حسین قدیانی: قصهای دارم با این زانوی قبلا جراحیشده، آیا امسال هم سعادت زیارت اربعین را دارم یا نه! و باز هم همان جنگ همیشگی عقل و عشق! با خانمم که باشد، البته باید همین متن را هم بیخیال شوم و بیفتیم به بستن بساط کوله! صبحی در راه سر کار، واقعا مردد شده بودم و در مرز تصمیم برای نرفتن، که «رادیواربعین» دوباره هوایی کرد مرا! به صورت زنده داشت مصاحبه میکرد با عاقلهمرد عراقی که خانهاش در کربلا را ۲۰ روز کامل در اختیار زوار اربعین شهادت امام حسین علیهالسلام قرار داده! خودم سال پیش چند نمونه را دیدم! مثلا «سیدمحمد» که ساکن کربلا بود و خانهاش- از راه نجف- ابتدای شهر! خب من فقط ربع آخر راه نجف به کربلا را پیاده آمده بودم اما چنان پاهایم داشت میلرزید که ورودی کربلا، گوشه خیابان دراز کشیدم! زانوی پای چپم داشت میترکید! پسرکی که بعدها فهمیدم پسر سیدمحمد است، پرسید: «استحمام؟!» من و همراهان گفتیم: «نعم!» و همین شد که ۱۰ دقیقه بعد، جاکن شدیم در حیاط باصفای خانه سیدمحمد! حیاطی که کنار دیوارش ۱۰ تا حمام داشت و چند تای دیگر هم داشت میساخت! و تا نوبت من شود، خود سیدمحمد بنا کرد ماساژ پاهایم! آن هم با روغن زیتون! و خدا میداند چقدر ماهرانه ماساژ میداد و مدام میگفت؛ «هیهات! اینجا زائر حسین، غریب نمیماند»! و همینطور به فارسی! آب به ما داد، آبمیوه به ما داد، میوه به ما داد، چای به ما داد، ناهار به ما داد، بعد هم که نوبت استحمام شد، یکی از آن حمامها را در اختیارمان گذاشت! حوله هم که نداشتیم، خودش به ما داد؛ «حوله خودم است ولی شستهشده و تمیز»! از حمام که آمدم، فهمیدم لباسهایم را برده انداخته ماشین و گذاشته روی بند تا خشک شود! جوری به آدم خدمت میکرد کأنه بدهکارمان است! والله نوکر اینجوری خدمت نمیکند به ارباب! بعد از حمام هم درآمد که «تا ۲ ساعت نخوابی، نمیگذارم بروی!» القصه! دراز کشیده بودم و هنوز سنگین نشده بود چشمم که به یکی از همراهان گفتم: «خدایی اگر در میدان انقلاب تهران، یک عراقی جلوی مرا بگیرد که «زائر مشهدم و فقط میخواهم ۲ ساعت در خانه تو در این شهر، استراحت بکنم؛ آیا راهم میدهی یا نه؟!» چیست پاسخ من!» و راستش همان جا حتم کردم که این خصوصیت عجیب و غریب که میهمان را در مقام عمل، تاج سر خود بدانی و حمام و حوله و بگو تمام خانه خود را در اختیارش بگذاری، تنها و تنها مختص عراقیهاست، آن هم به واسطه تأثیر همنشینی با مظاهر وفایی چون حسین و عباس! و تازه آخرش کلی هم شرمنده باشی که «ببخشید اگر این چند ساعت به شما بد گذشت!» و تأکید مؤکد که «نامردی اگر باز بیایی کربلا و سری به ما نزنی و ما را قابل ندانی! به خدا بیشتر از این برنیامد از دستم! سال بعد به خود آقا قول دادهام که تعداد حمامها را اقلا ۲ برابر کنم! کمی بدهی دارم و الا همین امسال ساخته بودمشان!» یعنی همین الان هم دارم خجالت میکشم از روی سیدمحمد! ببین چیست مقدار خجلت حقیر از روی مبارک امام عاشورا! آیا من مستحق این همه لطف بیحد هستم که سیدمحمد کنار دامادها و پسرهایش بنا کند ماساژ پاهایم؟! و مگر چنین صحنههایی را در کجای این عالم میتوان سراغ گرفت الا در راه زیارت اربعین؟! و تو ببین «این حسین کیست» که این همه به حرمت او، قدر و منزلت دارد زائرش، ولو زائر روسیاهی چون حقیر! جا دارد همه جامعهشناسان آثار خود را در آتش بیندازند، اگر هنوز کربلا نرفتهاند و اگر هنوز زائر اربعین نشدهاند! سیدمحمد میگفت: «حاضرم جانم را هم بدهم، بلکه خم به ابروی زائری نیاید، به روح عباس!» دست را بگذار روی سینهات و سر را خم کن و دل را ببر کربلا و بگو: «السلام علیک یا اباعبدالله»!