«بینقابی» مجموعه شعری است به معنای واقعی کلمه بینقاب؛ فارغ از این نقابهای جدول ضربی امروزین که به شعر میزنند و از فقدان سواد ادبی در میان خوانندگان به وفور استفاده میبرند و ضعفها را در ورای حقههای ادبی و غیر ادبی پوشالی پنهان میکنند.
بینقابی قوتهای شعر امروز را دارد. از قبیل سادگی زبان، عدم لکنت، لحن کلامی نزدیک به عاطفه و... اما ضعفهای اساسی شعر پس از انقلاب نیز در آن موج میزند، مثل کهنگی اندیشه و گرفتاری در مضمونهای همواره در تکرار شعر فارسی:
چه مگر بر سر ما آمده است
که غم دوری و دیدار یکی ست
جان به لب آمده چون بر لب تو
شوکران و شکر انگار یکی ست
یا:
تو را شیرینترین لیلای دوران دوستت دارم
چنان فرهاد مجنون از دل و جان دوستت دارم
البته نه همیشه؛ گاهی ابیاتی و مضامینی عالی و زیبا از شاعر بروز میکند. تعداد این بروزها هم آنقدرهاست که معتقد به تصادفی بودن آنها نباشیم. کم نیست در این مجموعه ابیاتی از این دست:
تو ای سلطان قلبم با من درویش دردآلود
چه خوش سر کردهای با لقمهای نان دوستت دارم
درویشی، شاعری است در فراز و فرود. همین غزل که 2 بیت آن ذکر شد، آینهای است تمامنما از این فراز و فرودها که نشانهای است بر سهلگیری او در شعر. شعر هنری است به غایت دشوار و مردافکن. شاعران بزرگ کشته و پیر شده فن شعرند. عمرهای عزیز بر سر راه سرودن گذاشتهاند و این تصور که شعر کاری است صرفا ذوقی و حاصل دور همنشینیها و عشق باختنها و دل دادنها در قهوهخانه و کافه، توهمی است عبث که حاصلش ادبیات امروزین ما است که مایه استهزاست!... درباره یکی از شاعران حکیم عصر قاجار میگویند دیوان شعر خود را آماده کرده بود و دیوان فخیمی نیز بود. شبی ابیاتی چند از آن را برای هم درس خود میخواند. از حجره کناری صدای لطیفی به گوش میرسد که این بیت از سعدی را آواز داده بود:
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را
از قضا این شاعر به رسم غالب شعرای قاجار مقلد سعدی بود. در همان لحظه دیوان آماده خود را در آتش میاندازد و از شاعری توبه میکند. این برخورد کسی است که شعر را میشناسد اما متاسفانه در دهههای اخیر ما شعر را نشناختهایم و هر چه شاعر و هر چه طبع سلیم داشتهایم واگذاشتهایم که شعرهای سهلانگارانه بگویند و در ابتدائیات شعر بمانند. این فراز و فرودها در شعر درویشی نشانه همین سهلگیری یک ماجرای دشوار است:
انیس روزهای تلخ و شیرین در کنار من
کمی بنشین و این تشویش بنشان دوستت دارم
مرا با آفتاب بودنت دلگرم خواهی کرد
تویی بر این شب شوریده پایان دوستت دارم
چنانکه ملاحظه میکنید ردیف «دوستت دارم» در این دو بیت از اساس، حشو است. یعنی به جبر ردیف و برای پر کردن جای خالی ردیف است که عبارت دوستت دارم استفاده میشود و رابطهای میان اصل مضمون بیت با دوستت دارم وجود ندارد.
البته حساب رباعیهای این مجموعه از غزلیات جداست. الحق رباعیهای خوبی در این مجموعه میخوانیم که بالنسبه، فرم مربعی رباعی در آنها تکمیل میشود.
مرگ آمد و از خاکپرستی رستی
چشمی که به آسمان نبستی بستی
در وهم خودت آنچه نبودی بودی
در چشم همه هر آن چه هستی هستی...
قهر تو اگر چه راه را بر من بست
با عشق تو پرواز کنم از بنبست
دلتنگم از این قهر ولی میدانم
در قهر تو لطف آشتی کردن هست...
اما چرا شاعری که در غزل آن همه فراز و فرود دارد، میتواند رباعیات منسجم بسراید. پاسخ را باید در همان نکتهای جست که در ابتدا گفتم؛ سهل گرفتن. شاعر حوصله پرداختن عمیق و سر و سامان دادن به فرم بلندبالای غزل را ندارد اما چون سرودن رباعی وقت کمی میبرد از پرداخت صحیح دریغ نمیکند. این یعنی اینکه این شاعر، چنانکه باید و شاید از قوت شاعری خود استفاده نمیکند. این البته اختصاص به حمید درویشی ندارد. این حاصل بنیادی است که برای شعر ما در دهههای اخیر گذاشتهاند و تا معیار ما قضاوتهای دقیقهای و بیاندیشه جشنوارههاست و تراز شاعری ما همین چند اسم مطرح معاصرند، شعر ما از این فراز و فرودهای مکرر فراتر نخواهد رفت!