printlogo


کد خبر: 202939تاریخ: 1397/9/19 00:00
صرفا یک تأمل ساده

رضا شیبانی: صرفا یک تامل ساده. این نخستین‌ جمله‌ای است که در توصیف شاعری خانم «وحیده احمدی» به ذهنم رسید. شعر زاده تامل است و میزان و وجه  این تامل، هویت و ماهیت شعر را رقم می‌زند. مثلا کسی نظیر ملاهادی سبزواری، در پیچیده‌ترین مسائل فلسفی تامل می‌کند و شدت و وجه تامل او است که سبب می‌شود حاصل شاعری‌اش یک تفلسف منظوم باشد. یا دیگر شاعران با انواع مختلف تامل است که به انواع مختلف شعر رسیده‌اند. این البته درباره شاعرانی صادق است که اولیات شعر نظیر وزن و دستور زبان و... را بلد باشند و اندک دنیایی خاص خودشان را در شعر‌ آینه‌داری کنند. خوشبختانه خانم احمدی از این زمره شاعران است. گفتیم نوع تامل در مجموعه «شاید به جا آوردی» ساده است. تامل است اما از مسائل ساده فراتر نمی‌رود:
با سینی چای آمدم 10 سال بعد از کودکی
10 سال بعد از دوره آویزهای پولکی
آویزه گوشم شده سنگین و رنگین آمدن
تصدیق‌های سرسری تعریف‌های زورکی
به‌به چه رنگ خوشگلی خیلی قشنگت می‌کند
اینقدر جنس خوب را یک جا گرفتی یا تکی
تا پایان شعر حتی یک حرف جدی نمی‌بینیم اما با کمال حیرت اتفاقا شاهد تامل شاعر در همین مسائل پیش پا افتاده‌ایم. هر چند همین تاملات سطحی، زیبایی‌شناسی خود را نیز دارد یا بهتر است به جای زیبایی از کلمه قشنگی استفاده کنیم! گاهی حتی همین قشنگی به یک نوع رندی و شوخ‌طبعی دخترکانه و معصومانه ممزوج می‌شود:
آیا همان مردی که می‌خواهم همین است
آن مرد رویاهای چندین ساله این است؟
در آسمان دیگر نمی‌خواهم بگردم
یعنی خیالم تخت او روی زمین است؟
وحیده احمدی یک حسن بزرگ نیز دارد؛ شعر او بدون امضا و به روشنی‌ آینه‌دار روح زنانه است و بالاتر از این در این زنانگی،  عصمت و حیای دخترانه خود را حفظ می‌کند و از این پرده‌دری‌ها و هرزگی‌های روشنفکری، حذری آگاهانه دارد. هم حرارت دخترانه را بروز می‌دهد و هم حد خود را می‌داند و پا از مرز عفت بیرون نمی‌گذارد:
دستت به دستان من خورد از قصد یا اتفاقی
چی عاید ما شد از این احساس گنگ تلاقی
گرما گرفتیم از هم سرمای‌مان برطرف شد
یا نسل یخ‌های قطبی بر جان‌مان مانده باقی
چشمت به چشمان من خورد، آتش گرفتیم با هم
در سرخی و زردی ما گل کرده دشت اقاقی
و...
این نکته را هم درباره این شعر و کلا درباره زبان وحیده خانم احمدی باید بگویم و آن اینکه تناسب تحسین‌برانگیزی میان محتوا و زبان شعری او وجود دارد. او موضوعی دم‌دستی در شعرهایش دارد اما هنرمندانه برای همین موضوع دم‌دستی زبانی بسیار متناسب انتخاب کرده است. این امید در من پدید می‌آید که اگر روزی این شاعره به درک متفاوت و والایی از پیرامون خویشتن برسد و دنیایی فراتر از آویزهای پولکی را نیز برای تامل کشف کند، زبانی متناسب با آن دنیا را هم خواهد جست. هر چند طلیعه‌های چنین درک و زبان والایی در همین مجموعه کم نیست؛ جایی که شاعر به مقوله‌هایی چون مرگ  و زندگی و چگونه زیستن و چگونه مردن می‌پردازد که دغدغه‌هایی فراتر از سطح عامه است:
باید مواظب باشم از حالا نمیرم
کاری کنم این روز و این شب‌ها نمیرم
این لحظه‌ها دیگر نمی‌آید سراغم
باید که قدرش را بدانم تا نمیرم
می‌خواهم از حالا پس از صد بار مردن
محض خدا یک بار هم بی‌جا نمیرم
من قوی مغرور دو روز پیش هستم
خود را نمی‌بخشم اگر زیبا نمیرم...
شاعران جوانی مانند خانم احمدی در ادبیات امروز یک گرفتاری عمده دارند؛ فقدان برقراری مناسبات شاعرانه. در گذشته شاعر مناسبات داشت. سعدی می‌گوید  «هنرمند هر جا رود قدر بیند و بر صدر نشیند»... این همان برقراری مناسبات شاعرانه در اجتماع است که شعر و شاعر را به عنوان رسانه و مرجع فکری در اجتماع به رسمیت می‌شناسد. این رسمیت اکنون وجود ندارد و شاعر نخبه‌ای است در انزوا. اینکه شعر امروز بیش از آنکه به اندیشه پیشرو و مترقی توجه کند، رو به شیرین‌کاری آورده است به همین دلیل اسف‌بار است که می‌خواهد خود را در مرکز توجه قرار بدهد. امروز حتی حکومت‌ها هم نیازی به تایید شاعران ندارند و اگر از ناحیه سیاست توجهی به شعر هم شد بیشتر شیرین بازی انتخاباتی و ژست بیهوده است. شاعر در این میانه اما باید خویشتن را بیابد و به اندیشه و کلامی مسلح شود که بر جامعه اثر بگذارد. شاعر رسالتی دارد که در تاثیرگذاری معنا می‌شود. اندیشه عمیق و تامل در عمیق‌ترین مسائل هستی و اجتماع، ضرورت شاعری در جهانی است که هزاران رقیب برای شعر از ماهواره و موسیقی  گرفته تا درد معاش و قیمت دلار وجود دارد. شاعر امروز باید عمیق‌تر از قرون گذشته بیندیشد.


Page Generated in 0/0098 sec