محمدحسین مهدویزادگان: «فرانسه» ناآرام است! بازماندگان ناپلئون بناپارت و مارشال دوگل امروز به جای آنکه به رهبری اروپا بیندیشند، به فکر بقای حداقلی خود در کاخ الیزه هستند. پلیس در مهد دموکراسی به سرکوب مخالفان ریاضت اقتصادی و نظام سرمایهداری ادامه میدهد و سران اروپای واحد نیز در قبال تحولات خونین دومین اقتصاد منطقه یورو سکوت کردهاند! براستی چه اتفاقی در فرانسه رخ داده است؟ آیا «بینظمی» موجود در معادلات داخلی فرانسه و اروپا در حال تبدیل شدن به یک «آنارشی مزمن» است؟ آیا در صورت تحقق این آنارشی، «پوستاندازی اروپا» دیگر معنا و مفهومی دارد یا باید در انتظار «دگردیسی اروپا» باشیم؟!
«خشم فرانسوی» علیه «عوارض نظام سرمایهداری» پدیده سادهای نیست که بتوان آن را به اعتراض بر سر افزایش مالیات بر قیمت سوخت تقلیل داد. در اینجا لازم است میان 2 مفهوم «اعتراض» و «خشم» تمایز قائل شد. آنچه امروز در فرانسه شاهد آن هستیم، نوعی خشم «مدنی- اقتصادی» است که متوجه بنیانهای نظام سرمایهداری و قواعد و ثوابت جاری در این نظام است. نظامی که سال 2018 میلادی در بحبوحه بحران اقتصادی اروپا، مالیات بر درآمد ثروتمندان را کاهش، در مقابل مالیات بر درآمد بازنشستگان و اقشار کمدرآمد را افزایش میدهد و نام این فعل و انفعال را «اصلاحات اقتصادی» میگذارد!
سال 2014 میلادی در زمان برگزاری انتخابات پارلمانی اروپا، افرادی مانند آنگلا مرکل صدراعظم آلمان، فرانسوا اولاند رئیسجمهور سابق فرانسه و دیوید کامرون نخستوزیر سابق انگلیس تمایلی نسبت به درک پیام انتخابات از خود نشان ندادند! مشارکت اندک و 43 درصدی شهروندان اروپایی در انتخابات سال 2014 و راهیابی بیش از یکصد نماینده ملیگرا و ضد اتحادیه اروپایی، مقدمه ورود اروپای واحد از فاز «اتحاد» به «بینظمی» بود. این بینظمی در سالهای آتی خود را در اشکال و قالبهای متنوعی بروز داد: از بحران مهاجرت تا بحران امنیت در سراسر اروپا! ساختار پیوسته اروپای واحد، این زمینه را فراهم کرد تا بحرانهای اجتماعی، امنیتی، اقتصادی و سیاسی با یکدیگر ترکیب شده و به «ابربحران» خطرناکی برای موجودیت اتحادیه اروپایی تبدیل شوند. مکرون سال 2017 با توهم «رهبری اروپای واحد» و «مرمت ساختار تضعیف شده اتحادیه اروپایی» بر سر کار آمد. در این مسیر سیاستمدارانی مانند آنگلا مرکل نیز با رئیسجمهور جوان فرانسه همراه شدند. آنها معتقد بودند مکرون نهتنها به عنوان رئیسجمهور فرانسه، بلکه به عنوان وزنهای که نماد اصلاح (Reform) در عین پایبندی به فنداسیون و ساختار اروپای واحد است، خواهد توانست بار سنگینی را که پیشینیان وی بر روی زمین نهاده بودند بر دوش کشد.
امروز خبری از اصلاح در اروپا نیست و آنچه موضوعیت دارد، دفرمه کردن اروپا و جایگزینی یک ساختار تازه (Deform-New Form) است. صدای اعتراضات شهروندان فرانسوی به اندازهای رسا است که کمتر رهبری در اروپا میتواند این بار گوش خود را در برابر آن به نشنیدن بزند! این اعتراضات ماهیتی کاملا زیربنایی و بنیادین داشته و با اعتراضات روبنایی و غیرساختاری در اروپا (که پس از انعقاد پیمان ماستریخت مسبوق به سابقه است) کاملا متفاوت است. امروز ما با «اروپای در حال اصلاح» مواجه نیستیم، بلکه با «اروپای در حال گذار» دست و پنجه نرم میکنیم؛ اروپایی که اگر چه هنوز «وضعیت مطلوب» خود را تعریف نکرده و در اینباره به یک جمعبندی نهایی نرسیده اما «گذار از وضعیت موجود» را به مثابه یک نیاز اساسی درک کرده است. سوسیال- دموکراتها و محافظهکارانی که پس از تشکیل اتحادیه اروپایی رهبری این مجموعه را بر عهده داشتهاند امروز دیگر نگران حضور یا عدم حضور خود در قدرت نیستند، بلکه نگران پایان تاریخ مصرف سیاسی خود در قاموس اروپای نوین هستند.
تمرکزی دوباره بر اوضاع داخلی فرانسه این حقیقت را بخوبی نمایان میکند. حاصل ضرب دموکراسی خونآلود فرانسوی در آنارشی اروپایی، چیزی جز «گذار از اروپای امروز» نیست. «ادغام» امروز دیگر واژهای محبوب و ارزشی مشترک در بین شهروندان اروپایی محسوب نمیشود، چنانکه نمادهای عمومی اروپای واحد (واحد پول یورو، پیمان شنگن و...) نیز دیگر «خط قرمز» شهروندان قاره سبز به شمار نمیآید! محصول این تحولات، دگردیسی اروپای واحد خواهد بود. پروسه این دگردیسی رسما و علنا از سال 2014 میلادی کلید خورد اما مقامات اروپایی تمایلی نسبت به «اعلام» و حتی «درک اولیه» آن نداشتند. در آینده نزدیک، بینظمی موجود در قاره سبز به آنارشی اروپایی تبدیل خواهد شد و آنارشی اروپایی نیز ساختار فعلی اتحادیه اروپایی را خواهد بلعید. این بلع به اندازهای سریع انجام خواهد شد که سران فعلی اروپا قدرت تجزیه و تحلیل و ارائه راهکار در مقابل آن را نخواهند داشت: دقیقا مانند شرایطی که امروز در فرانسه جریان دارد! امروز مکرون و همراهانش از یکسو با دموکراسی بر باد رفته فرانسوی و از سوی دیگر، با آنارشی اروپایی دست و پنجه نرم میکنند و در پارهخطی میان این دو نقطه در حال رفت و آمد هستند؛ پارهخطی که دیگر رهبران اروپایی نیز در آیندهای نه چندان دور ناچار به حرکت در میان آن خواهند بود.