از این بهتر نمیشود
که میان این همه نداشتن و باختن
ببرم تو را برای خودم
حتی خیالت را
وقت قد قامت صلات عشقت
مات این همه مهر میشدم
جان میدادم
میان نجواهای بارانی قنوتت
که نامم را
میبری و باران ستر خدا
میزند بر سطرهای وجودم
و با دعای تو
عطر مهدوی میگیرد دقایق عمرم
با دعای تو شاید
ذنب، فاصله گرفت از ما
من و ایل و تبار وجودم
کوچ کردیم
به کوچه انتظار
تو حاضری زدی ناممان را
میان ملاقاتیهای صبح ظهور
میان لبیکهای بلند عمار و سلمانهای ظهور
شاید، وسط بستن سربندهای یا فاطمه
اسم من را هم ببری
پیک بفرستی
بگویی بدها هم
خواسته باشند انتهای صف یاورانم
پذیرش میشوند
و من باور دارم
حب به تو ذوب میکند مرا
در دوست داشتنت
در اراده خواستنت
و در اصلاح تمام روزهایی که
بدون تو گذشت...
یابنالحسن!
عاشقی دردسری بود نمیدانستیم...