برای من شهادت ارجحیت دارد
فضلالله بزرگنیا، برادر بزرگتر مصطفی بزرگنیا - یکی از شهدای 16 آذر - درباره ویژگیهای شخصیتی برادرش و برخورد پهلوی با خانواده او پس از ماجرا میگوید: «وی علاقه زیادی به مستضعفان و محرومان جنوب شهر داشت. شبهای جمعه مواد غذایی میخرید و به جنوب شهر میرفت... از نظر روحی خیلی با شهامت بود. جمله معروف وی همین بود که میگفت: «مرگ افتخارآمیز را از زندگی ننگین بهتر میدانم.» در مبارزه علیه نظام (شاهنشاهی) بینهایت محکم بود. بارها به او میگفتیم اگر تو را بکشند فقط مینویسند درود به روان شهید. میگفت: «برای من شهادت ارجحیت دارد به اینکه در بستر بیماری بمیرم. تا موقعی که زندهام علیه شاه مبارزه خواهم کرد.»... بالاخره سنت و قوانین خداوند درست بود، زیرا چیزی را که همیشه آرزو میکردم برآورده شد و آن مرگ عاملان این واقعه بود و خدا را شکر میکنم که تیمور بختیار را کشتند و فضلالله زاهدی را همینطور و شاه هم که وضعش خیلی بدتر از مرگ است. یادم میآید که لشکر زرهی بخشنامهای داد که آن را به سرلشکر مزین دادم و مضمون آن این بود که هر سرباز و افسری امروز کسی را بکشد ترفیع و پول نقد خواهد گرفت. آنها خواستند دانشگاه را آرام کنند تا نیکسون با آرامش خاطر به ایران بیاید... چند دفعه در حین مذاکرات به وسیله کلانتری دستگیر شد که با دادن تعهد آزادش کردیم... از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خونبها بدهند که جواب رد دادیم. بعد میخواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند». (روزنامه کیهان/ آذر 59)
به ما اجازه برگزاری مراسم شب سوم را هم در خانههایمان ندادند
غلامرضا شریعترضوی، برادر بزرگتر مهدی شریعترضوی که در آن زمان دانشجوی سال چهارم پزشکی دانشگاه تهران بود، میگوید: «مهدی از دوره دوم دبیرستان در هر حال، یک عصبانیت و عصیان و طغیان نسبت به دولت حاکم، نسبت به اختلاف طبقاتی، نسبت به تودههای محروم و فقیر داشت... همیشه معترض بود به این وضع و همه را تشویق میکرد که باید قیام کرد... این فلسفه ایشان مبین این آیه قرآن است: «انالله لا یغیروا ما بقوم حتی یغیرو ما بانفسهم» و معتقد بود اگر مردم بجنبند، اگر ما نترسیم، پیروز میشویم... با وجود اینکه ما خانواده متوسطی بودیم، معتقد بود باید با مردم زندگی کرد. باید دردهایشان را شناخت. باید مشکلاتشان را دید... ساعتهای آزادش را با مردم فقیر به سر میبرد، درست عکس اینکه هنوز روشنفکران ما و حتی دستاندرکاران کشور آنطور که باید فقر را نمیشناسند... شهادت این 3 نفر در انقلاب بزرگی که ما امروز داشتهایم، مقدمهای بود بر اینکه مردم بیدار باشند.... بویژه دانشجویان خارج از کشور، روز 16 آذر را به عنوان روز قیام دانشجویی علیه حکومت فاسد پهلوی میشناختند... ما بعد از اینکه میخواستیم از بیمارستان برگردیم گفتند دانشگاه شلوغ شده و یک عده از دانشجویان را تیر زدهاند. به هر حال ما رفتیم بیمارستان ارتش، جواب درستی ندادند، بعد جسته و گریخته گفتند که این 3 نفر کشته شدهاند و منتقل شدهاند به گورستان. ما رفتیم گورستان مسگرآباد، دیدیم سرباز هست و ما را راه ندادند. گفتند اگر اینجا آوردند، دفن شدهاند. روز بعد شنیدیم که خودشان شبانه بردهاند در گورستان دفن کردهاند. بعد او را توسط یکی از آشنایان از مسگرآباد آوردیم امامزاده عبدالله و پهلوی قندچی و بزرگنیا دفن کردیم... بعد از شهادت این 3 تن به ما اجازه برگزار کردن مراسم شب سوم در خانههایمان را هم ندادند ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی که کردیم فقط 300 کارت که مهر حکومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هر کس میخواست به طرف امامزاده عبدالله برود کارتش را کنترل میکردند».
احمد یک مذهبی بود
برادر احمد قندچی یکی دیگر از شهدای 16 آذر، واقعه را چنین توصیف میکند: «روزی که نیکسون معاون وقت آیزنهاور میخواست به تهران بیاید، [احمد] فعالیت شدیدی میکرد تا با راه انداختن یک تظاهرات مانع از ورود نیکسون شوند... پس از اینکه احمد زخمی شد، از بالای سقف لوله شوفاژ نیز ترکید و آبجوش نیز روی سر و صورتش ریخت و سوخت. سپس به وسیله عناصر رژیم به بیمارستان شماره2 نیروی مسلح شاهشاهی منتقل شد اما به علت نرساندن خون به بدنش و خونریزی شدید شهید شد... احمد یک مذهبی بود و در مبارزات ملی کردن صنعت نفت از آرمانهای دکتر مصدق شدیدا دفاع میکرد». (16 آذر 58/ روزنامه اطلاعات) همچنین خواهر قندچی در این باره میگوید: «برادرم به سختی مجروح شده بود و تیر به کبدش خورده بود ولی به برادرم خون نرساندند. حتی برادرم تقاضا کرده بود با خواهرش ملاقات کند، نگذاشته بودند. بالاخره شهید شد». (15 آذر 59/ روزنامه جمهوری اسلامی)