گابریله مارکوتی: یکی از کیفیاتی که هنوز ژوزه مورینیو را ترک نکرده، تواناییاش برای بازی در نقش صاعقهگیر است؛ مربیای که تمام توجهها را به سوی خودش جلب میکند تا کسی درباره تیمش حرف نزند.
مورینیو پیش از بازی مقابل یانگبویز از اهمیت بالای آن حرف زده بود و نیاز یونایتد به پیروزی و قطعی کردن صعودشان به دور بعدی چمپیونزلیگ. اما طرح مورینیو برای کسب این برد حیاتی چه بود؟ نیمکتنشین کردن پل پوگبا، گرانقیمتترین بازیکنش؛ ستارهای که در این فصل فقط یک بار نیمکتنشین بوده است. آیا مورینیو به پوگبا استراحت داده بود تا برای سفر سخت به ساوتهمپتون آماده باشد؟ آیا این حیلهای روحی- روانی علیه یانگ بویز بود؟ چه کسی میداند؟
جدا از پوگبا، روملو لوکاکو هم در این شب بازی را از روی نیمکت شروع کرد، مهاجمی که خود مورینیو به یادمان آورد از ماه مارس به بعد در اولدترافورد گل نزده است. اگر مورینیو واقعا باورش را به لوکاکو از دست داده، پس چرا در نیمه دوم که تیمش بشدت نیاز به زدن گل پیروزی داشت او را به زمین فرستاد؟ سورپرایز بزرگتر البته حذف الکسیس سانچز از ترکیب بود؛ و نه به دلیل مصدومیت.
بعد از بازی طبیعتا در کنفرانس مطبوعاتی این سوالات برای خبرنگاران پیش آمد و مورینیو با تعجب از آنها پرسید: «چرا درباره بازیکنانی که بازی نمیکنند از من سوال میکنید؟» خب! چون این سه بازیکن بیشترین حقوق را در باشگاه میگیرند و منطقی است دنبال دلیل بازی نکردنشان باشیم.
اما نمایش مورینیو 2 ساعت قبل و از همان ابتدای بازی در اولدترافورد شروع شده بود، نمایشی شبیه کاراکترهای شوی
Saturday Night Live. مورینیو بعد از اینکه مارکوس رشفورد یک فرصت تک به تک را در همان ابتدای بازی از دست داد ناراحتی و نارضایتی خودش از این بخت بر باد رفته را به شکلی تئاتری و اغراق شده به همه نشان داد. گری لینکر بعد از بازی گفت اگر مربی او چنین رفتاری با وی میکرد بشدت از دستش عصبانی میشد.
طبیعتا درباره این واکنش هم بعد از بازی از او سوال شد و برای مورینیو فقط کافی نبود که بگوید: «یعنی مربیان نمیتوانند واکنشی احساسی داشته باشند؟» نه! مورینیو باید انتقادی که از او شده بود به سوی منتقدانش، لینکر، ریو فردیناند و پل اسکولز برمیگرداند: «خیلی سادهتر است که مدام در تعطیلات در باربیدوس به سر ببری و بعد بیایی جلوی دوربین و با آدمکهای الکترونیکی بازیهای فوتبال را آنالیز کنی».
در نهایت یونایتد با ضربه مروان فلینی که مشخصا بعد از کنترل توپ با دستش وارد دروازه یانگبویز شد، بازی را برد تا فرصتی برای اجرای تئاتری دیگر به مورینیو دهد. این بار هم برای او کافی نبود که فقط به بطریهای آب کنار زمین لگد بزند، بلکه باید آنها را بلند میکرد و به زمین میکوبید. تکنیک مورینیو در این حرکت بیشتر به ادی ون هیلن نزدیک بود تا کرت کوبین.
بعد از پایان بازی مورینیو خیلی ساده میتوانست از روحیه جنگندگی تیمش حرف بزند، از اینکه تا دقیقه آخر امیدشان را حفظ کردند و دست از تلاش بر نداشتند اما نه! جواب مورینیو این بود: «برای عشاقم و آنهایی که به آمار خیلی علاقه دارند: 14 فصل در چمپیونز لیگ، 14 فصل صعود به دور حذفی. هیچکدام از تیمهای من در دور گروهی حذف نشدهاند. یک فصلی هم که من در چمپیونز لیگ نبودم، یوروپا لیگ را بردم».
توجه میکنید که؟ همه چیز باید درباره مورینیو باشد.
از شروع دوران مورینیو در منچستریونایتد نزدیک 2 سال و نیم میگذرد، با این حال هنوز مشخص نیست این تیم چه مسیری را طی میکند. تیمهای مورینیو در گذشته همیشه یک ماموریت داشتند و هوادارانشان به مربیشان در انجام آن باور داشتند. پورتوی مورینیو تیمی بود که نظم حاکم فوتبال اروپا را به هم زد، چلسیاش تیمی بود که میخواست تیمی بزرگ شود، اینترش تیمی بود که میخواست به شکوه اروپایی گذشتهاش بازگردد و رئالش تیمی بود که میخواست بارسلونای پپ گواردیولا را در لالیگا به زیر بکشد.
مورینیو تمام این ماموریتها را با موفقیت پشت سر گذاشت اما هدف او در یونایتد چیست؟ فعلا گویا اینکه کاری کند که فراموش نکنیم 3 بار قهرمان لیگ برتر شده و یک بار با اینتر سهگانه برده و یک بار با رئال از مرز 100 امتیاز در لیگ رد شده و خودش چطور در گذشته منچستریونایتد را در اولدترافورد از چمپیونز لیگ حذف کرده است. واقعا نیازی به این یادآوریها نیست. افتخارات مورینیو در عصر حجر به دست نیامده است. آخرین قهرمانی او در لیگ برتر همین 4 سال پیش بود. ما همه میدانیم مورینیو کجا بوده و مهمتر از آن همه میدانیم که دیگر آنجا نیست، چون فوتبال پیشرفت کرده، مورینیو اما نه.