد/ تکانش میدهد
در واقع بیشترین صنعت به کار رفته در این شعرها صنعت تشخیص است. حیوانات در این آثار بیشترین نسبت را با شخصیتهای انسانی برقرار میکنند، البته دانشی که شاعر از مشخصات بدنی و خلقیات حیوان مورد نظر دارد در شکلگیری این شخصیت نقش مهمی ایفا میکند. یک خوک چون فاقد گردن است پس از دید شاعر نه میتواند چپگرا باشد و نه راستگرا و مهمتر اینکه نمیتواند متوجه آسمان (مفاهیم آسمانی) باشد. یا زرافه از فراز قفس قامت کشیده است که فراتر از آزادی را در دوردستهای جهان جستوجو کند. بنابراین غالب حیوانات در «باغ وحش» شخصیتهای تمثیلی هستند تا منعکسکننده افکار و احساسات انسانی باشند اما در این بین شخصیت حیوانی خویش را کم و بیش حفظ کردهاند؛ گاه بسیار کمرنگ چون خوک و گاه پررنگتر چون شترمرغ و زرافه. یعنی شعرها از این منظر بر طیفی از نمادین تا تمثیلی قرار گرفتهاند. در این بین شخصیتهای تمثیلی معناگراتر و غیرطبیعیتر به نظر میرسند و شخصیتهای نمادین تصویریتر و طبیعیتر. در مثالهای فوق شخصیت خوک تمثیلیتر از شترمرغ و زرافه از آب درآمده است. اتفاقا شخصیتهای نمادین بسیار باورپذیرتر و تاثیرگذارتر از شخصیتهای تمثیلی هستند.
در این «باغ وحش» گاه اتصال شعر به حیوانی خاص آنقدر دقیق و حساب شده است که نمیتوان نام حیوان دیگری را جایگزین کرد و گاه این اتصال چندان خاص و ویژه نیست. ساخت قدرتمند تصویری در شعر زیر، گورخر را به شخصیتی یکه و غیرقابل تعویض بدل میکند:
پایان قصه بود/ تمام حیوانها رفته بودند/ تنها باغوحش مانده بود/ و حصاری که هر قدر میگریخت/ هنوز/ گورخری بود
اما در شعر زیر هر حیوانی میتواند ایفای نقش کند:
عادت کردهایم به اینکه هر روز/ ساعتها مقابل این میلهها صف بکشیم/ و به هم تعارف کنیم/ هوای تازهای را که نیست ...
***
تلاش برای آفرینش شعر با یک پیشاندیشگی و بر اساس حضور قطعی موتیف، دشوار است و امکان لغزش در آن بیشتر. اینکه شاعر از باغوحش خارج شود و وظیفه جستوجوی فرزند شهید مفقودالاثر یک مادر داغدیده را به یک گورکن واگذار کند، شاید شعری بدیع در عرصه شعر دفاعمقدس یا جنگ باشد اما در مجموعه شعر «باغ وحش» نمیگنجد.
یا اینکه انتظار منجی و نجاتگر را با عبارت معروف «کسی میآید که مثل هیچ کس نیست» از دهان حیوانات باغوحش بشنویم، برای برقراری ارتباطی مطلوب و قابل پذیرش بین 2 حوزه معنایی کاملا متفاوت اصلا مناسب به نظر نمیرسد.
یا اینکه پرندهای موهوم با اشتباهی واضح، واقعی فرض شود و در یکی از قفسهای باغوحش بنشیند و باعث خنده مخاطب شود اصلا باورپذیر نیست. (اشاره به «اسکل» یا همان طوطی دریایی و فراموشی افسانهایاش!)
در مجموع، «باغ وحش» میتوانست به جایگاه یک کتاب نزدیکتر و حتی در آن مستقر باشد اگر «غیاثوند» استراتژی واحدی در رویارویی با موتیف شعرها در پیش میگرفت و به یکدستی بیشتری در زبان و بیان شعری میرسید. در شکل فعلی، این مجموعه قابل ویرایش، کاهش یا افزایش است و به طور مثال حیوانات این باغوحش شاعرانه میتوانند بدرستی شکایت کنند که چرا عالی جنابان شیر و ببر هر کدام باید دارای 2 شعر باشند و بعضی از ما اصلا حتی کلمهای در این کتاب نداشته باشیم؟!
* باغوحش - افسانه غیاثوند - شهرستان ادب - 1395