رضا خندان: 1- تصوری که حبیبالله بخشوده از خود با میزان و نوع حضورش و نوع شعرهایش در دهه70 در من مخاطب ساخته بود، تصویر یک شاعر ساکن شهرستان بود که شعر نو را جدیتر از شعر کلاسیک میسرود. از او غزل و نیمایی کم دیدم اما شعر سپید بسیار. دهه 70 که گذشت، حضور او به مرور کمرنگتر شد تا اینکه امسال دفتر «باران به گورهای کهنه اُریب میبارد» به دستم رسید که آفرینشهای ادبی حوزه هنری ایلام آن را چاپ کرده بود. و این نشانه انزوای خواسته یا ناخواسته یکی دیگر از اصحاب قلم بود که ترس از سختی معیشت در تهران، او را به معلم یا کارمندشدن در شهر خود راضی کرده بود و لابد کمکم راضی به خیلی چیزهای دیگر تا آنجا که «از یاد برفت هر آنکه از دیده برفت».
2- دفتر شعر بخشوده فقط 67 صفحه دارد و شعرها از صفحه 9 شروع میشود. یعنی کل این مجموعه 48 صفحه شعر دارد و این در صورتی است که زمانی میتوان کتابی را کتاب نامید که دارای حداقل 70 صفحه باشد! حال موضوع کتاببودن یا نبودن را ما جماعت شاعران یکجوری درست یا توجیه میکنیم؛ همانطور که در عصر مدرنیته سرودن «غزل اجتماعی!» را توجیه کردیم (عاشقانه اجتماعی!) و در عصر پستمدرنیته سرودن غزل چهاربیتی را! یعنی ارجمندی و والایی شعرها را در نظر خواهیم گرفت که یعنی اگر نصف بیشتر اشعار دفتر حبیباللهخان بخشوده خوب و درخشان و زیبا باشد و شاعر شعریت آن را حفظ کرده باشد، بالطبع آن را ارجمندتر از دیوان ابوالپشمک خواهیم دانست که در هزار صفحهاش 5 شعر خوب پیدا نکردیم. در دفتر شعر 57 صفحهای یا در واقع 48 صفحهای «باران بر گورهای کهنه اُریب میبارد»، 9 شعر با عنوان «زمستانی»، 13 طرح یا شعرهای کوتاه در پایان و 20 شعر دیگر با عنوانهای مختلف چاپ شده که جمعا میشود 42 شعر. دیگر اینکه همه شعرهای این دفتر سپید هستند، الا نخستینشعر بخش «طرحها» در پایان کتاب.
3- ابهامی بودن و تا حدی تجریدی بودن شعرهای زمستانی اگر در نهایت زیبایی و تخیل هم باشد، طبق قانون و طبیعت شعر، همانند شاهکارهای جهان، باید در پس پشت خود چیزی داشته باشد یا به قول شرقیها «آنی» اگرنه به قول منتقدی مشهور، میشود «پیششعر»؛ «با برف بود/ یا برف بود/ پیچیده بر دریغ سرانگشتم؟/ خرگوشها آمدهاند که خوابم را بپرانند تا حوالی درهها/ درهها خوابیدهاند که از ایستادن یخ نزنند/ و زمستان «ها» میکند دستهایش را/ ردیف این درختها را بگیر/ یکراست تا غاری که پیچیده در سینه کوه/ آنجا/ حرف، حرف آتش است و/ مردان رقصان دور آن/ که از کتیبههای دور بیرون پریدهاند»؛ اگرچه برای من به شخصه درگیر بودن با تخیلاتی از این دست که به هر حال حرفی برای گفتن دارد و حال و حالتی را در مخاطب ایجاد کرده و میآفریند، بسیار جذابتر و زیباتر و شعرتر از حرفهای مفتی است که معلمانه و نصیحتگرانه زده میشود یا از بالا القا میشود یا اینکه نظم محض است با رنگ و لعابهایی پر از حرفهای توخالی و... . علاوه بر ویژگی یادشده که بسیار این روزها در دفتر شعرها کمیاب است و در عوض اغلب پر است از حرفهای رمانتیک آبکی و بچهمحصلکش، بخشوده جزو بچههای دهه 70 است که دهه60 را نیز بالطبع بخوبی درک کرده است، 2 دهه زاینده و پرتجربه که به او نیز یاد داده شعر زنده به زبان است و نه حرفهای صرفاً عاشقانه آن هم لوس و ننرمآبانه، حالا تو بگیر شاعر از نوع خوبش، چرا که هیچ شاعر بزرگی بدون زبان مختص خود، دستش به بالاها نرسیده است. شما در غزلهای مولانا و سعدی و حافظ برتر از زبان چه میبینید؟ زبانی که وقتی زاده شد و شعرش را آفرید، دیگر محتوا، معنا، اندیشه و اینها همه خود زیرمجموعههای او خواهند شد. مگر میشود زبان گل کند و توخالی باشد؟ مگر میشود گل از سرخی گل کند و گل از عطر و شفابخشی و دوای درد بودن خالی باشد؟ بخشوده نیز شعرش به زبان خیلی دلبستگی دارد؛ اگرچه مثالهای ذیل، هنوز از آن زبانهای آتشفشانی فاصله دارد اما همین که زبان شعر دارد، یعنی استعداد، ظرفیت، مایه و آن قوه نهان را دارد که بیافریند، اگرچه از 50 سالگی به آن زبان برسد. بالطبع زبان فقط این زبان نیست که در ذیل آمده و شاعر را نیز کمی جوگیر کرده تا سطحش را بیش از عمقش به رخ بکشد، بلکه زبان بیشتر در همان فرم و چگونگی شعری است که در نخستین مثال شعر بالا، در تخیل شاعر خود را پیچیده است:
«من که دستم از ساختن اینجور چیزها گرم نمیشود».
«بچهها آمده بودند تا صدایشان کوچه را از جا بردارد/ و کبکشان خروس بخواند».
«بیخبر از خبرچینها/ که این روزها/ کوه در شایعه قارقارشان غلت میخورد».
در آخرین شعر «زمستانی» هم زبانآوری شاعر گل کرده اما این بار به شکل و شیوهای دیگر؛ به این شکل که زبان از راه متد و الگوی دیالوگهایی که در گفتارهای ماست شکل میگیرد؛ زبانی که میتواند فرم شعر را نیز تضمین کند؛ مانند شعر «نشانی» سهراب که این شیوه علاوه بر اینها توانسته ساختار شعر سهراب را نیز بیافریند. البته شعر «زمستان 9» بخشوده چون کاملاً پختهنشده چاپ شده، فرم و ساختارش کمی لنگ میزند و شعری که فقط یک جایش بلنگد، این لنگیدن به همه جایش سرایت میکند: در حرف من پرنده اگر باشد/ جز بر سفیدیهای جنگل/ جایی نمینشیند/ که شما خرده بگیرید/ و بگویید «ما از اول میدانستیم که این اهل زمستان نیست...».
4- در 13 طرح یا همان شعرهای نو سپید کوتاه، 3 شعر خیلی درجه یک و ناب و درخشان بود که نخستین شعرش تنها شعر نیمایی این دفتر هم هست:
«آسمان بیپرنده مانده است/ پیش از این/ زیر گنبد کبود/ رودی از پرنده بود».
«دویدم/ کوچه تمام شد/ آب نبود/ ماهی به برکه ماه پریده بود».
«زخمی روشن میشود/ در خونم/ شهیدی میسوزد».
تصویرسازی و تخیل منسجم که ساختار قدرتمند و زیبایی شعر را حفظ میکند، اساس نخستین شعر کوتاه است و مابقی شعرها به پای آن نمیرسند، دومین شعر انتخابی خیلی فانتزی است و با کوتاهی شعر هماهنگ است و سومین شعر با تخیل خود، رسالت یک شهید را و تعهد ما را نسبت به او در کمال ایجاز و البته زیبایی بیان داشته است. به هر حال، شعر کوتاه ویژگیهایی دارد که از نوع فارسی و نه هایکووارش، خالی از الگو نیست. اگر شاعر نوگرای نئوکلاسیک هستیم و کموبیش تابع آن زبان- یعنی زبانمان بین زبان دیروز و امروز میچرخد- بهترین الگوها، شعرهای کوتاه نیمایی هوشنگ ابتهاج و فریدون مشیری است و اگر زبان شعرمان به زبان امروز نزدیک است، بهترین الگوها شعرهای کوتاه نیمایی منصور اوجی و شعرهای کوتاه سپید بیژن جلالی و چند شاعر دیگر است. سرودن اشعار کوتاهی در این حد سطحی، نه در حد بخشوده است و نه در شأن شهیدان: «افتادی/ برت داشتند/ سر نداشتی/ گل کاشتی». یعنی حس و حال معنوی، شاعرانه، فانتزی و شریفی که از خوانش یک شعر نصیب مخاطب میشود، تا حس هنرمندانه او را به عنوان یک انسان ارتقا ببخشد، به مراتب بهتر از القای معنای مستقیم شعر بالاست که در سطح خود فقط بلد است شعار بدهد اما شعر ذیل بیشعار و بیمعنای مستقیم، روح مخاطب را رشد و ارتقا میدهد. در واقع ذهن، جان و روح یک جسمی که از طریق شعر و هنر، مدام در معرض رشد و ارتقاست، در کلیت و جمعیت خود چقدر سبب رشد شریف انسانی میشود، قابل اندازهگیری نیست اما احساسشدنی است: «رنگ از پریدگی که میآید/ یکراست داخل حوض ماهیها میشود/ و نمیداند که من/ چند دریا را بیوقفه گشتهام/ که چند ماهی قرمز از مزارع مرجانی به خانه آورم/ تا سرانگشت کودکم را بیارایم/ و یا در خانهای که اصلاً گل ندارد و/ زمینش هم کم است/ گلی رها کنم که ریشه و برگ ندارد/ اما چرخیدنش آبها را مهربان کرده است». بعضی از شعرهای بخشوده خیلی ضعیف است، در عوض بعضی دیگر در حد لطافت و زیبایی و تخیل شعرهای سپهری است، اگر چه قدرت و برجستگی زبان سهراب را ندارند. در ابتدا هم از اهمیت و ارزش زبان شاعر گفتم؛ زبانی که حکمت و معرفت از زیرمجموعههای آن است. و حرف آخر اینکه، اگرچه زبان بخشوده با زبان سیدعلی صالحی و هرمز علیپور فاصله دارد اما شاعر باید بترسد که دوستداشتن زبان این دو در وجودش تبدیل به شیفتگی نشود و در نهایت تاثیرپذیری مستقیم و...: «حرف نارس این نارنج را/ با چه زبانی به راههای پربرف بگویم/ بگویم و نترسم از بیکلاغی این سیمهای سفیدشده/ بگویم و نگویم از این نام/ که روی دستم سنگینی میکند...».