بدون تو خسران است...
چقدر نفسگیر است لحظههایی که نیستی
خیلی وقت است
عقربههای بیمار
گیر یک آمدن حسابیاند
سبقت میگیرند از هم
دلشان یک دقیقه بدون گناه
یک دقیقه بدون فقر
یک دقیقه بدون ظلم
یک دقیقه بدون هیچکس
و محبوس شدن در هوای یک نفر را میخواهد...
هر لحظه یقینم بیشتر میشود
که اجاره دادهایم نفسهامان را به بوالهوسی...
هیچ زیر زبانی
کار دستان طبیبانهات را نمیکند
که نسخه کنی برای همه ما، ظهورت را
همینطور پیش برود
فنا را صرف میکنیم
بر زندگی و روزگار و حالمان
اینجا برای گفتن از تو آنتن نمیدهد
جایت را عوض کن
ما که چسبیدهایم به زمانههای پر از رنگی که آخرش
بدون تو خسران است...
و تمام رویاهامان
تنها عکسی است کنار پنجره
که باد ناامیدی نرسیدنت
بر باد میدهد هر لحظه همه را
ما که گیر کردهایم میان هوای نفسگیر دنیا
تو جایت را عوض کن
شاید صدای مهربانت رسید به ما
جان گرفتیم و راهی سفر ظهورت شدیم...
دلم محدودیت میخواهد، پشت حصار نگاه تو
که بودنت یعنی ذخیره کردن عشق
روان شدن بارانهای بهار
و آمدنت یعنی تکرار فصلی که
همیشه میوه دوست داشتن
نوبر و شیرین است...
محدودمان کن به نگاه بیکران خودت
عزیز حسین فاطمه...