محمدرضا کردلو: 1- «در زمان کدام پادشاه، بحرین از خاک ایران جدا شد؟»؛ کسی که مراحل اولیه شرکت در یک مسابقه تلویزیونی را گذرانده و احتمالا از پس آزمونهایی هم برآمده، جواب این سوال را نمیداند. یکی از گزینههای فرآیند پاسخ به سوالات در مسابقه «برنده باش» شبکه 3، این است که حاضران در استودیو برنامه پاسخهای خودشان را اعلام کنند. شرکتکننده میتواند نظر آنها را بپذیرد یا نپذیرد. نیمی از حاضران در استودیو هم پاسخ این سوال را نمیدانند. گزینهها اینهاست: «مظفرالدین شاه، شاه اسماعیل، محمدرضاپهلوی، ناصرالدین شاه». تنها 52 درصد حاضران پاسخ سوال را میدانند؛ پاسخ «محمدرضا پهلوی» است.
2- «هر کاری که بتواند اراده مردم بحرین را به نحوی که نزد همه جهانیان به رسمیت شناخته شود نشان دهد، خوب است». این جملات محمدرضا پهلوی است وقتی از مذاکره با عربستانیها فارغ شده بود. با قطعی شدن و تسلیم شدن شاه در مساله حاکمیت ایران بر بحرین، این موضوع در صحن علنی مجلس به رای گذاشته میشود. به گواهی تاریخ 190 نماینده مجلس شورا از این جدایی رضایت دارند. تنها یک نماینده مخالفت میکند. هویدا بعدها مصاحبهای میکند: بحرین دختری بود که باید شوهر میدادیم! «مثال» تلختر از «حادثه» است. بیانیه اعلام استقلال بحرین در تاریخ 14آگوست 1971/ 23مرداد 1350منتشر شد. پیش از اعلام استقلال، مجلس سنای شاهنشاهی با 187رای موافق و تنها 4 رای مخالف، حمایت خود از این اقدام دولت وقت ایران را علنی کرده بود. مخالفتهایی نیز در ایران و بحرین رخ داده بود که بشدت از سوی ساواک در ایران و حاکم جزیره بحرین سرکوب شده بود. دولت ایران نیز تنها یک ساعت پس از استقلال بحرین، آن را به رسمیت شناخت!
3- مرداد امسال، چهلوهفتمین سالگرد جدایی بحرین از ایران بود، که گذشت. یعنی عمر این واقعه به 50 سال نرسیده است اما 50 درصد از یک نمونه جمعیتی که احتمالا از جماعت بیسوادی نیز گزینش نشدهاند، پاسخ این سوال را نمیدانند: «در زمان کدام پادشاه، بحرین از خاک ایران جدا شد؟» چرا؟
4- چندی پیش در مراسم تشییع ضیاءالدین دری حضور پیدا کردم. یکی از سخنرانان مراسم وداع با «درّی» خانم مریلا زارعی بود. او از آنچه «اینستاگرامی شدن تاریخ» میخواند، انتقاد کرد و در پاسداشت «دری» گفت: «به احترام کسی که تاریخ را همانطور که بود روایت کرد کلاه از سر برمیداریم». به این جمله که میرسم مطمئن میشوم ما حتی تاریخ را همانطور که بود، روایت نکردیم، یا کم روایت کردیم، یا روایت کردیم و شنیده نشد، یا صدای بوقچیهای «تاریخ اینستاگرامی» آنقدر بلند بود که اجازه نداد «روایت تاریخ» به گوش ایرانیان برسد. آنقدر که حتی محمدجواد ظریف در «حالا خورشید» بر سر ماجرای «تقسیم خزر» به مخاطبی که احتمالا تحت تاثیر ترکه پهلوی قرار گرفته نهیب میزند کدام تقسیم خزر؟: «آیا خزر یک دایره است که یک خط وسط آن نصب کنیم. در دوران شاه به خاطر عدم خودباوری آن حکومت، بهرغم وابستگی شدید به غرب، دولت شوروی اجازه نمیداد از خط موهومی که از آستارا به حسینقلی نصب میشد و موهوم بود، رد شوند که میشد 11 و خردهای درصد و اجازه نمیدادند حتی کشتیهای ما عبور کند. در همان زمان در باکو برای 70 سال نفت استخراج میشد، در سواحل قزاقستان برای 70 سال نفت استخراج میشد، آیا یک قطره به ایران دادند که برخی ادعا میکنند خزر مشاع بوده و باید منابعش مشاع تقسیم میشده است» و البته همه اینها تاریخ است. آگاهی تاریخی است. که اینستاگرامی نیست. که مجازی نیست. که ساخته و پرداخته صفحههای منتسب به سعودی نیست. که کسی برای درست کردنشان پول نگرفته است. و مگر میشود «حقیقت» را و «تاریخ» را با پول درست کرد؟
5- چند روز پیش یک گفتوگو در شبکهای ماهوارهای در ایران سر و صدا کرد و حرف مهمی در آن زده شد: «تعداد زنانی که قبل از انقلاب فقط سواد خواندن و نوشتن داشتند، 32 درصد بود اما امروز 30درصد زنان ایران تحصیلات دانشگاهی دارند».
این هم البته بخشی از تاریخ است که یا روایت نکردیم، یا کم روایت کردیم، یا روایت کردیم و شنیده نشد، یا صدای بوقچیهای «تاریخ مجازی» آنقدر بلند بود که اجازه نداد «روایت تاریخ» به گوش ایرانیان برسد. که در همه فرمها و قالبها باید این کار صورت بگیرد. تلویزیون سریال بسازد، نویسنده کتاب بنویسد و ما مدام بگوییم «تاریخ»مان چیست! حداقل بگوییم تاریخ معاصرمان چیست؟ بگذار در کتابهای درسی دعوا سر این باشد که: آریاییها از سیبری آمدهاند یا خیر! حالا نمیدانم این چه مزیتی برای ایرانی زنده و مرده این خاک دارد که از «سیبری» آمده باشد؟! که ساکن اولیه این خاک پرگهر نباشد! این حربه رضاخانی بود که «تاریخ ایرانی» را از «جغرافیای ایرانی» تفکیک کرد و هنوز نظام آموزشی رسمی مملکت به آن وفادار است!
6- هر وقت از آگاهی تاریخی حرف میزنم، روایتهای سالم و وفادارانه به تاریخ که در قالب داستان، نمایش، سریال و فیلم سینمایی تولید شدهاند، از جلوی چشمانم میگذرد. مثلا «روزگار قریب»؛ وقتی زینب دارد برای دکتر محمد قریب تعریف میکند که چگونه مادرش به خاطر فقر، نداری و گرسنگی اول به او و برادرش علی به زور مرگ موش خورانده تا بمیرند و از این محنتکده خلاص شوند و بعد که همسایهها نجاتشان دادند، دست برنداشته و بار دیگر برای خودکشی و فرزندکشی، خود، زینب و علی را به چاهی انداخته است. در حالی که هیچ چیز برای خوردن نداشتهاند. دریغ از تکهای نان که نجاتشان دهد. از این معرکه بلا اما زینب جان سالم به در برده است و روایتگر دردهای خود و خانواده و در حقیقت دردهای یک ملت است. دکتر قریب به این دردها گوش میکند. حالا زینب از هوش رفته است. دکتر قریب به راهرو میآید تا از پرستاران پیگیر مداوای زینب شود اما آنها هنوز دارند جشنهای 2500 ساله را از تلویزیون تماشا میکنند و روایت اینجا تلختر میشود؛ جشنهای 800 میلیون دلاری (سال 50) 2500 ساله در حالی برگزار میشد که در همان تاریخ به استناد خاطرات حضرات حاضر در دربار شاهنشاهی، متجاوز از نیمی از جمعیت کشور در روستاها و حومه شهرهای بزرگ در فقر و فلاکت زندگی میکردند.
7- حالا و در زمانهای که شاید حجم مشکلات اقتصادی و بعضی از تبعیضها ممکن است گویندگان، نویسندگان و گروههایی از مردم را از دایره انصاف خارج کند، باید از آگاهی تاریخی حرف زد. و اینکه فارغ از به رسمیت شناختن حق انتقاد و اعتراض برای عموم شهروندان، نباید چیزهایی را فراموش کرد که یکی از آنها گذشته سیاهی است که خان و خانزادهاش ساختند.
8- خلاصه، آگاهی تاریخی مهم است!