جلال بسیاری از مقولاتی را که این جماعت (روشنفکران) قرار بود سالها از قبال آن نان بخورند و ادا و اطوار دربیاورند، از اثر انداخت. برخی تصور میکنند داوریهای سیاسی و تاریخی جلال در دهه 40، عامل مخالفت روشنفکرها با او است ولی من این طور فکر نمیکنم. این جماعت دغدغه آزادی و استبداد ندارند. چند نفر از اینها را اسم ببرم که برای «تهقیقات» و پژوهشهای عمیق و پردامنه خودشان، جایی را امنتر از ساحت شهبانوی هنرپرور پیدا نکردند و از او حقوق و خانه نگرفتند. مشکل اینجا بود که در زمانه ما و بویژه جلال، سکه روشنفکری را به نام مجموعهای از عشق و نفرتهای ثابت و کلیشهای ضرب زده بودند. جلال با داوریهایی که کرد، آن سکه را از اعتبار انداخت. او سعی داشت شرایط و بایستههای نگاه روشنفکرانه به وقایع را تغییر دهد. در آن روزگار اگر روشنفکری در تحلیل وقایع مشروطه یا تجددهای رضاخانی یا تحلیل نقش جریان مذهبی در تاریخ معاصر، از مرزی عبور میکرد و تحلیل او خلافآمد روزگار بود، رسما از حیطه روشنفکری بیرون میافتاد و از این درجه رفیع(!) ساقط میشد. (شمس آلاحمد، برادر جلال)