سارا کریمی: همین ترمی که گذشت، در یکی از جلسات کلاس سیاستگذاری فرهنگی، استاد مربوط آمار جالبی از یک پژوهش میدانی که اوایل دهه ۸۰ (دولت اصلاحات) انجام شده بود، ارائه داد. پژوهشی در قالب نظرسنجی معتبر به این دلیل که هم کار دولتی بود که گمانم به سفارش وزارت فرهنگ وقت انجام شده و هم اینکه جامعه آماری آن کل استانهای ایران و طبقات مختلف مردم را در بر میگرفت. نظر مردم را درباره مسائل مختلف اقتصادی، دینی، سیاسی و... پرسیده بودند. نکته قابل توجه سوالات اخلاقی و اجتماعی بود که از مردم خواسته بودند نظرشان را درباره دروغگویی، امانتداری، پارتیبازی و مسائلی از این قبیل نسبت به جامعه ایرانی بگویند که درصد رو به بالایی نسبت به هموطنان خود درباره این خصیصهها بدبین بودند! بهرغم اینکه این نظرسنجی نشان میداد جامعه ایران به مسائل دینی اهمیت میدهد، امور معیشتی و امنیت اولویت دغدغههای مردم است و آنها به ایرانی بودن خود افتخار میکنند اما این بدبینی و عدم اعتماد به یکدیگر زنگ خطری بود که مسؤولان مربوط هیچگاه صدایش را نشنیدند؛ نه ریشهیابی، نه تکرار پژوهش، صرفا یک تجربهای بود که معلوم نیست پروندهاش در کدام سازمان دولتی خاک میخورد و تنها فایدهاش این است 4 تا استاد آن را بیابند و برای ساعتی شاگردانشان به فکر مشغول شوند و بعد آن دانشجو هم بیتفاوتتر از مسؤول!
سوالی که ذهن همه ما را به خود مشغول کرد این بود: آیا با گذشت نزدیک به 2 دهه از آن نظرسنجی همگانی، اگر اکنون چنین پیمایشی تکرار شود نتایج سیاهتر خواهد بود؟ بیاعتمادیها بیشتر شده است؟ اگر وزارتخانه مربوط قصد برنامهریزی، تدبیراندیشی و فرهنگسازی برای زدودن این بیاعتمادی جمعی نداشت، پس چرا امکانات مالی و انسانی برای چنین کاری تلف شد که البته اگر توجه میشد به نوبه خود کاری ارزشمند بود. آمار و ارقام نشان میداد بدبینی به یکدیگر از دههها قبل بین ما رسوخ کرده و این آتش زیر خاکستر روزی زبانه میکشید و دامن ملت را میگرفت و وقتش زمان حال است! مردم با آنکه در مواقع نیاز و حساس یکدل میشوند، به خیابانها میآیند، امیدهای دشمن را نقش بر آب میکنند اما در یکسری مشارکتها همچون انتخابات، بعضا تصمیماتی گرفتهاند که مهر تأییدی است بر اینکه عاملی اجازه نمیدهد مردم به طور منصفانه و به دور از هیجان به مرحله انتخاب صحیح برسند و آن رشتهای پیوسته از بدبینی است. این نقطه ضعف، نقطه عطف کاندیدایی میشود که با حرف و اقدامهای پوپولیستی کارش را پیش میبرد. مردمی که به سختی اعتماد میکنند، براحتی خطرهایی را که به فرض تهدیدشان میکند باور میکنند تا در آغوش آن که نوید نجات میدهد حاشیه امنی برای خود ایجاد کنند. ما دنبال این حاشیه امن زیر درختی بودیم که هشدار دادند 4 سال است ثمره نداده، پس باقی آن را هم توشهای نخواهد بود اما بازی با الفاظ یک کاندیدا و پاسکاریاش با یار کمکی توجه به این گوشزدها را از ما ربود. وضع و حال ما در این روزها هم قبل از اینکه هر مدیر و مسؤولی از سر بیکفایتی مقصرش باشد، دلیل اصلیاش خودمان هستیم. کارگزاران نظام با انتخابهای ما بر مسند قدرت تکیه میزنند. قرار نیست هر نوع انتخابی متضمن پیشرفت و نیل به خواستههای عموم مردم شود. مثل معلمی که گچی حواله دانشآموزش پرتاب میکند تا حواسش جمع درس شود، چیزی به خودمان بکوبیم و سرمان را رو به روی آینه انصاف بالا بگیریم تا مقصر اصلی وضع کنونی چهرهاش برایمان آشکار شود. هر اشتباهی تاوانی دارد، تاوانی که یکی میگوید تحریم است و به ما تحمیل شده، دیگری میخواهد تحملش کنیم اما اگر گچی به سر بزنیم متوجه میشویم اصل قضیه همان تاوان است! قومی که تصمیم گرفته اینگونه سرنوشت خودش را رقم بزند پس محکوم است به بستنشینی پای لرزههایش که این گفته خداوند است. اما این بدبینیها کارشان تنها این نیست که ما را به سمت انتخابهای اشتباه و نسنجیده سوق دهند، هنگامی که مساله به بحران تبدیل شود، عبور از آن همدلی و اتحاد را میطلبد. اگر قرار باشد هر کدام فکر خودمان باشیم و راننده تاکسی کرایهاش را 2 برابر کند، مغازهدار گرانفروشی کند، کاسب دست به کمفروشی و احتکار بزند، جنس دست دوم را به جای نو حواله خلقالله کنیم، در صف دلار و سکه صغیر و کبیر سر و کله هم بزنیم، پس چه موقع قرار است به یکدیگر رحم کنیم؟
مسؤول تعطیل است، کشور تحریم است اما مگر میشود ملت هم به یکدیگر پشت کنند و توقع داشته باشیم کشور زیر بار حوادث کمر خم نکند. در این آشفتهبازار، خودمان به خودمان رحم کنیم دور از بدبینیای که ما را احاطه کرده است.