صادق فرامرزی: «چهره شهر فارغ از اوضاع خوب یا بد معیشتی از کتاب و کتابفروشیهای قدیمی خالی شده است». شاید برای اثبات این جمله نیاز به رو کردن هیچ سند و مدرکی نباشد، انداختن یک نگاه ساده به سیمای شهر این جمله را به واضحترین شکل ممکن تایید خواهد کرد؛ مردمی که کتاب نخواندن خود را به گرانی این کالای فراموش شده نسبت میدهند و مسؤولانی که عدم تقاضای مردم را دلیل بر اولویت ندانستن کتاب و کتابخوانی در سیاستگذاریهای شهری میدانند، هر دو بازیگران یک چرخه برای توجیه وضعیت موجود هستند.
اگر از راسته دانشگاهی خیابان انقلاب، فرهنگسراها، شهرهای کتاب و باغ کتاب تهران چشمپوشی کنیم، دیگر کمتر کتابفروشیای را میتوانیم در سطح خیابانها و محلات تهران پیدا کنیم که فروختن کتاب را به عنوان یک شغل و برآوردهکننده بخشی از نیازهای اهالی منطقه خود شناسایی کند. کاهش شدید تقاضای کتاب از سمت مردمی که با وجود افزایش چشمگیر و نجومی تعداد فارغالتحصیلان دانشگاهیشان که کمتر نیازی به خواندن نمیبینند و متقابلا کاهش عرضه آن از سمت انتشاراتیها (تولیدکننده) و کتابفروشیها (توزیعکننده) باعث شده دیگر در غالب محلات مسکونی شهر، کسی کتابفروشی را چندان به عنوان یک صنف به رسمیت نشناسد و هر قدر که روز به روز بر تعداد واحدهای ارائهدهنده خدمات موبایلی، رستوران، موسسات کنکوری و... افزوده میشود، شاهد تعطیلی یک کتابفروشی قدیمی دیگر در شهر هستیم. شاید این هم از عجایب مدرنیزاسیون ایرانی باشد که با افزایش هر روزه موسساتی که کار ویژه اصلیشان آمادهسازی متقاضیان برای افزایش سطح تحصیلات است، باید شاهد کاهش تقاضا به سمت کتابفروشیهایی باشیم که مهمترین مراکز عرضهکننده کالای فرهنگی و معرفتی یک جامعه هستند.
وجود نسبت معکوس میان افزایش مراکز تجاری و تفریحی مختلف در برابر کاهش مرگبار تعداد کتابفروشیهایی که هرکدام زمانی مهمترین مرکز و پاتوق اقشار تحصیلکرده در محلات خود بودهاند، این سوال جدی را مطرح میکند که به چه دلیل با افزایش درصد افراد تحصیلکرده یک شهر، متقاضیان کتاب به این شکل کاهش یافتهاند؟ آیا گسترش حوزه نفوذ فناوری و تبدیل شدن آن به جزئی حیاتی از زندگی روزمره مردم، برای کتاب نیز سرنوشتی همانند مطبوعات و جراید کاغذی ایجاد کرده است؟ آیا با اتخاذ مجموعهای از تدابیر و سیاستهای حمایتی میتوان امید به بهبود وضعیت فعلی داشت و بار دیگر کتابفروشیها را تبدیل به یکی از مراکز ثابت و پررفت و آمد در سطح محلات کرد؟ مجموعه این سوالات ما را بر آن داشت تا برای پیدا کردن پاسخ به میان معدود کتابفروشیهایی که هنوز چراغشان افق خیابانی را روشن میکند برویم و با آنها همکلام شویم.
ناگفته پیداست که انتظار شنیدن جوابی مبنی بر مساعد بودن وضعیت کسب و کار معدود کتابفروشیهای فعال انتظاری عبث و بیهوده بود و هر کس هر چه میخواست از دل تنگش بگوید کلام خود را با «دیگر مردم کتاب نمیخوانند!» آغاز میکرد. گلایهها همگی حاکی از وضعیت مهجور آنان در محلههایشان بود. از یک کتابفروشی قدیمی با نزدیک به نیم قرن سابقه حضور در خیابان مجاهدین اسلام که حالا تنها روزی چند ساعت و فقط برای کرایه دادن کتاب به برخی خوانندگان در آن محله باز میشود تا دیگر کتابفروشی قدیمی در محله نازیآباد تهران که عمده سود خود را تنها از طریق خرید و فروش کاغذ باطله کسب میکند، همگی دلیل ادامه حرفه خود را تنها دلبستگیشان به کتاب، چشمپوشی از سود مالی و بالقوهای که مغازههایشان در صورت تغییر کاربری میتوانستند کسب کنند و تلاش برای تنفس مصنوعی دادن به وضعیت کتاب و کتابخوانی میدانند و بسته شدن مغازه خود را به معنای پایان یافتن دههها تلاش برای تبدیل کردن کتاب به یکی از مهمترین خریدهای مردم آن خیابانها. یکی به ما توصیه میکرد که از این سو تا آن سوی خیابان را پیاده راه برویم و به آینده جامعهای فکر کنیم که در آن رستورانها و کافهها مشتری دارند اما تنها کتابفروشی محله، تعداد مشتریهایش در طول روز به عدد انگشتان یک دست نیز نمیرسد. یک پیرمرد کتابفروش که بیش از 60 سال از عمر خود را در این راه صرف کرده بود با گلایه از وضعیت فعلی خود و همقطارانش به این نکته اشاره میکرد که همان معدود مشتریهایی هم که برایش باقی مانده، از نسل جوان نیستند و گویا کتاب و کتابخوانی نیز عمر خود را با یک نسل قدیمی به پایان خواهد رساند.
نبود هرگونه سیاست حمایتی از کتابفروشیهای باقیمانده در سطح محلات از نکات مشترکی بود که تقریبا تمام کتابفروشها به آن اذعان میکردند و لحاظ شدن سیاست معافیت مالیاتی برای همین معدود مغازههای باقیمانده را در حکم یک تنفس مصنوعی که میتواند اندک حمایتی از آنان بکند مورد اشاره قرار میدادند.
پیشبینی آینده کتاب و کتابخوانی قطعا بحثی مفصل و جدا از موضوع بحث را طلب میکند اما آنچه نباید مورد غفلت واقع شود، آن است که به دلایل عدیده امروز دیگر کتاب به اندازه چند دهه گذشته مشتری چندانی ندارد و به تبع آن نیز کتابفروشیها به عنوان یکی از قدیمیترین مظاهر فرهنگ و تمدن در سطح شهر
روز به روز به سوی افول پیش میروند. در این میان قبول وضعیت فعلی و پیوند زدن سیاستگذاریهای شهری به سمت مناسبات تجاری به معنای اصالت صرف یافتن منطق عرضه و تقاضا برای حیات و ممات کتابفروشیها قطعا سرنوشت محتومی جز پایان یافتن عصر و دوره کتابفروشیها را متصور نمیسازد. تبعات در پیش گرفتن این سبک از سیاستگذاری علاوه بر خاموش کردن چراغ کمفروغ این کتابفروشیها در درازمدت، فضای شهری را بیش از هر زمان دیگر تهی از بافت فرهنگی و غرق در مناسبات مصرفگرایانه میکند.
از سوی دیگر در پیش گرفتن سیاست «متمرکز» در عرضه کتب و کالاهای فرهنگی در قالب برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب، تاسیس شهرکتابهای متعدد و باغ کتاب به عنوان بزرگترین کتابفروشی فعلی در تهران، هرچند باعث گسترش مقطعی و ظاهری و همچنین تسهیل روند عرضه کتاب شده است اما موجب تضعیف روند کاری کتابفروشیهایی شده که هر کدام با داشتن سابقهای قدیمی در محدودهای خاص یک سرمایه فرهنگی محسوب میشوند. به بیان سادهتر هر چند متمرکز کردن عرضهکنندههای فرهنگی در یک مکان ولو استراتژیک یا پیوند زدن این مراکز با مجتمعهای تفریحیها باعث جذب میزانی از متقاضیان کتاب میشود اما کتابفروشیهای محلی را در رقابتی نابرابر وارد میکند که در نهایت باعث تعطیلی زنجیرهای آنان میشود.
قطعا داشتن نگاه صرفا اقتصادی به سیاست متمرکز کردن مراکز ارائهدهنده کالای فرهنگی به طور اعم و کتاب به طور اخص، این سیاست را عقلانی و پربازده تعریف میکند اما باعث میشود از اهمیت وجود مراکز خرد فرهنگی در سطح محلات غفلت کنیم و چشمهای خود را بر تاثیرات ثانویه عدم وجود این مراکز ببندیم. به عنوان مثال هر قدر که وجود یک مصلای بزرگ در مرکز یک شهر باعث تجمیع نمازگزاران در زمانی واحد و قدرت بخشیدن به این نهاد میشود اما این مساجد محلات هستند که میتوانند با شکل دادن به اجتماعات خرد اما پراکنده فضای معنوی و مذهبی یک شهر را حفظ کنند.
تعطیلیهای پی در پی تنها کتابفروشیهای باقی مانده در سطح شهر، محدود شدن حوزه کاری آنها به کالاهای فرعی از جمله کتب کمک درسی و... موجب شده است امروز شاهد تبلور یافتن ماحصل این نوع نگرش در جریان تجاری شدن فضای شهری باشیم.