رضا شیبانی: مطلب نویسندهای روشنفکر را در رد و تقبیح شریعتی خواندم. روزنامه چاپکننده، نویسنده را مترجم و پژوهشگر فلسفه خوانده بود و او نیز به پشتگرمی این عنوان و از موضع برتر نسبت دکتر شریعتی را با مقامهایی چون مورخ دین و فیلسوف تاریخ سنجیده و هربار خردهای آکادمیک بر شریعتی گرفته و شریعتی را از هر دو مقام خلع کرده بود. من ارادت به شریعتی دارم اما در این نوشته هرگز در پی دفاع از او نیستم. انگیزهام بیان واقعیتی دهشتآور و خندهدار درباره غربزدگان آکادمیک در فلسفه ایران است. نهایت همت این آقایان و خانمها همین است که پس از 50-40 سال فسیل شدن در فلان گروه و هیات علمی و دریوزگی اندیشه از متون خاک خورده و تاریخ مصرف گذشته قرن هفدهم و هجدهم، بالاخره سیمرغ سعادت بر شانههایشان بنشیند و استحقاق عنوانهایی قالبزده شده چون مورخ دین و فیلسوف تاریخ را بیابند.
هرگز در پی منکوب دانستن روش آکادمیک نیستم. روش آکادمیک، یک راه ارجمند علمی است برای تربیت نیروی فکری و روشن کردن مسیرهای اجتماع. آکادمی یعنی محلی برای تولید اندیشه و اندیشمند محرک و مولد اما به گمانم دانشگاههای فلسفه در ایران از شدت شیفتگی به غرب به یک فراموشخانه فارغ از مردم تبدیل شدهاند که 80 سال است به جای فیلسوف، فسیلسوف تحویل جامعه میدهند. فسیلسوفهایی که مردم حرفهایشان را نمیفهمند، البته قبلا فکر میکردم حرفشان را دانشجویانشان میفهمند اما بعدها دیدم نهتنها دانشجویان نیز نمیفهمند که این فیلسوفان خود نیز از درک گفتار خود عاجزند!
در دایره علوم انسانی در سده معاصر، شریعتی از نادره افرادی بود که مردم را به عنوان مخاطب در حیطه علوم انسانی دخیل کرد و به نظریهپردازی عامهفهم درباره اجتماع پرداخت. او یک دانشگاهی تحصیلکرده غرب بود اما قبله آمالش غرب و نام و نشانهای غربی نبود. دکتر شریعتی حتی در قید و بند نام و نشانهایی چون فیلسوف، جامعهشناس، تاریخدان و... هم نماند. اساسا دغدغه چنین مسائلی را هم نداشت. او یک اراده جدی برای ایجاد جریان اجتماعی داشت و به این منظور بیپرده و به زبانی بیآلایش اما بشدت سطح بالا و هنرمندانه با مردم سخن گفت. البته در آن دوره فلاسفه و جامعهشناسان شرقی نظیر تودهایها هم بودند که با عوامگرایی خاص مارکسیسم سراغ تودهها میرفتند اما وجه تمایز شریعتی، همان چیزی بود که خود مطرح میکرد: بازگشت به خویشتن خویش. نوعی اسلامگرایی انقلابی سرسخت. از این منظر شریعتی اگر نتواند پوئنهای لازم برای عناوین علمی مدنظر روشنفکران لنگر انداخته در سیستم آموزش عالی ایران را کسب کند اما میتواند اندیشمندی موفق و مردمی باشد و چنین نیز هست.
متاسفانه برای عدهای، معیار علم، صرفا مدارج مصوب کارگروهها و هیاتهای علمی است که هیچ اثر محسوس اجتماعی نداشتهاند. این سوالی است بر حق که دانشگاههای علوم انسانی ما باید پاسخ دهند که در 80-70 سال اخیر چه گلی به جمال اندیشه در ایران زدهاند. البته دست علوم انسانی دانشگاهی ما خالی نیست. بسیار چهرههای موفق هستند که در پاسخ به این سوال، کم نخواهند آورد اما طرح چنین سوالی این مزیت را دارد که عالم معلم و مولد از عالم بیعمل، مشخص میشود. وظیفه علوم انسانی این نیست که بنشیند و نگاه کند به اینکه فرهنگ و اندیشه و حرکت اجتماعی را جریانات خارجی رقم بزنند و در این میانه اگر کسی چون شریعتی، برخیزد و سخنی قابل فهم بگوید و آشوبی در جامعه بیفکند، حضراتی که وظیفه سازمانیشان حفاظت از عناوینی چون مورخ دین و فیلسوف تاریخ است دلپیچه بگیرند که نکند شریعتی از زیر دستشان در برود و مورخ دین شود!
درد این است که فیلسوف غرب دنبال جریانسازی و به حرکت درآوردن اجتماع است اما فسیلسوف جهان سوم، گیجی است عاجز از فهمیدن و گنگی است عاجز از فهماندن. شریعتی دنبال جریانسازی اجتماعی بود و در پی ارتقای فهم عامه از مقوله اندیشیدن و مبارزه اجتماعی. حتی مرگ عادی شریعتی، حماسه شد و انقلاب کرد اما اگر فسیلسوف مورخ دین و فیلسوف تاریخ در آن اتاق تارعنکبوت گرفتهاش در فلان دانشکده و بهمان اندیشکده بمیرد، کسی خبردار نمیشود و جنازهاش میگندد!