رضا شیبانی: تماشایی مجموعهای است از میلاد عرفانپور متشکل از غزل و نیمایی و رباعی. میلاد را بیشتر به رباعی میشناسیم و دیگر قالبهایی که کار کرده است معمولا زیر سایه رباعیهایش کمتر دیده میشود. در این مجموعه هم به همین ترتیب میتواند باشد. مگر اینکه نگاهمان را به مجموعه خاص کرده و واقعیت شعر عرفانپور را به چشم مداقه ببینیم. در واقع اینکه عرفانپور، صرفا شاعر رباعی است، حاصل نگاهی کمتر ادبی است. کما اینکه در این مجموعه به طور خاص، غزلها و بویژه نیماییهای درخشانی از این شاعر میبینیم. بویژه تلاش او برای ارائه نیماییهای کوتاهی که نشان از نگرش نوگرای او در سالهای اخیر دارد:
سنگ بودیم
خداوند
سبو داد به ما
اشک
این دختر معصوم
جوانمردی کرد
آبرو داد به ما
شعر بالا را دقیقا به همان سطربندی آوردم که در کتاب احتمالا با سلیقه خود شاعر و یا ویراستار اثر به چاپ رسیده است. جدا از برجستگی اثر و اینکه یک شعر به معنی واقعی کلمه است اما نقدی جدی به نحوه سطربندی آن وارد است. به گمانم شکل درست سطربندی برای آن به این شکل خواهد بود:
سنگ بودیم
خداوند سبو داد به ما
اشک این دختر معصوم
جوانمردی کرد
آبرو داد به ما
که دلیل آن هم این است که ما هیچگاه کلماتی را که به هم اضافه شدهاند، در 2 سطر نمیخوانیم و فیالفور پس از همدیگر ذکر میکنیم. دیگر معمای قابل پرداخت در شعر میلاد عرفانپور که در این مجموعه تماشایی هم جلب توجه میکند برخی تاملات فلسفی او است. به نظر میرسد که این شاعر مشغول است به یکسری تاملات ویژه که گاهی کمی هم رنگ فلسفی به خود میگیرد و البته به زبانی ساده بیان میشود تا مخاطب عام را هم با خود به اندیشه فرابخواند:
خانه من کو؟ نشانهای که ندارم
رودم و دلخوش به خانهای که ندارم
در دل من روزگارهای غریبی است
گم شدهام در زمانهای که ندارم
در عجب از استراق سمع جهانم
هیچ غم محرمانهای که ندارم...
گاهی نیز به رسم مکاشفه با پدیدههای بشدت طبیعی، شوخی کودکانهای میکند که من نام آن را تعمقی به ظاهر سادهانگارانه میدانم. نوعی تغافل از طبیعت بیرحم و نسبت دادن واقعههای جهان به دلایل کوچک اطراف شاعر:
یک بار دیگر
در راه بندان
بی التماس و مزد و منت
ماشین ما را شست
باران
بارانی که ممکن است سویی دیگر سقف خانهها را خراب کند و هستیها را در سیلاب با خود ببرد. شوخی با طبیعت بیرحمی که هیچ سر شوخی با بشر ندارد. به قول سعدی:
فرشتهای که نشسته است بر خزاین باد
چه غم خورد چو بمیرد چراغ پیرزنی
یک حسن دیگر برای شعر عرفانپور، مضامین بسیار تازه است. شاعری که البته در بند مضمون نیست و دلیل آن هم داشتن عقیده و اندیشه است اما همین عقیده و اندیشه پسزمینهای برای شعر ایجاد میکند که خود به خود مضامین تازه و بکر به ثمر میرسند:
ما که بودیم که در محضر تو رو کردیم
چه متاعیم که اشغال ترازو کردیم
همین کنایت «اشغال ترازو» را من پیش از این نشنیدهام. شاید هم حافظهام یاری نمیکند اما باز هم برای من که خواننده حرفهای شعرم و روزی شاید چندصد بیت شعر از همه میخوانم، مضمون تازه آوردن یا تازه کردن و نمایاندن مضمون، هنری است عالی. میلاد عرفانپور را البته باید از تکرارهای خانمانبرانداز حذر داد. همچنین از وفور تحسینهایی که به گوشش میرسد و بیم آن میرود که او را در این چیزی که هست متوقف کند. انسان هر چه بزرگ اما اگر متوقف باشد ضعیف جلوه خواهد کرد. شاعر محکوم به حرکت است و کوچکترین ایستایی او را به مرداب تبدیل خواهد کرد. من حس میکنم بعضی شاعران بزرگ در زمانه ما بویژه شاعرانی از طیف فکری میلاد عرفانپور، از تحسینهای باشکوهی بهرهمند میشوند که بیش از آنکه خیری برایشان داشته باشد، مایه دردسر میشود. عرفانپور یک بعد شاعری هم باید داشته باشد که فرا از خطوط سیاسی برای همگان قابل پذیرش باشد. بودهاند شاعرانی که یک کلمه از موضع سیاسی حتی تند و تیز خود کوتاه نیامدهاند اما در میان دشمنان خود نیز خواننده محظوظ داشتهاند؛ فیالمثل شهریار. اینکه شاعری فقط متعلق به یک جریان شود، چندان نتیجه خوبی نخواهد بود.