بعدازظهر پنجشنبه ۴ مهر به طرف اصفهان حرکت کردم، شب را در اصفهان ماندم. روز جمعه 2 ساعت بعد از ظهر از اصفهان به طرف آبادان پرواز کردم، وقتی وارد آبادان شدم، در فرودگاه آبادان به من گفتند قوای امدادی وارد خاک خوزستان شده است.
همان شب دستور دادم یک گردان نظامی پالایشگاه را تصرف کرد و عبور و مرور در پالایشگاه تحت کنترل شدید نظامی قرار گرفت.
تانکها، ارابهها و زرهپوشها، موضعگیری کردند، سربازان سربازخانهها را تخلیه کرده و در نخلستانها، خوابیدند، فرمانده جدید پادگان آبادان سرتیپ احمد زنگنه و فرمانده پادگان خرمشهر ناخدا دفتری و فرمانده کل خوزستان سرلشکر میرجلالی بود.
افسران و کارآگاهان شهربانی نیز بموقع رسیده بودند، سرتیپ آرتا معاون شهربانی کل خود را معرفی کرد، عملیاتی که لازم بود نظامیها شب در پالایشگاه بکنند کردند، 4 توپ در چهارگوشه پالایشگاه قرار داده شد تا در صورت بروز جنگ توپها پالایشگاه را بکوبند، سرتیپ احمد زنگنه نقشهای طرح کرده بود که در صورت بروز جنگ و پیاده شدن نیروهای انگلیس، مأموران مراقب، شیرهای انبارها را روی شطالعرب باز کرده کبریت روی 2 میلیون و 600 هزار تن مواد نفتی که در مخازن آبادان موجود بود بکشند تا این مواد محترقه کشتیهای جنگی انگلیس را در میان آتش خود ذوب کنند، روز بعد در باشگاه ایران برای کارمندان و کارگران آبادان نطق مفصلی کردم و مردم را برای فداکاری ترغیب و تشویق کردم، در این نطقها چه گفتم، نمیدانم ولی همینقدر میدانم که هرکس صدای مرا شنیده بود دست از جان شسته برای پیکار حاضر بود و آبادان یکپارچه احساسات شده بود؛ این موقعیت برای انگلیسیها خیلی قابل مطالعه بود و میدیدند اگر بخواهند پالایشگاه را تصرف کنند پالایشگاه طعمه حریق میشود و بهعلاوه اگر به این کار مبادرت کنند جنگ سوم حتمی است.
من همان وقت در مصاحبههای خود به خبرنگاران گفته بودم صدای نخستین گلوله در خلیجفارس به منزله اعلام جنگ سوم جهانی است و کسانی که نخستین شلیک را در خلیجفارس بکنند مسؤولیت جنگ سوم جهانی را به عهده خواهند داشت.
الحق نظامیها و مردم خوزستان در جانبازی و فداکاری در راه میهن درس عجیبی دادند و من همانطور که در مجلس گفتهام اگر جنگی در میگرفت، ننگ سوم شهریور ۲۰ را از دامان تاریخ ایران میشستند.
به هرحال روزها و شبها دقایق با نگرانی و تشویش میگذشت، روز نهم اطلاع پیدا کردم انگلیسیها همگی آماده حرکت هستند، اطفال و خانمها و بعضی از افراد انگلیسی با هواپیما و... خارج میشدند ولی یک دسته 400-300 نفری آنها که زبده بودند ماندند و اظهار داشتند چون وسیله رفتن در مدت ضربالاجل را نداریم، نمیتوانیم برویم.
همان روز برای نخستینبار دستور داده شد از ورود کارشناسان انگلیسی به پالایشگاه جلوگیری شود و جلوی اتاق هر یک از آنها یک نظامی با تجهیزات کامل پاس میداد.
در آن موقع که آبادان برای دنیا یک مسأله حیاتی شده بود و مخبران خارجی مثل مور و ملخ در آبادان وول میزدند، از من پرسیدند: اگر فردا کارشناسان خارج نشوند چه خواهید کرد؟ گفتم: جواز اقامت آنها از فردا لغو است و طبق مقررات بینالمللی نمیتوانند در ایران بمانند.
باز از من سوال کردند که اگر جواز اقامت آنها لغو شد و نرفتند چه خواهید کرد؟
گفتم: اگر فردی از افراد ایران بخواهد بدون پاس وارد کشتی موریشس شود، فرمانده کشتی با او چه خواهد کرد؟ گفتند: ممانعت خواهد کرد. گفتم: به چه مجوزی؟ یک مخبر آمریکایی گفت: کشتی موریشس به منزله قطعهای از خاک انگلستان است که در آبهای عراق در 100 متری آبادان لنگر انداخته است، بنابراین ویزا لازم دارد. گفتم: اگر فرد ایرانی اصرار به ورود به کشتی کرد و خواست با زور وارد شود چه میکنند؟ گفت: او را به آب خواهند انداخت. گفتم: وقتی که مقررات بینالمللی اینطور اقتضا کند و نشود به یک قوطی کبریتی که روی آب افتاده بدون پاس وارد شد مسلماً کارشناسان انگلیسی هم در جزیره آبادان نمیتوانند بمانند و اگر اصرار کردند، پلیس به آنها اخطار خواهد کرد که بلادرنگ خاک ایران را ترک کنند. اگر اصرار در ماندن کردند با وسایلی که هماکنون آماده کردهایم آنها را به مرز عراق برده و در آنجا پیاده خواهیم کرد.
گفتند: این تصمیم شماست یا تصمیم دولت ایران؟
گفتم: فرق نمیکند؛ تصمیم من و دولت ایران هر دو یکی است. مخبران انگلیسی و جاسوسان شرکت سابق نفت این تصمیم را به کارشناسان ابلاغ کردند.
بعدازظهر به من خبر دادند که 210 نفر بقیه انگلیسیها که تصمیم به ماندن داشتند به گمرک خبر دادهاند که فردا صبح عازم بصره خواهند شد، به اداره گمرک توصیه کردم در موقع بازدید و وارسی چمدانهای آنها زیاد سختگیری نشود، زیرا ۲۱۰ نفر انگلیسی عصبانی میخواهند خاک ایران را ترک کنند اگر سختگیری شود و خدای نکرده یک نفر انگلیسی به مأموران ایران اهانت کند یا زد و خورد شود بروز جنگ حتمی است. در این چهل و چند ساله خیلی از ایران بردهاند، فرض میکنیم هر یک، یک چمدان طلا هم میبرند، این هم روی آنها. با اینکه حکومت نظامی بود ساعت عبور هم برای آنها تا صبح اعلام شد تا بتوانند چمدانهای خود را به گمرک برسانند.
شب برای کارگران و همچنین باشگاه ایران پیامی به کارمندان فرستادم که موقع خروج انگلیسیها از آبادان از هر نوع ابراز احساسات خودداری شود و اصولاً جلوی اسکلهها کسی ظاهر نشود. همچنین همان شب مذاکره شد که از چند نفر از رؤسای انگلیسی و «مستر راس» رئیس پالایشگاه در منزل آقای مهندس بازرگان به شام دعوت شوند. هیأتمدیره به پیشنهاد (دکتر فلاح) تقدیرنامهای تهیه کرده بودند که به مستر راس تسلیم نمایند. صبح وقتی این تقدیرنامه را نزد من آوردند که امضا کنم گفتم اگر این تقدیرنامه روی میز شورای امنیت گذاشته شود سند محکومیت ایران خواهد بود، زیرا دولت ایران در اخطاری که به کارشناسان انگلیسی نموده قید کرده که چون اخلال میکنند باید ایران را ترک گویند، اگر هیأتمدیره آنها را تقدیر کند به این تقدیرنامه در شورای امنیت اتخاذ سند خواهند کرد.
از همانجا با دکتر مصدق تلفنی تماس گرفتم و ماجرای تقدیرنامه را گفتم، ایشان هم با من همعقیده بودند و گفتند بهتر است به مستر راس کادویی از طرف دولت اهدا شود. فرستادیم یک تخته قالیچه خیلی خوب خریداری کردند و به آقای راس کادو داده شد. صبح روز بعد برای آنکه احساسات انگلیسیها تحریک نشود، خودم برای مراسم خداحافظی نرفتم، هیأتمدیره و عدهای از رؤسای عالی مقام ایرانی آنها را در اسکله مرغابی (که بعداً نام آن را اسکله خلعید گذاشتند) رفتند و خودم با یک قایق موتوری صبح تا ظهر جلوی اسکلهها در حرکت بودم تا مبادا کارگران دست به تظاهرات بزنند. انگلیسیها میخواستند کشتی آنها که قرار بود به بصره برود، به اسکلههای آبادان پهلو بگیرد، رئیس ستاد نیروی دریای با من مذاکره کرد و من گفتم بهتر است با قایقهای موتوری خودمان مسافران را به کشتیای که در وسط آب ایستاده برسانیم.
سرهنگ «رسائی» رئیس ستاد نیروی دریایی اظهار داست که اصولاً پهلو گرفتن کشتی جنگی به اسکله ایران طبق مقررات بینالمللی ترتیبات و تشریفاتی دارد که انجام نشده، به علاوه این کار خطرناک است، اگر موقع پهلو گرفتن کشتی جنگی نیرو پیاده کرد، چه میشود و تمام آرایش جنگی ما را به هم میزند. فوراً با دکتر مصدق تماس گرفتم. دکتر مصدق اظهار داشت که با سفیر انگلیس چنین توافق شده و اهمیتی ندارد. مخاطرات پهلو گرفتن کشتی جنگی و تشریفات بینالمللی آن را گوشزد کردم و در آخر بیان خود گفتم: اگر وقایعی رخ دهد من مسؤول نخواهم بود. دکتر مصدق اظهار داشت در این صورت اقدام خواهم کرد و شما را در جریان خواهم گذاشت. بیش از یکی دو ساعت از نصف شب گذشته بود که زنگ تلفن صدا کرد و دکتر مصدق به من اطلاع داد که از سر شب تا حالا اقدام شد و سفیر انگلیس را از خواب بیدار و توافق قبلی کانلم یکن شد و قرار شد موتور بتهای ایران کارمندان و متخصصان باقیمانده را به کشتی جنگی آنها برسانند. من هم همان ساعت به نیروی دریایی اطلاع دادم.
موقع حرکت این عده وضع عجیبی داشتند؛ خیلی عصبانی، متفکر و متأثر بودند و بالاخره با هر کیفیتی بود بدون هیچگونه تظاهری، با آرامش کامل حرکت کردند. فقط 10 نفر رؤسای آنها باقی ماندند که روز یازدهم مهر از خرمشهر با اتومبیل به طرف بصره حرکت کردند. موقع حرکت این 10 نفر خودم برای خداحافظی در مراسم آنان شرکت کردم و با آقای راس مراسم تودیع به عمل آمد. شب قبل سر میز شام راس خیلی اظهار تأسف و تأثر میکرد که من بیست و چند سالی است که در ایران زندگی میکنم و آن وقت نگاهی به چراغ پالایشگاه کرد و گفت ما این دستگاه را ساختیم و خیلی زحمت کشیدیم، آن را به شما میسپارم از آن خوب نگهداری کنید. من تسبیح ظریفی که در دست داشتم به راس هدیه کردم. سعی کردم که با شوخی و خنده به میهمانی خاتمه دهم، بالاخره ساعت یک روز یازدهم مهر بقیه کارشناسان انگلیسی خاک ایران را ترک گفتند.
یک ساعد بعد از ظهر همان روز چون قرار بود همراه دکتر مصدق به آمریکا بروم، با مردم خوزستان و کارگران و کارمندان خداحافظی کرده، خاک خوزستان را ترک کردم و به مأموریتم در خوزستان خاتمه دادم و دیگر مداخلهای نداشتم. 3-2 روز بعد گزارش کامل خلع ید را در مجلس دادم که شرح آن را در کتاب خلع آوردهام.
* خاطرات سیاسی حسین مکی