حمیدرضا شکارسری: طبیعت هم مانند هر عنصر و پدیده دیگر به 2 صورت در شعر و اثر هنری نمود پیدا میکند:
حضوری مستقیم و بیواسطه به منظور نمایش خود طبیعت: در واقع این شعرها آثاری برای وصف خود طبیعتاند.
حضوری غیرمستقیم و با واسطه برای طرح و بیان موضوعی دیگر (هر موضوعی): در این گونه شعرها از طبیعت به عنوان مواد خامی برای تصویرپردازی و مضمونسازی استفاده میشود تا شاعر بتواند منظور اصلی و به اصطلاح پیام شعر را در زرورقی زیبا بپیچد و تحویل مخاطب دهد. به طور مثال شاعر میتواند برای توصیف چهره معشوق از ماه یا برای وصف چشمهای او از گل نرگس یا برای ترسیم قد و بالای او از سرو به عنوان استعاره سود ببرد. وقتی میشنویم:
وطن پرنده پر در خون
وطن شکفته گل در خون ...
در واقع شعری میهنی سرودهایم و در عین حال از عناصر طبیعی چون پرنده، گل و حتی خون بهره بردهایم.
شعرهای «عباس باقری» در مجموعه شعر «مثل شاخههای ترنج» تقریبا به تمامی با رویکردی طبیعتگرایانه به درونمایههای مورد نظرش پرداخته و مضامین شعر خود را سامان بخشیده است. این روال البته در اکثریت قریب به اتفاق آثار این شاعر به چشم میآید. گویا زیست شاعر، زیستی طبیعی و غیر شهری بوده است و او به هرچه مینگرد و میپردازد، سرانجام از دل طبیعت و در میان عناصر طبیعی سردرمیآورد:
گذرنامهام را / مگیرید از من / ... مرا آفتابی بدانید / بر سر در آسمان صدایی / و سبزینهای / رسته بر عصمت باغ زیتون ...
و حتی در مذهبیسرایی نیز از همین شیوه بهره میبرد:
چون کوفه نیستیم / زیرا / دریادلان عشق به توفان سرودهاند / در موجهای کفآلود زندگی / بیعت به زخم دشنه راز آشنا کنیم...
به این ترتیب شعر «عباس باقری» بر بنیادی استعاری شکل میگیرد و پیش میرود. این برای شعر او میتواند در حکم تیغی دودم باشد. اگر استعارههای شعرها برساخته خود او باشد، شعر بدیع و تاثیرگذار میشود و در غیر این صورت کم و بیش به شعارهایی آراسته بدل خواهد شد.
بداعت عناصر در فراز زیر را ببینید! انگار شاعر عناصری تازه به عناصر طبیعت افزوده است و طبیعتی تازه را خلق کرده و به مخاطب پیشنهاد میدهد:
سکوت خواب آلود / تمام راه / کنار مرد و شتر، گام برمیداشت / و بوتههای نزار / به زیر پای تگرگ سیاه / خم میشد
اما در فرود زیر نمیتوان سراغی از چهره نادیده و ناشناخته عناصر طبیعی مشاهده کرد و عملا مخاطب با همان برداشتها و شنیدههای پیشین روبهرو میشود:
در پشت این نگاه / این شعله زار چشم و / رخ چون عقیق زرد / این خیزران قامت تاریک / تلخ، سرد / خورشید پارهای ست / دلش...
البته انصافا در این مجموعه تراکم تصاویر و مضامین بدیع و نامنتظره بیشتر از تصاویر مستعمل است، بنابراین همواره میتوان چهرههایی تازه از طبیعت را در صفحه صفحه این کتاب مشاهده کرد.
گفتم «کتاب»، چرا که همین طبیعتگرایی نوعی توجه به موتیو را در این مجموعه بومی کرده است. عناصر تکرارشونده طبیعی به این مجموعه انسجام و یکدستی بخشیده است و از پراکندگی آن، حداقل در حوزه دایره واژگانی کاسته است و این در عین تنوع محتوایی و موضوعی، نکتهای قابل تامل و تفکر است.
«مثل شاخههای ترنج» تقریبا پر از شعر نیمایی است. قالبی که تا حدی زبان باقری را به سمت فخامتی کهنگرایانه سوق داده است. تمایلی که مخاطبان جوان و نوجوی شعر نو را تا حدی دلزده و خسته میکند. از سوی دیگر این تمایل فضای شعرها را انتزاعی و دور از واقعگرایی و عینیگرایی متعهد و مسؤولانه شعر مدرن این روزگار نگه میدارد. انگار شاعر دارد از حقایقی ازلی و ابدی میگوید و کمتر به سوی عینیات و وقایع جاری در پیرامونش توجه میکند. در عین حال اما میدانیم که شاعر رویکردی به مسائل روز دنیای خود
نیز دارد:
پرنده خوان بهارم / ولی نمیدانم / چرا خطاب مرا نوحه میدهد آواز / چرا خیال من آینهدار اندوه است / چرا به سوگواری زلف سپیده میبارم / هزار حنجره ناسروده را / در ابر/ پرنده خوان بهارم / ولی نمیدانم / چرا به همنشینی باد / مجال صحبت گل، رنگ سوگ بگرفته ست / صدای نغمه فروشان صبحدم خسته ست
(و از اشکال وزنی سطرهای پنجم و دهم میگذریم که کم و بیش در این مجموعه یافت میشود!)
شعر عباس باقری را میتوان به شهادت «مثل شاخههای ترنج» و نیز به گواهی کلیت آثارش از طبیعتگرایانهترین اشعار معاصر دانست.