حمیدرضا شکارسری: در شعرهای فرمگرا محتوایی چهبسا کماهمیت و حتی بیاهمیت به شکلی طرح و ارائه میشود که مخاطب احساس میکند هنوز هم به چنین مفاهیم کم یا بیاهمیت هم میتوان توجه کرد و از طریق آشناییزدایی از آنها، دوباره دیدنی و شنیدنیشان کرد. در شعرهای معناگرا اما فرم و شکل از اعتبار میافتد و این تنها مفهوم و محتواست که ارزش توجه دارد. پس در این نوع شعرها، مضمونگرایی و تصویرپردازی اهمیت مییابد و برجسته میشود. «عبدالعظیم صاعدی» شاعری معناگراست. در شعر او میتوان و باید به مضامین و تصاویر بدیع شاعرانه توجه کرد و نه نوع بیان و فرم شاعرانه تازه. «صاعدی» در مجموعه اشعار پرشمار خود میکوشد مضامین و تصاویری خلق کند که البته طبیعی است که گاه در بداعت و تازگی آنها موفق است و گاه نیز خیر. از این رو گزینش جدی و بیرحمانه اشعارش واجبترین کار او به نظر میرسد که به گمان من این شاعر خیلی در این امر موفق و سختگیرانه عمل نکرده است. مجموعه شعرهای پرشمار او که در اینجا موضوع نوشتار من است بدون کوچکترین تحول زبانی و بیانی و بدون کمترین نوآوری، اشعاری را گرد هم آوردهاند که میتوانست همگی در یک مجموعه گرد آید. به عبارت دیگر نه یک دلیل شکلی و نه یک دلیل مفهومی نمیتوان برای جداسازی این شعرها پیدا کرد و با اتمام یک کتاب، کتاب دیگری با همان ویژگیها آغاز میشود که معلوم نیست چرا در ادامه کتاب قبلی نیامده است؟! واضح است که «صاعدی» با دهها سال سابقه شاعری در پی اثبات خود نیست اما از سوی دیگر نمیتوان دلیلی برای این ولع او برای انتشار شعرهایی یافت که چندان برتری و حتی تفاوتی با هم ندارند. اما اشعار «صاعدی» اگرچه به لحاظ تنوع فرمی و بیانی فقیر است و به عبارتی ارزش متنی قابل توجهی ندارد اما حاوی مفاهیم و معانی بلند انسانی و اجتماعی است که برخاسته از روحی دینمدار و عرفانگرا به نظر میرسد. ارزش فرامتنی در اشعار این شاعر مجهز به تصاویری بیشتر ذهنی است تا عینی؛ روالی کاملا منطبق بر سنت ادب فارسی. اگر در این وضعیت توجهی به جهان مافیهاست از این رو است که عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست یا مایلم بر همه عالم که...! در این وضعیت این اشباح نیستند که پدیدار میشوند، بلکه این «هو»ست که در همه چیز متجلی و قابل جستوجو است:
«دلم/ همیشه روزنامه نیست/ با/ صفحات لایی اشراق/ تعجب نکن/ گاه/ روزنامهای، مجلهای/ زیر بغلم میبینی/ سالک/ در غریزهای سیاه و سپید/ در فطرت پیر و جوان هر خبر/ رد پای «او» را/ میجوید».
اما هر گاه «صاعدی» بیتکیه بر این نگاه سنتزده به طبیعت نگریسته، نتیجه کارش شعری شده است بیقضاوتی ایدئولوژیک و بیپیامی صریح و بیشعاری در پایانبندی. گویا در این مواقع محدود شاعر نگاه به جهان را پیشنهاد داده است بدون آنکه تفسیر و تحلیل خاصی را به خواننده و مخاطب تحمیل کند:
«جز دو برگ/ بر نهالک پاییز زده/ نمانده/ دو گوشواره طلایی/ در گوشهای دخترکی نابالغ/ رقصان/ کنار جو...». در این راستا باید گفت اشعار «عبدالعظیم صاعدی» غالبا قابل ویرایش است چرا که توضیحگر است و به همین دلیل بیاعتنا به توان مخاطب در خوانش و تاویل متن به درازا میکشد تا او را به اصطلاح شیرفهم کند!
به شعر زیر دقت بفرمایید!
«رویاها/ طراوت بامداد آفرینشاند/ بگذار/ در رنگهای مست، مستیزا/ مدام/ سر بزنند/ سُر بخورند/ در تو».
شعر تا اینجا و در همین جا تمام است اما نکند خدای نکرده خواننده به عمق مضمون و محتوای شعر راه نیافته باشد و مهمتر اینکه نکند این متن باعث کجفهمی و خدای نکرده انحراف او از راه صواب شود، پس بگذار ادامه دهیم: آری/ ساحت همیشه تشنه جان و/ چشمه معنای عظیم هستی...».
و اکثر پایانبندیها در آثار «صاعدی» همینگونه است؛ پایانهایی غالبا نثری و شعاری و پندگونه. کاش این شاعر باتجربه همه جا به ارائه تصویری چنین بکر و تازه بسنده میکرد و شعر را به عریانی نثری ادبی تبدیل نمیکرد. مطلب را با این شعر زیبا از «عبدالعظیم صاعدی» خاتمه میدهم: «صفری/ بزرگ و زعفرانی/ نمرهای/ از صبحدمان پاییز/ زیر ورق چرک و/ پرغلط آسمان».
--------------------------------
* این متن با نگاه به 5 مجموعه شعر اخیر شاعر نگاشته شده است:
کلاغها... نقطههای پاییز، 1392، تجلی مهر
عابران بیسایه، 1394، نخل دانش با همکاری نشر نور فاطمه
پچ پچ تکه پرچمها، 1394، تجلی مهر
چه روزگار طربناکی بود، 1395
کوه در رقص، 1395، نخل دانش با همکاری نشر نور فاطمه