حمیدرضا شکارسری: وقتی مثنوی و غزل و رباعی میخوانیم توجه ما به قالب شعر جلب میشود یا محتوای آن؟ در واقع قوالب سنتی اصلا دیده نمیشوند، زیرا در طول صدها سال، فرم آنها در ذهن مخاطب رسوب کرده و بیصدا شده است. به همین دلیل است که مضمونپردازی غایت آمال شاعران سنتیسرا محسوب میشود، البته مضامین تازه وقتی امکان بیشتری برای ماندگاری دارند که با تفکر و اندیشهای عمیق همراه شوند.
در مثنویها و غزل – مثنویهای «عبدالرضا رضایینیا» با شکلهای تازهای از این قوالب روبهرو نیستیم. تکرار مهمترین عنصر فرمبخشی به مثنویها و غزل – مثنویهای مجموعه شعر «خیابان سه نقطه، خیابان تمام» است که البته فرم تازهای نیست.
خیابان بسته، خیابان باز
خیابان رویا، خیابان راز
خیابان هذیانی شوخ و شنگ
خیابان، خیابان شهر فرنگ ...
آنچه به مثنویها و رباعیهای این مجموعه هویت دیگری میبخشد، دیدگاه مدرن و در عین حال متکی بر سنت عرفانی شعر فارسی است که در شعرها متجلی میشود. لوکیشن خیابان امکان تظاهرات زبان و بیانی مدرن را به شعرها بخشیده است و در این لوکیشن لاجرم مسائل و معضلات روز به تصویر درمیآید. در این وضعیت آن ذهنیگرایی و کلیگویی مرسوم و رایج در غزل و مثنوی تا حد زیادی محو میشود و فضا وجهی مدرن پیدا میکند. عرفانی در سطح همین خیابانها و کوچهها با جست و جویی بین همین ماشینها و عابران عجول و شتابزدهاش:
دلآزرده آب و رنگ آمدم
من از این خیابان به تنگ آمدم
از این خانههای کریه و کبود
از این کوچه پسکوچه بیشهود
از این سطح بیچشمه روشنی
از این حجم دلتنگی آهنی ...
در واقع مخاطب با اثری مدرنیستی روبهرو است که جهان مدرن را به نقد کشیده است. «رضایینیا» به فراست دریافته است که مدرنیته مفهومی فکری و فلسفی است؛ حال آنکه مدرنیسم حرکت و نهضتی فرهنگی، هنری و ادبی است که اتفاقا در تعارض و تقابل با مدرنیته قرار میگیرد. به عبارت دیگر فرزند علیه مادر خود شوریده است!
هر چند معاییر زیباییشناسی قوالب سنتی خواه ناخواه به موازات ویژگیهای زیباییشناسی مدرن قرار میگیرد اما شاعرانی نشان دادهاند که میتوان در همین قوالب بخشی از جهان مدرن و مسائل و معضلاتش را به تصویر کشید. نمونهاش همین کتاب:
در این ایستگاه، آسمان دیگرست
پیاده شویم، اول آخرست ...
کاش این کتاب تنها از همین مثنویها و غزل – مثنویها تشکیل شده بود! رباعیهای این مجموعه که در واقع بخش دوم این کتاب را تشکیل میدهند، از نظر نوع بیان و دیدگاه اشتراکی با بخش نخست کتاب ندارند و همین امر کتاب را دوپاره میکند. رباعیهایی بدیع و زیبا که تنها مشکل آنها چیدمانشان در پایان کتابی است که عنوان و هویت آن مدیون مثنویهای آن است.
آن نگاه شهودی – شاعرانه به عناصر روزمره زندگی شهری در رباعیها غایب میشود و جای خود را به نگاهی صرفا شاعرانه میدهد. اشیا و عناصری که با رویکردی عینی – ذهنی، وجهی نادیده از خود را به نمایش میگذاشتند، در رباعیها جای خود را به چهره آشنای استعارههای مرسوم شعر فارسی میدهند و در نتیجه شعر از آن شور و هیجان نامنتظره متنهای معاصر و نو خالی میشود.
کافی است «من» و «او» را در دومین مثنوی بخش نخست کتاب با «من» و «او» در آخرین رباعی بخش دوم کتاب مقایسه کنیم تا به تفاوت جنس این ضمایر در 2 نمونه اشراف یابیم. اولی با مصادیقی روشن اما شهودی، «سهراب سپهری»وار و «احمد عزیزی»وار و دومی «مولانا»وار:
کمی زمزمه در خیابان «هو»
مجالی تبسم به لبهای او
دریغا! چه دورست رویای من
بر این خوشدلی وای من، وای من!
***
با آینههای تو به تو میگوید
این سو، آن سو راز مگو میگوید
لا حول ولا قوه الا بالله
من شعر نمیگویم، او میگوید