امتحانات که تمام شد یک نفس راحت کشیدم که بالاخره ارشدم را گرفتم. البته تا مدرک ارشد یک قدم فاصله داشتم و آن هم ارائه پایان نامه بود. حالا پایان کدام نامه را می گفتند خودم هم نمی دانستم.
کلی در نامه های سیاوش که چند وقت هست کات کرده ایم گشتم ولی نامه هایش پایان خوبی نداشت بیشترشان را هم با پایان باز تمام کرده بود...
همانطور که روی تخت دراز کشیده بودم و پاهایم را به دیوار تکیه داده بودم تا شاید خون به مغزم برسد و از نامه های سیاوش پایان خوبی پیدا کنم که یک دفعه یاد پایان نامه های فروشی میدان انقلاب افتادم، از جا پریدم و خودم را مثل برق به میدان انقلاب رساندم و یک پایان نامه کارکرده خریدم. فروشنده می گفت پایان نامه مال یک خانم دکتر بوده که فقط داده دست استاد و گرفته.
دفاع از پایان نامه هم برای خودش ماجرایی بود و من دقیقاً نمیدانستم یک دانشجوی عمران چطور میتواند از “گذر از پنداره بیاعتبار اصطکاک بین دموکراسی و بازار در لیبرالیسم غربی” دفاع کند.
سکوت مرگباری سالن را فرا گرفته بود. منتظر پرتاب گوجه و پوست موز بودم که یکی از اساتید بلند شد و با چشمانی پر از اشک به طرفم آمد و دستی بر شانهام زد و برایم آرزوی اصطکاک در بین جاده قدیم دموکراسی و لیبرال تهران شمال کرد که دقیقا نمیدانم چیست اما احتمالا باید چیز باحالی باشد که همه حضار بی وقفه تشویقم کردند و رئیس دانشگاه شخصا مدرکم را دستم داد و به عنوان استاد افتخاری دانشگاه دعوتم کرد.