حسن حنیف: قتل سیاسی یکی از ابزارهایی است که از گذشته تاکنون توسط انواع و اقسام گروهها مورد استفاده قرار گرفته و امروز از آن با عنوان «ترور» یاد میشود. مهد قتلهای سیاسی را باید فرانسه دانست که واژه ترور را خلق کرد. در آن زمان بود که قتلهای بسیاری در این کشور با هدف یک آرمان ثابت انجام شد و هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد. برخی پژوهشگران معتقدند در زمان جنگهای صلیبی و حتی «حسن صباح»، پدیده ترور وجود داشته است اما به صورت انفرادی بوده و عدهای دیگر قتل دستهجمعی در خلال سالهای 1793 تا 1794 را هم بخشی از ترور میدانند که رنگ و بوی ایدئولوژیک داشته است. همچنین اگر به منازعه شرق و غرب در اثنای جنگ سرد نگاهی گذرا بیندازیم و به دنبال آن وقایع سیاسی پس از جنگ دوم جهانی را مورد پالایش قرار دهیم به وضوح میبینیم گروههایی مانند «بریگارد سرخ» که در ایتالیا طی دهه 70 تا 80 میلادی دست به ترور سیاسی میزدند یک گروه مارکسیسم- لنینیسم بودند که توسط «رناتو کورچیو» تاسیس شد و اتفاقاً در زمره تروریسم ایدئولوژیک غیرمذهبی قرار میگیرند که یکی از مهمترین ترورهای آنها قتل «آلدو مورو» نخستوزیر سابق ایتالیا در ۱۹۷۸ بود. نمونه دیگری از این گروههای چپگرای اروپایی که باید در قالب جریانهای تروریستی ایدئولوژیک غیرمذهبی مورد تحلیل قرار گیرد «فراکسیون ارتش سرخ» یا همان «بادر ماینهوف» است؛ گروهی که اعضای آن از سال 1970 تا 1998 دست به سلاح بودند و عملیاتهای شهری بسیاری اعم از انفجار سفارتخانهها، ترور بیش از 40 شخصیت سیاسی میانی و سطح بالا و همچنین سرقت از بانک را در کارنامه خود دارد که تفکر آن همانند سایر گروهها، مارکسیستی بود. اگرچه روند حیات گروههایی با تفکر مارکسیستی در وضعیت فعلی و پس از ریزش دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی رو به افول بوده اما نمادها و اندیشه کمونیستی در عصر حاضر همچنان در برخی نقاط دیده میشود یا حداقل با اسم و عنوان دیگری قابل رویت است. بدون تردید تغییر تفکر و اندیشه سیاسی در نظام بینالملل پس از سقوط کمونیسم برای غرب یک فرصت بسیار گرانبها و استراتژیک به شمار میرفت که به واقع توانسته از آن بهره ببرد، چرا که باقیماندههای جریانهای مارکسیستی و کمونیستی در نقاط مختلف کره خاکی به سختی میتوانستند خود را با شرایط فعلی هماهنگ و همراه کنند و از این جهت ایالات متحده فرصت را غنیمت شمرد و به درون آنها رخنه کرد.
کمونیست هستید؟ مشکلی نیست، با ما باشید!
جامعه اطلاعاتی غرب و در رأس آن ایالات متحده به این نتیجه رسید که اگر سازمانها و تودههای کمونیستی را به حال خود رها کند بدون تردید همانند اروپاییها باید با چالش خیزش مسلحانه در کف خیابان ایالتهای خود مقابله کند. از این منظر راهبرد آنها تسلیح و تجهیز این طیفها توسط سرشبکههای سیا بود تا علاوه بر انتقال تهدید به جای دیگر (خارج از محیط آمریکا)، بتوانند از آنها به عنوان ابزار فشار بر دولتهای غیر همسو و هدف استفاده کنند. نمونه بارز این سناریو که اتفاقا تا به امروز در جریان است، استفاده سیا از «جداییطلبان فارک» در کلمبیا است. این سازمان که به عنوان نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا معروف هستند از دهه 60 میلادی تاکنون با تفکر مارکسیستی در حال فعالیت است و زمانی که حزب کمونیست کلمبیا متوجه قاچاق موادمخدر از سوی آنها شد، این سازمان را جدا شده از خود اعلام کرد و همین موضوع باعث کشش آنها به سمت سیا شد. ادامه حیات گروههایی مانند فارک در کلمبیا، آلفا 66 در کوبا و... به هزینه آمریکا بستگی داشت. اما آمریکای جنوبی تنها جایی نبود که سیا به آن چشم دوخته بود. سال 1357 و درست پس از آنکه انقلاب اسلامی ایران نمایان شد، ایالات متحده به این برآورد رسید که باید برای همهگیر شدن این تفکر در خارج از مرزهای ایران کاری کند. بدون تردید رخنه مستقیم به داخل کشور پس از سقوط لانه جاسوسی امکانپذیر نبود پس باید دستچینی از مخالفان را مورد نظر قرار میداد که در این راه سازمان منافقین و چندین جریان ضد انقلاب را در فهرست خود قرار داد. بدون تردید بخشی از این فهرست را گروهها و طیفهایی تشکیل میدادند که ایدئولوژی آنها با انقلاب اسلامی همخوانی نداشت و نتیجه این شد که این عقیده به یک «آرمان» تبدیل شود. طبیعی است که این آرمان باید الگویی برای خود پیدا میکرد تا در راستای استقلال و تشکیل یک منطقه یا جغرافیای به دور از چتر حاکمیت و دولت مرکزی باشد. عملیاتی کردن این موضوع هم نیاز به یک شعار داشت که مردم یا به قول مارکسیستها «خلق» را در بر گیرد و به عنوان یک سناریوی تطهیر چهره از آن استفاده شود. این روند از ابتدای انقلاب اسلامی در دستور کار بود که ناگهان نام طیفها و احزابی مانند کومله (کومهله)، دموکرات، پژاک و... پدیدار شد که بر اساس آموزههای مارکسیستی و برای رهایی بهاصطلاح خلق (بخوانید خود) دست به سلاح شدند. نماد آنها هم ستاره پنجپر سرخ (کمونیسم) شد که در ادبیات مارکسیستی هر بال آن به ترتیب نمادی از جوانان، نظامیان، کارگران، کشاورزان و روشنفکران بود. اما داستان به نماد و پرچم و صدور چند بیانیه ختم نشد، بلکه آنها درآمیختن بوی باروت و خون را بهانهای برای استقلال کردند و از زمان جنگ تحمیلی 8 ساله تا به امروز به عنوان مهره سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و اروپا مشغول کار هستند.
معادله امجد- رامین
تابستان سال 96 بود که خبر دستگیری یکی از سرشبکههای حزب کومله در رسانهها دست به دست شد و در نهایت مشخص شد وی بازمانده یک تیم عملیاتی 4 نفره حزب کومله بوده که 3 تن از آنها در درگیری با نیروهای نظامی و امنیتی کشور به هلاکت رسیدهاند و تنها او زنده مانده و دستگیر شده است. بر اساس سوابق، چنین عملیاتهای تروریستی بارها از سوی کومله و دموکرات (از سالهای اوایل انقلاب تاکنون) علیه مرزها و در استانهای غربی کشورمان اتفاق افتاده بود اما تیم تروریستی مذکور به دنبال اتمام ماموریتی بود که 10 سال پیش ناتمام مانده بود. ماجرا از این قرار است که سال 1378 و بر اساس سناریویی که قرار بود در سال 1388 در امتداد ناآرامیهای تهران انجام شود، قرار بر این بود تیمهایی از سوی کومله و دموکرات پس از رخنه به داخل ایران ابتدا استانهای غربی را که در دسترس آنها بوده و آشنایی خوبی با آمایش جمعیتی و سرزمینی آنها داشتند مورد هجمه قرار دهند و به موازات این سناریو، عناصر مرتبط با تروریستهای کومله چندین نفر از اشخاصی را که به دفاع از انقلاب اسلامی میپرداختند شناسایی کرده بودند و حتی سرشبکههای آنها در تهران هم قرار بود همین سناریو را تا رسیدن به فهرست نهایی طی کنند اما به دلیل بافت و چتر پیچیده امنیتی در پایتخت، شناسایی و اجرای عملیات در تهران منتفی شد و تمرکز بر استانهای غربی بویژه سنندج، کرمانشاه و آذربایجانغربی قرار گرفت. یکی از عناصری که در حزب منحله کومله در آن سالها فعالیت میکرد و نفوذی تقریبی در روستای خود داشت مامور شد پروندهای برای ترور و مخابره پیام هشدار به طرفداران جمهوری اسلامی و دستگاههای امنیتی کشور مفتوح کند. «امجد حسینپناهی» مسؤول این پرونده شد و پس از ارتباط با عناصر پنهان خود در زادگاهش (روستای قروچای از توابع سنندج) به این نتیجه رسید که میتواند یکی از اقوام خود که طرفدار سرسخت جمهوری اسلامی بود را ترور کند. شاید برای بسیاری سوال شود که چرا سوژه ترور باید از نزدیکانش باشد؟ پاسخ مشخص است؛ او براحتی میتوانست وارد زادگاه خودش شود و حتی میدانست در چه ساعتی به کدام مکان مراجعه کند و چگونه باید طرح ترور را پیادهسازی کند. تمام این موارد باعث میشد ریسک عملیات کاهش یابد و ردی از آن به جا نماند. عملیات در موعد مقرر انجام شد. امجد به همراه چند تن از اعضای دیگر کومله با خودروی خود به جلوی خانه سوژه میرسند اما هدف ترور در خانه حضور نداشت و دختر بچه 14 سالهای که برادرزاده سوژه بود در حیاط خانه مشغول بازی بوده است که متاسفانه او قربانی ترور میشود و با اصابت چند گلوله به شهادت میرسد. پس از این واقعه، گزارش اکیپ بررسی صحنه جرم و پزشکی قانونی به مراجع امنیتی و قضایی ارائه میشود. اسناد و تصاویری که در این گزارش آمده نشان میدهد حجم تیراندازی به حدی بوده که بیشتر گلولهها به داخل خانه (نشیمن و اتاقها) برخورد کرده است. حتی در برخی تصاویر، آثار به جا مانده از شلیک گلوله روی کابینتهای آشپزخانه و شیشههای مشرف به حیاط قابل رویت است که نشان از دستپاچگی تروریستهای کومله و عدم دقت آنها در تیراندازی دارد. بخشی دیگر از گزارش پزشکی قانونی نشان میدهد خون حاصل از جسد «سمیرا حسینپناهی» بیش از حد معمول بوده و پس از معاینه پیکر او مشخص میشود که جمعاً 5 گلوله به نواحی قفسه سینه، پا، سرشانه، قلب و سمت چپ جمجمه وی برخورد کرده است. کالیبرهای موجود در صحنه جرم نشان میدهد علاوه بر سلاح کمری از یک قبضه کلاشنیکف در این عملیات استفاده شده و به دلیل نزدیک بودن فاصله تیراندازی، ناحیه بالاتنه سمیرای 14 ساله تغییر شکل داده است که نشان میدهد 2 تن دیگر از عناصر کومله در این عملیات امجد حسینپناهی را همراهی میکردند که با احتساب راننده، یک تیم 4 نفره وارد روستای قروچای شده است.
پیش به سوی سرزمین ژرمنها
این عملیات آنگونه که آنها فکر میکردند درست از آب درنیامد و کودک 14 ساله به جای عمویش به شهادت رسید. امجد حسینپناهی به سرعت از مرزها خارج میشود و کمی بعد به عنوان فعال حقوق مدنی کرد در خاک آلمان نمایان میشود. مطابق عرف کارکرد رسانههای فارسیزبان معاند، آنها باید به سراغ امجد میرفتند و او را تطهیر میکردند. یورونیوز به همراه مابقی رسانهها (از بیبیسی گرفته تا کیهانلندن) در یک بازه زمانی خاص و به دور از هیاهو با امجد گفتوگو کردند و نقد جمهوری اسلامی را محور قرار دادند. طی این 10 سال کومله بارها عملیاتهای تروریستی مختلفی علیه مرزهای غربی ایران تدارک دید که تمام آنها به شکست و هلاکت عناصرش منجر شد. این روند ادامه داشت تا اینکه تکمیل سناریوی ناتمام سال 1378 مجدداً در دستور کار قرار گرفت، چرا که شکستهای پی در پی کومله نهتنها از سوی افسران تماس آنها در اردن مورد انتقاد قرار گرفته بود بلکه حیات به اصطلاح «خلق مأبانه» آنها در حال سقوط بود. پس باید ضربشستی نشان داده میشد تا حامیانشان را به ادامه حمایتهایشان از آنها تشویق کند. امجد حسینپناهی که یکبار در این سناریو شکست خورده بود برادر خود، یعنی «رامین حسینپناهی» را سرتیم شبکه تکمیل پرونده ناتمام قرار داد. سناریو به سرعت و از طریق ارتباط امجد با رامین آخرین تغییرات خود را طی کرد و قرار بر این شد رامین به همراه 3 تن از عناصر کومله برای اجرای عملیات وارد مرز ایران شوند.
نقطه رهایی
در متن اعتراف رامین حسینپناهی آمده است که قرار بوده وی به همراه 3 تن از عناصر کومله به نامهای صباح، حامد و بهروز در قالب یک تیم 4 نفره از مبدأ پنجوین (15 کیلومتری مرز ایران واقع در سلیمانیه عراق) وارد منطقه لیلاخ (یکی از شهرهای کردستان) شوند. ورود آنها از روبهروی مرز ایران و از بازارچهای که مجاور سولاوا (سرو آباد) قرار داشته انجام میشود. آنها در ادامه به تور ایست و بازرسی نیروهای نظامی و انتظامی ایران میرسند و به گفته خودشان از آن عبور میکنند اما ماموران متوجه میشوند 3 تن آنها به جز راننده خودرو در حال بالا رفتن از کوهها هستند و به دلیل اینکه ورود آنها در تاریکی شب اتفاق افتاده درگیری میان آنها و نیروهای امنیتی ایران شروع میشود. از آن تیم تنها رامین حسینپناهی زنده میماند و مابقی کشته میشوند و پس از مداوای مجروحیت او، بازپرسی مقدماتی شروع میشود و در نهایت اظهارات خود را به این شکل بازگو میکند. مساله اصلی در این پرونده، تطهیر مجدد چهره کومله توسط رسانههای خارجی و رسانههای فارسیزبان معاند است. کمپینهای گوناگونی در طول این مدت به راه افتاد که بخشی از آن را امجد حسینپناهی به عهده داشت که در آن سوی مرزها در آلمان اقامت دارد. طبیعی است در قانون جزایی هر کشور، تروریسم و هرگونه اقدام مسلحانه اگر منجر به مرگ عامل آن نشود، با اشد مجازات روبهرو خواهد شد. از اواخر سال 1396 برخی اعتراضات مردمی با زمینه مطالبات معیشتی شکل گرفت اما واقعیت این است که در این میان بسیاری از جناحها و چهرههایی که به نوعی از جمهوری اسلامی و بر اساس یک ایدئولوژی ناحق و پرورش یافته از سوی غرب کینه به دل داشتند، فرصت را برای تسویهحساب مغتنم شمردند و دست به چنین حرکتهایی زدند. بدون تردید پرونده رامین حسینپناهی آنگونه که رسانههای غربی و کمپینهای منتسب به کشورهای رقیب اظهار کردند نبوده است. متاسفانه سوءاستفاده از عنوان و مسلک مردمان دلیر کرد کشورمان باعث شده این طیف به ابزاری برای خوراک رسانهای غرب تبدیل شود که نمونه آن را درباره کردهای ترکیه به وضوح میبینیم. آنچه امروز نقل محافل رسانهای شده و دائماً به عنوان کمپینهای حقوقبشری مطرح میشود، پروژهای است که شخص رامین حسینپناهی را بهانهای برای ایجاد تفرقه قومی و تهدید امنیت ملی ایران قرار داد که فردا میتواند اشخاص و چهرههای دیگر را در دستور کار خود بگذارد. این نخستینباری نیست که کومله دست به چنین عملیاتی میزند، بلکه انفجار بمب در معابر عمومی مهاباد، دستبرد به طلافروشی و قتل صاحب مغازه به بهانه مصادره انقلابی اموال چهرههای همسو با نظام، ترور متدینین در دیواندره و اقدامهایی نظیر آدمربایی و مسدود کردن جادهها که منتهی به غارت و تجاوز به عنف شده است، نمونههایی از اقدامات حزب کومله بوده که رسانههای معاند در برابر آنها موضع سکوت اختیار کردهاند. ترور و قتل سیاسی به انضمام مشتقات آن اگرچه در تمام مکاتب و از سوی تمام دولتها محکوم است و مجازات آن بر اساس قوانین کشورها مشخص شده اما بدون تردید توپخانه رسانههای غیرخودی، عوامل میدانی و حتی خطدهندگان خارجنشین آن را به هر طریقی تطهیر خواهند کرد.