روابط تجاری دوستانهای بین امپراتوری پارس و امپراتوری گوربهگوریو برقرار بود. تجار گوربهگوریو از پارسیها فرش و پسته و ماده بدبوی سیاه رنگی میخریدند، اما در عوض چیز خاصی نداشتند که به آنها بدهند و مبادله کالا به کالا کنند. برای همین کلی شرمنده میشدند؛ ولی به تدریج با کارشکنیهای هان پدرسوخته، که با پارسیها به مشکل خورده بود، گوربهگوریوییها نتوانستند از پارس جنس وارد کنند، بنابراین آنها که نیاز مبرمی به ماده بدبوی سیاهرنگ داشتند، رفتند پیش امپراتور هان و گفتند: آقا شما با اونا مشکل دارین، چرا نمی ذارین ما تجارتمونو بکنیم؟ این وسط ما هم ضرر میکنیم که!
امپراتور هان که آدم کله خری بود گفت: من این چیزا حالیم نیس، پارسیا خیلی رو اعصابمن! شما برین از اون ورتر از پارس قیر بخرین!
تجار گفتند: برو بابا! اون وریا هم راهشون دورتره، هم گرونتر میدن، هم جنس بنجل میاندازن بهمون!
امپراتور هان دستی به ریش نداشتهاش کشید و گفت: هووووم! به هرحال من برای اینکه این پارسیها رو ادب کنم نمیذارم کسی ازشون جنس بخره، ولی شما اگه بچههای خوبی باشین اجازه میدم جنسای خودتونو بهشون بفروشین و با پولش از اون وریا قیر بخرین!
در این بین یک جوجه تاجر فکلی به نام «کان هی» یه خرده فکر کرد، یه خرده دور و برش رو نگاه کرد، گفت چه کنیم چه نکنیم؟ که یهو چشمش به کوه نمک افتاد! گفت: ایول! فهمیدم! ما نمک میفروشیم به پارسیا! دوروبریهایش با خنده گفتند: هه! فکر کردی خیلی زرنگی؟ اونا که خودشون معدن نمکن! کان هی گفت: نه! پِلَن اینه که ما سنگ نمکامون رو خیلی شیک بستهبندی میکنیم، روی بستهبندیاش هم کلی مزایا مینویسیم و میگیم تهیه شده با بهروزترین تکنولوژی روز دنیا که هیشکی بلد نیست! اینجوری میفروشیم بهشون! اگه کسی هم رو این مزایا إنقُلت آورد بهش میگیم بیسواد تو چه میدونی تکنولوژی روز دنیا چیه؟ تو برو همون نمکهای زبر و شسته نشده خودتون رو استفاده کن!
اینجوری ما دیگه چیزی ازشون نمیخریم ولی با فروش نمک پولدار میشیم!