مسعود آذرباد: انتشارات جمکران چند سالی میشود که به صورت جدی پا در عرصه ادبیات داستانی گذاشته و خلأ رمانهایی با مضمون دینی را تا حدی پر کرده است. در این میان، مجموعه گنجشکهای جمکران بیش از سایر مجموعهها توانسته موقعیت قابل توجهی را در میان ادبیات داستانی ایران بهدست آورد. مجموعهای که صرفا به انتشار رمانهایی برای مخاطب نوجوان میپردازد و «جایزه تابستانی» نیز یکی از همین آثار است. رمانی به قلم رضا وحید، نویسنده و طلبه مشهدی که داستان آن درباره نوجوانی است که پدرش به او قول داده در صورت کسب نمره خوب در امتحانات، برایش جایزه خواهد خرید. نوجوان قصه که یک پسربچه است، توقع دارد پدر برایش یک دوچرخه بگیرد اما پدر به جای چیزی که مدنظر اوست، برایش یک مرغ میخرد. ورود مرغ به خانه و ماجراهایی که پس از آن رخ میدهد، از اتفاقات این رمان است. داستان جذاب رضا وحید حول محور یک مرغ اما با پرداختن به مضامینی دینی و فرهنگی بهانهای شد تا با وی به گفتوگو بنشینیم.
به عنوان نخستین سؤال، کمی از خودتان و فعالیتهایتان برای ما میگویید؟ چه شد که یک طلبه از فضای نوشتن و نویسندگی سر درآورد؟
از سال 1383 که وارد حوزه علمیه امام حسین(ع) مشهد شدم همراه با درس خواندن، فیلمنامهنویسی را شروع کردم. قبل از این فعالیتها در شهرستان که بودم با چند نفر از دوستان دوران دبیرستان، فیلم کوتاه میساختیم. شهرستان ما متأسفانه امکانات خیلی محدودی داشت به همین دلیل نمیتوانستیم فعالیت چشمگیری انجام دهیم. بعد از آمدن به حوزه علمیه با منبع اطلاعاتی بسیار خوبی به نام کتابخانه آستان قدس رضوی آشنا شدم. در این کتابخانه میتوانستم منابع خوبی درباره فیلمنامهنویسی به دست بیاورم و مطالعه کنم. خواندن آن کتابها باعث شد چند فیلمنامه بنویسم و در سال 84 یا 85 نفر اول جشنوارهای بشوم که در حوزه علمیه خراسان برگزار شد. بعد از آن به دلیل اینکه با کارگردان یا شخصی که بتواند فیلمنامهام را بسازد آشنایی نداشتم به صورت جدیتری به دنبال داستاننویسی رفتم. در ادامه فعالیتم سراغ دفتر تبلیغات اسلامی رفتم. در آنجا جلسات هفتگی برگزار میشد که میتوانستم داستانهای خودم را ارائه کنم. بتدریج داستان کوتاه نوشتم و در کنارش داستان بلندی هم نوشتم که هنوز چاپ نشده است.
ایده این داستان از کجا شکل گرفت؟ از مراحل نوشتن آن برای ما بگویید و اینکه چه شد به عنوان نخستین اثر، «جایزه تابستانی» وارد دنیای نشر شد؟
ایده اصلی داستان «جایزه تابستانی» از خاطره یکی از دوستان طلبه به وجود آمد. ظهر یکی از روزها که دور سفره ناهار نشسته بودیم و به قول طلبهها «گعده» گرفته بودیم، وی خاطرهای از دوران کودکیاش تعریف کرد که مرغی در بغلش، داخل اتوبوس تخم گذاشت! این خاطره در ذهنم ماند و مدام به آن فکر میکردم. چند سالی گذشت و طرح اولیه را نوشتم و به مرور آن را پرورش دادم. بیش از 4 مرتبه این داستان از ابتدا نوشته شده است و شکلهای گوناگونی دارد. حتی به سفارش یکی از دوستان فیلمنامه آن را نیز نوشتهام که هنوز ساخته نشده است.
شخصیت سعید، قهرمان داستان جایزه تابستانی، بسیار پخته و واقعی از کار درآمده است. چه مقدارش مرهون تلاشهای شما در مقام نویسنده است و چه مقدارش از واقعیت وام گرفته شده است؟
اینکه کدام قسمتها واقعی است و کدام قسمت از تخیل وام گرفته شده تشخیصش برای خودم نیز مشکل است! داستانی که بیش از 7 سال نگارش و بازنویسی شود جزو درونیات نویسنده میشود. با شخصیت آن مدام همزادپنداری صورت میگیرد و تشخیص واقعی یا تخیلی بودن آن سخت است. از جهتی هم میتوان آن را کاملا تخیلی و از جهتی نیز واقعی دانست. در داستان مهم این است که ماجراها واقعی به نظر برسند و بهاصطلاح نویسندهها واقعیتنمایی داشته باشند؛ حالا چقدر از آن در عالم خارج واقعاً اتفاق افتاده است به نظرم اهمیت چندانی ندارد.
فکر میکنید مخاطب نوجوان امروزی شما واکنشش به کارهای سعید و جایزهای که برایش گرفتند چه باشد؟ تاکنون بازخوردی از مخاطبانتان گرفتهاید؟
این رمان بیشتر درباره نوجوان است تا برای نوجوان، البته نوجوانهایی نیز که این کتاب را خواندهاند ارتباط خوبی برقرار کردهاند. بیشتر بچههای این گروه سنی چنین وعدههایی که به سعید داده میشود را تجربه کردهاند. در زمان ما نهایت جایزه میتوانست دوچرخه یا توپ باشد اما نوجوانهای این نسل گزینههای خیلی بیشتری برای جایزه گرفتن دارند. والدین نیز میتوانند آنها را به شکلهای مختلفی تشویق کنند. در آن سالها اکثر خانهها حیاطدار بود و امکان نگهداشتن مرغ، خروس و انواع حیوانات خانگی در آنها وجود داشت اما خانههای امروزی آپارتمانی هستند و در آن حتی یک مرغ عشق را هم به سختی میتوان نگهداری کرد؛ بنابراین جایزهها به بازیهای کامپیوتری تغییر کرده است اما ماهیت جایزه و تشویق کردن چیزی است که هرگز تغییر نمیکند. کودک نیز تصوراتی برای خودش دارد و دوست دارد آن چیزی را که در ذهنش است دریافت کند اما والدین به تصور خودشان دوراندیشی میکنند و ممکن است به جای بازی کامپیوتری، کودکانشان را در کلاس شطرنج ثبتنام کنند. کلاسی که ممکن است برای نوجوان کسلکننده باشد اما والدین تصور میکنند ذهن فرزندشان باید کارآزموده شود، درست یا غلط بودن این تصورها را هر شخصی و در هر طبقه اجتماعی خودش تشخیص میدهد.
تلاش شما در مقام نویسنده برای آنکه هیچکدام از شخصیتها کلیشهای نباشند و هر کدام تشخص خودشان را داشته باشند واقعاً ستودنی است اما کاظم خیلی کلهشقتر از این حرفها به نظر میرسد و میخواهد واقعاً همان شخصیت سرتق اکثر داستانها و قصهها باشد. نظر خودتان چیست؟
معمولاً افرادی مانند کاظم در هر محله یا مدرسهای پیدا میشوند، بچههایی که خیلی احساس مدیریت و ریاست دارند. معمولاً هم زنگ آخر مدرسه با چند نفر نوچه خودشان به دنبال دعوا با بچههای کلاسهای دیگر یا اگر در محله باشند با بچههای محلههای دیگر هستند. در بیشتر رمانها این افراد در همین سطح پرداخت میشوند اما در این کتاب سراغ خانواده کاظم هم رفتهام. مادری که فرزندش را با فحش صدا میکند یا او را با سروصدا راهی کاری میکند، فرزندش نیز نمیتواند مانند پسر یک دکتر یا مهندس با دوستانش صحبت کند. طبیعتاً هر طبقه اجتماعی رفتارهای مخصوص خودشان را دارند، البته این افراد به دوستی و رفاقت نیز بسیار اهمیت میدهند همچنین خوبیها و صفاهایی بین آنها وجود دارد که بچههای دیگر این تجربهها را ندارند.
در داستان با بسیاری از مفاهیم انتزاعی دینی مواجه هستیم؛ نذری، رابطه امام و پیروانش، دعا و جایگاه آن در تغییر روند زندگی. این قبیل مفاهیم چگونه باید در داستان نمود پیدا کنند که در کنار حفظ شدن شکل هنری داستان، جنبههای محتوایی آن نیز تحریف نشود؟
ما اگر یک خانواده ایرانی داشته باشیم، خانوادهای که در محیط شهری یا روستایی زندگی میکند، فرقی نمیکند، این خانواده با مسائل فرهنگی مختلفی روبهرو میشود و کودکان در این محیطها بزرگ میشوند و تأثیر میگیرند. در فرهنگ ما بعضی موارد جزو بایدها شدهاند، بنابراین شاید خانوادهای را نداشته باشیم که مشکلی برایش بهوجود بیاید اما سراغ نذر کردن نرود. به شکل خلاصه میتوانم بگویم که آن شخصیتها و آن محیطی که ما به عنوان نویسنده شکل میدهیم خودبهخود باید به مسائل دینی ورود پیدا کند. حتی میتوانم بگویم که این مسأله همانقدر واضح است که 2 بهعلاوه 2 میشود 4 اما متأسفانه عدهای از نویسندهها سراغ چنین مفاهیمی در نوشته خود نمیروند. خانواده، محیط و شخص را به صورت سنتی تعریف میکنند اما وقتی میخواهند همین شخصیت را با پدرش به مسجد بفرستند دست و قلمشان میلرزد و فکر میکنند اگر شخصیتشان به مسجد برود شعار دادهاند و کاری کلیشهای انجام دادهاند. در حالی که مسجد و حرم و نذر کردن جزء جداییناپذیر فرهنگ و زندگی روزمره ما محسوب میشود.
فضای ادبیات داستانی دینی نوجوان را در برهه کنونی چگونه تحلیل و آینده آن را چگونه پیشبینی میکنید؟
واقعاً در اوضاع کنونی نظر دادن سخت است. ما در بحث کالاهایی که وارد کشور میشوند میبینیم که گمرک وجود دارد، وزارت بهداشت نظارت میکند که آن کالا به سلامت مردم ضرری نزند، اداره استاندارد هست که آن کالا را بررسی کند که ایمن باشد اما کتابهایی که به وفور ترجمه میشوند نظارتی بر آنها به شکل مناسبی صورت نمیگیرد. آن ناظر محترم تنها توجه میکند که کلمات ناشایست در کتاب وجود نداشته باشد و مجوز را صادر میکند. این روند طبیعتاً به سود ناشر است، زیرا هزینهای برای تألیف پرداخت نمیکند، بنابراین بسیار استقبال میکند و در سال چندین کتاب به همین شکل وارد حوزه فرهنگ ما میکند بدون اینکه توجهی به بازخوردهای فرهنگی آن داشته باشد؛ بنابراین اگر نظارت صحیحی بر ورود داستانهای بیمایه و کممایه خارجی شود و حمایت حداقلی از نویسندههای داخلی شود حتما شاهد کتابهای بسیار بهتری خواهیم بود. ناشرانی مانند انتشارات جمکران که سراغ نویسندههای داخلی میروند و آمادهخوری نمیکنند که کتابهای دسته چندم خارجی را به کتابفروشیها بفرستند واقعاً بسیار کم هستند.