رضا شیبانی: آوینی که پس از انقلاب میگفت «من از یک راه طی شده با شما سخن میگویم» گذشتهای بشدت شاعرانه داشت که در آن سروده بود:
برایت گل میآوردم
برایت گل میآوردم
و با تو در اتاقی که به رنگ چشمهایت بود میماندم
میخکهایی که دور از باغ در زندان گلدانهای زیبای تو میمیرند، میدانند
من تکرار یک تنهاییام
در چشمهایی که تمام چشمها را دوست میدارد
آوینی، فیلمساز انقلابی روایت فتح، در سالهای جوانی و پیش از انقلاب شاعر هم بود و در زمره شاعرانی بود که از فرط روشنفکری به هیچ سنتی رحم نمیکردند؛ حتی به وزن. البته او در سالهای پایانی و در پی یک تحول اندرونی، شعرهایش، نوشتههایش، اندیشهها و ارتکابات پیش از انقلابش را در یک گونی جمع کرد و سوزاند و شد سیدمرتضی آوینی هنر انقلاب. میرشکاک که او را «سیدنا الشهید» مینامد، مینویسد: «سیدنا الشهید پیش از انقلاب تا ژرفای نیستانگاری پیش رفت و بیآنکه خود بداند یا بخواهد، معجزهوار بازگشت و خود چندان از این بازگشت معجزهآسا در حیرت بود که نهتنها همه دستنوشتههای خود را سوزاند، بلکه اغلب نسخههای تنها اثر چاپشدهاش را خریداری کرد و به آتش سپرد». (مقدمه عید خون)
اما سوز شاعرانگی هرگز او را رها نکرد. او شاعری دیگرگونه شد. مستندهای جنگی ساخت و مقالههای فلسفی نوشت. میگوییم فلسفی، چون به هر حال نظریهپردازیهایی در حوزه اندیشه هنر را شامل میشد اما همین نوشتههای فلسفی او که به گمانم نخستین و آخرین جرقههای چیزی به نام فلسفه هنر انقلاب است، بیش از آنکه فلسفی باشد، شاعرانه بود. او حتی وقتی نقد فیلم میکرد، به جای فلسفه، سخن شاعرانه میگفت. شعر حتی در تفلسف او را رها نکرده بود:
«دو بار «از کرخه تا راین» را دیدم و هر دو بار از آغاز تا انجام گریستم. دلم میگریست اما عقلم گواهی میداد که تو بر دامنه آتشفشان منزل گرفتهای. دلم میدانست که تو بر حکم عشق گردن نهادهای به همین علت، از عادت متعارف فاصله گرفتهای. عقلم میپرسید چگونه میتوان در این روزگار سر به حکم عشق سپرد؟» (نامه شهید آوینی به حاتمیکیا)
آوینی در سالهای پس از انقلاب نظریهپردازی شد که با زبان شاعرانه سخن میگفت. او البته در کتاب «پیرامون شعر» با ادبیاتی شدیدا شیدا چنانکه در گذشته در رسالههای عرفانی رایج است، سراغ شعر میرود. مثلا در مقاله «ختم ساغر» آنجا که درباره شعر امام خمینی صحبت میکند، انگار یک عطار امروزی است که درباره حلاج سخن میگوید. لفظ ذوب شده در موضوع است:
«بگذارید که از بتکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
عجب! وقتی امام روحالله چنین بسراید، بتکده نیز ترک بتکدگی میکند و میکده تطهیر میشود، چرا که نام (خمینی) مطلق حق و طهارت است».
آوینی در مقاله دیگر کتاب «غزال غزل» به شعر امروز حمله میکند. این مقاله مانیفست نگاه آوینی به شعر است. اگر در دیگر مقالات، آوینی شرح عرفانی از شعرهای محبوب خود میدهد اما در غزال غزل، شعر مورد نظر خود را تعریف و غیر از آن را طرد میکند:
«شاعر هرگز دعوت به خاک نکرده است و این جماعت شاعرنمایان را که چشم به مائدههای زمینی گشودهاند، کجا میتوان شاعر دانست؟ شعر اینان جز بازتاب انفعالات نفسانیشان نیست؛ نه از حضور در آن خبری است، نه از درد فراق، نه از شیدایی جمال و هیبت جلال و نه از مستی و بیخودی.
مستان آب انگور از عقل گسستهاند اما آن عهد را با جهل باز بستهاند ولی مستان می الست، از عقل گسستهاند تا به عشق باز پیوندند. اینان بنیان عقل را خراب کردهاند تا نقش خودپرستی را ویران کنند و شرف حضور یابند:
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
شعر امروز نیز همراه با شاعران به درک اسفل هر روزینگی هبوط کرده است».
پیداست که اساسا آوینی، چنین باور دارد که شعر از اساس باید آسمانی باشد و گفتههای زمینی شعر نیستند. این تداوم تعریفی است که در عرفان اسلامی از شعر میشود. پشت پا به عقل زدن و از عشقی ملکوتی سخن گفتن و.... شعر باید انسان را به آسمان بخواند. این عصاره نگاه آوینی به شعر است.