گروه فرهنگ و هنر: به گواه بسیاری از اهالی سینما و رسانه تا این روز از جشنواره فجر، تازهترین اثر نرگس آبیار، بهترین فیلمی است که روی پرده سینماهای سیوهفتمین جشنواره فیلم فجر رفته است. فیلمی با مضمون امنیتی و حول زندگی عبدالحمید ریگی و همسرش که با روایت انسانی نرگس آبیار در هم آمیخته شده و در کنار هنرمندی الناز شاکردوست و هوتن شکیبا تبدیل به اثری دلنشین و مهیجی شد به نام «شبی که ماه کامل شد». فیلمی که اگر نام آبیار را از آن حذف کنیم، به واسطه صحنههای اکشن و خطرناکش هیچکس گمان نمیبرد فیلمسازی زن، آن را خلق کرده است. شب گذشته این فیلم در پردیس ملت اکران شد و به همین بهانه در پرونده ویژه امروز فیلم گفتوگویی با محمدحسین قاسمی، تهیهکننده این فیلم داشتیم و در یادداشتی به تحلیل بخشهایی از این فیلم پرداختیم.
محمدحسین قاسمی، تهیهکننده فیلم در گفتوگو با «وطن امروز»:
تجربه مستندسازی در «شبی که ماه کامل شد» به کمکمان آمد
فکر میکنم به عنوان نخستین سوال خوب است از اینجا شروع کنیم که شما چگونه به این قصه رسیدید و روند شکلگیری قصه که منجر به تولید این فیلم شد، چگونه بود؟
واقعیت امر این است که موضوع افراطیگری و تکفیریها مبتلا به دنیاست؛ یعنی نه فقط در ایران بلکه در سایر کشورها هم این موضوع از اهمیت بالایی برخوردار است. مثلا اگر مروری بر آثار حاضر در جشنواره برلین در سال گذشته داشته باشید میبینید که درباره این موضوعات و به طور کلی موضوعاتی از این دست، آثاری وجود دارد که این نشاندهنده اهمیت موضوع است. این موضوع نخستینبار از سوی یکی از دوستان ما و البته به عنوان طرحی برای ساخت یک سریال مطرح شد. موضوع ذهن خانم آبیار را مشغول کرد اما جمعبندی ایشان بر این شد بهتر است این موضوع را در قالب یک فیلم سینمایی کار کنیم. قطعا اگر بر محافظهکاری و ترس از یکسری از برچسبها بود، نباید سراغ این موضوع میرفتیم اما اگر بتوانیم حتی یک قدم در مسیر روشنگری در ارتباط با این تفکر (منظور تفکر تکفیری است) برداریم، به نظر من به همه برچسبهایی که ممکن است به ما بزنند، میارزد.
از همان ابتدا قرار شد کار را در بخش خصوصی تولید کنیم که بخشی از سرمایه کار را من و بقیه آن را شخصی دیگری تامین کند. یک سالی با اینکه طرح آماده بود و آقای مرتضی اصفهانی طرح را به آن دوست ما داده بود، تحقیقات میدانی و پژوهش ما طول کشید و نتیجه آن فیلمنامه این کار شد و از آنجایی که آقای اصفهانی به موضوع اشراف داشت، خانم آبیار در مراحل مختلف نگارش فیلمنامه از ایشان کمک میگرفت. ما در اواسط ساخت پروژه بودیم که به دلایلی من مجبور شدم 100 درصد سرمایه کار را از طریق موسسه خودمان تامین کنم. البته کمکهایی هم از برخی بومیهای منطقه سیستانوبلوچستان گرفتم اما تحت نظر موسسه خودمان یعنی موسسه «هفت هنر ماندگار» کار را پیش بردیم.
یکی از نکاتی که در بسیاری از فیلمهای جشنواره فجر امسال به چشم میآید، موضوع ضعف تهیهکنندگی است، یعنی تهیهکنندگان ما در بسیاری از فیلمها به دلیل آنکه خودشان نگاه درست و استراتژیکی به سینما ندارند، نمیتوانند فیلمساز را به سمت مسیری ببرند که فیلم خوب و باکیفیت بسازد. عمده فیلمهایی که میبینیم آثار کمهزینهای هستند که بدون شناخت از جایگاه مخاطب ساخته میشوند. حالا سوال این است در این شرایط غالب بر سینمای ایران شما چگونه سراغ پروژهای تا این اندازه سخت، با پروداکشن گسترده که فیلمبرداری در 3 کشور را هم داشته، رفتید؟
من هنوز فیلمهای دیگر جشنواره فجر امسال را ندیدهام و خیلی از بزرگوارانی که در این جشنواره حضور دارند، پیشکسوت ما هستند، چه در زمینه تهیهکنندگی برای بنده و چه در زمینه کارگردانی برای خانم آبیار ولی چیزی که من همیشه سعی کردهام در همین تعداد محدود آثار سینمایی که تهیهکننده آن بودم، مورد توجه قرار دهم، احترام به مخاطب و احترام به پرده نقرهای سینماست. سعی کردم کارهایی که سراغ تولید آن رفتم، ویژگیهای مدیوم سینما را داشته باشد و در این زمینه کمفروشی نکنم. البته این کار به 2 دلیل سخت است؛ یکی آنکه ما در زمینه تهیهکنندگی کمتجربهتر از سایر دوستان هستیم و از سوی دیگر این کمفروشی نکردن در زمینه تولید، نیازمند تلاش و زحمت بیشتری است. «شبی که ماه کامل شد» سختیهای خاص خود را داشت ولی من در وهله اول میخواهم از مردم سیستانوبلوچستان تشکر کنم چون در تولید این اثر خیلی به من کمک کردند. مردم سیستانوبلوچستان مردمانی هستند که ویژگی کریم بودن، یکی از ویژگیهای اصلی آنهاست و هر چه دارند در طبق اخلاص میگذارند. از آن سو ما با کشوری مثل پاکستان برای تولید این فیلم طرف بودیم که هم بروکراسی اداری در آنجا بینهایت پیچیده و سخت است و هم شرایط امنیتی که در آنجا وجود دارد، خیلی ویژه است. چون متاسفانه در این کشور حضور گروههای تروریستی بسیار زیاد است و حتی شما وقتی وارد آن کشور میشوید، نخستین تصور درباره شما این است که میخواهید با یکی از گروههای تروریستی فعال در این کشور، دیدار کنید! و این شرایط طبیعتا کار تولید فیلم را هم سختتر میکند. تولید این کار در پاکستان در جاهایی بود که من فقط میتوانم بگویم خدا به ما رحم کرد که اتفاقی برای ما و گروهمان نیفتاد؛ مردم با ما همراهی کردند و خدا را شکر بدون مشکل کار ما پیش رفت. البته تجربه مستندسازی هم خیلی به ما کمک کرد، چون هم کارگردان و هم فیلمبردار ما هر دو تجربه زیادی در سینمای مستند دارند و تجربه من نیز در عرصه تهیه و تولید فیلمهای مستند در مجموع باعث شد بتوانیم تا آنجا که میشود از حداکثر پتانسیل موجود در فضا استفاده کنیم و به خروجی برسیم.
تا امروز هم از جانب مردم و هم از جانب منتقدان و رسانهها استقبال خیلی خوبی از این فیلم شده است. خودتان در زمان تولید فیلم انتظار چنین استقبال گستردهای را داشتید؟
بهزعم بنده درباره هنر مخصوصا درباره هنر- صنعت سینما نمیشود خیلی پیشبینی کرد، به خاطر همین پیشبینی خاصی نداشتم ولی چیزی که برای ما مسجل بود، تلاش همهجانبه اعضای گروه برای بهتر شدن اثر بود. از طرف دیگر چیزی که همیشه برای تیم ما اهمیت داشته این است که اثرمان در چرخه طبیعی خودش در سینما قرار بگیرد، یعنی فیلم با داشتن ویژگیهای هنری برای مردم تولید شود.
با توجه به حساسیت بالای موضوع فیلم، احتمال آن وجود دارد که در مسیر اکران عمومی اثر بویژه در منطقهای که حوادث قصه در آن روایت میشود، با مشکل روبهرو شود؟
بعید میدانم اکران فیلم در آن جغرافیا با مشکل روبهرو شود، چرا که ما هم قبل و هم هنگام تولید فیلم و هم پس از آن از مشاوران بومی آن منطقه مشورت گرفتیم و احساس میکنم به امید خدا در شروع اکران فیلم در آن منطقه، اتفاقا از این فیلم استقبال هم شود، چون سعی کردیم در حد توان خودمان مردم خوب بلوچستان را از برچسبهای غلطی که خدای نکرده شاید به بعضی از آنها زده شود، جدا کنیم.
یادداشتی درباره هنر نرگس آبیار در شخصیتپردازی تازهترین اثرش
قصهگو، پرکشش، بهت آور
میکائیل دیانی: «شبی که ماه کامل شد» بر خلاف بخش زیادی از فیلمهای جشنواره به طور کامل متکی بر یک داستان قوی است و همین داستان پرقدرت است که توانسته فیلم را جلو ببرد. قصه فیلم تماما یک داستان واقعی است که ابهام، تعلیق، فراز و فرود و نقاط عطف بموقعی را در خود دارد و مخاطب درگیر این تعلیقات است. فیلمنامه در درجه اول باید قلابی داشته باشد که مخاطب را بگیرد، این قلاب همان 10 دقیقه اول برای مخاطب ایجاد میشود و آن سوال اساسی فائزه است: «من با چه خانوادهای مواجهم؟!» سوالی که مخاطب نیز دنبال پاسخ آن است و همین منطقی میشود که ما به دنبال یک اکتشاف تدریجی با بازیگر نقش اول زن راه بیفتیم. فیلم باید حداقل در 3 نقطه عطف، مخاطب را دچار شوک کند که از ریتم نیفتد و هم مخاطب را همراه نگه دارد که این فیلم توانسته آن گرههای لازم را ایجاد کند! سکانس پیدا شدن مهمات در جریان میهمانی خانه پدری عبدالحمید و خلافی که از غفور سر زده است، حادثهای که برای برادر فائزه رخ میدهد و آن شبی که ماه کامل میشود، مخاطب را در خلسهای عمیق فرو میبرد. کارگردان به استنادات پایبند است و درام به محتوای واقعی هیچ لطمهای نمیزند؛ فیلم شناخت دقیقی از مردم بلوچستان به مخاطب میدهد و زجر بلوچستان از دست تکفیریها و تفاوت مردم این منطقه با تکفیریها را بخوبی به تصویر میکشد و در نهایت بعد از صد و چند دقیقه اتفاقی را برای مخاطب به تصویر میکشد که پای رفتن بیرون از سالن را ندارد و شاید تا نیمههای شب در شوک «شبی که ماه کامل شد» بماند. «شبی که ماه کامل شد» را میتوان از وجه موضوع در رسته «سینمای استراتژیک» قرار داد که موضوع آن هم بهروز و هم جهانی است. فیلم وجه تمایز اسلام راستین را با نسخه دروغین و تکفیری به نمایش میگذارد؛ چیزی که ما در روزگار حاضر بشدت به آن نیاز داریم. ما در فیلمنامه با 2 نوع انسان طرفیم؛ یکی که بهاصطلاح «تیپ» گفته میشود و دیگری که «شخصیت» نام دارد. تیپ براحتی در ذهن جا میگیرد، یعنی در نخستین برخورد بدون اینکه نیازی به تفکر و تحلیل باشد، میتوان آن را در ذهن تصور کرد. آدمهایی که تیپ هستند، خیلی راحت در یک یا چند خط تعریف میشوند و به طور کلی حضورشان در داستان، جاذبه چندانی برای خواننده ندارد، زیرا در وجود آنها راز و ابهامی برای کشف شدن نیست. کند و کاو در روح و روان چنین آدمهایی معنا ندارد اما طرف دیگر «شخصیت» است که برای مخاطب نیز جذابیت دارد. شخصیت در کشمکش داستان شکل میگیرد و داستان، ماجرای زندگی او است. عنصر «عدم تعادل» در زندگی او پدید آمده و او با این عدم تعادل دست و پنجه نرم میکند. هنر یک فیلمنامهنویس و کارگردان آن است که بتواند در یک قصه به شخصیت شکل دهد و این دقیقا کاری است که نرگس آبیار در «شبی که ماه کامل شد» انجام داده است. معمولا هر داستانی یک شخصیت اصلی و محوری دارد، البته در قصههایی که بر نوعی کشمکش دوطرفه شکل گرفته، به نظر میآید 2 فردی که در 2 طرف قضیه قرار دارند، هر دو شخص اصلی هستند. «هوتن شکیبا» و «الناز شاکردوست» در فیلم همان 2 شخصیت اصلیای هستند که به مرور ساخته میشوند و در طول قصه مخاطب تغییرات آنها را چه در ظاهر و گریم و چه در دیالوگ و رفتار درک میکند. «عبدالحمید» در ابتدای داستان یک جوان ساده، خجالتی و در عین حال غیرتی است. اهل شعر و شاعری است و برای «فائزه» بداهه هم میگوید اما در طول داستان تبدیل به نفر دوم «جندالله» میشود؛ این تغییرات را آبیار با بیان نشانههایی در ابتدای فیلم مانند غذا دادن حمید به تمساحها آن هم گونیای از مرغهای سر کنده به نمایش میگذارد و امکان پذیرش این تغییرات را برای مخاطب بیشتر میکند. فائزه نیز در ابتدا ساده و دلباخته است که به حمید و عشقش اعتماد میکند اما فضای فیلم و قصه طوری پیش میرود که دیگر نمیتواند به هیچکس اعتماد کند. این تغییر و تطور و «شخصیتسازی»ای که آبیار توانسته بخوبی از پس آن بر بیاید تفاوت یک سینمای قصهگو با سینمای مبتذلی است که صرفا مواجهه بین تیپهای مختلفی است که نتایج این مواجههها از پیش برای مخاطب معلوم است. هم هوتن شکیبا و هم الناز شاکردوست در فیلم یکی از بهترین بازیهای خود را ارائه کردهاند اما نباید از 2 نقش زن مکمل فیلم غافل شد؛ «فرشته صدرعرفایی» و «شبنم مقدمی» در نقشهای خود بینظیر ظاهر شدهاند و هر چهار نفر به بهترین وجه ممکن احساس را به مخاطب عرضه میکنند. نرگس آبیار تلاش کرده یک داستان واقعی را روایت کند و برای این کار نیز به سمت ساخت یک فیلم مستندگونه رفته است که به لحاظ سبک به داکیودرام نزدیک شده و برای تحقق آن عمده دکوپاژ را مبتنی بر «دوربین روی دست» بسته است، دوربینی که در بخشهای عمده کار نقش خود را بخوبی ایفا میکند اما در قسمتهایی نیز زیادهروی استفاده از دوربین روی دست چشم مخاطب را خسته میکند. اما در نهایت باید به میزانسن پرداخت. آبیار شاید ریسک بزرگی کرده که در این حجم وسیع از لوکیشن و در شلوغی بازارهای بلوچستان و پاکستان عوامل را به خط کرده و کادرهای خود را مبتنی بر این حجم آدم و اشیا و سر و صدا بسته است اما این ریسک به زنده بودن و واقعی بودن داستان کمک شایانی کرده و مخاطب خود را لا به لای این حجم از اتفاق میبیند.
بیانیه سیاسی در آشفتهبازار تکنیک
محسن شهمیرزادی: سال پیش در جشنواره تئاتر فجر، گروهی ژاپنی نمایشی به نام «سفید» را در تئاتر شهر اجرا کردند. نمایشی با بهرهگیری جذاب از تکنولوژی و استفاده جالب از خطای دید که لحظات هیجانانگیزی را برای مخاطب خلق میکرد. ایدههای خلاقانهای که احتمالاً دعوت از آنها هم برای تنوع بخشیدن به ژانرهای جشنواره بود اما نمایش سفید به دنیای دیگری تعلق داشت که تلاش شده بود به زور وارد سالن تئاتر شود. همان موقع لوریس چکناواریان درباره این نمایش گفت: «این نمایش «شو»یی درآمیخته با تکنولوژی بود و من آن را فوقالعاده و همراه با نوآوری میدانم اما این نمایش تئاتر نیست و معتقدم «شو» بهترین کلمه در توصیف آن است». اگر آن روزها نمایش سفید بیشتر شو بود تا تئاتر، این روزها هم «مسخرهباز» چیزی بیشتر از تئاتر در کنار تکنیکهای بصری سینما نیست. فیلمی در لوکیشن محدود یک آرایشگاه مردانه با 3 شخصیت متفاوت. تمام حالتهای بدن، ادبیات کلامی و نوع قصهگویی متعلق به دنیای تئاتر است و تدوین تند و سریع و تکرار مکرر نماهای تکراری چیزی جز فخرفروشی تئاتری در سینمای مسخرهبازی نیست. همایون غنیزاده تلاشی شکستخورده از ورود تئاتر «میسیسیپی» خود به سینما داشته و درعینحال کارنامه تحسینبرانگیزی در استفاده از تکنیک- و نه فرمهای سینمایی- در پرورش قصهاش تجربه کرده است. «مسخرهباز» بیشتر از آنکه بخواهد حرف و عبرتی را به مخاطب حواله دهد، همان تکجملههای سیاسی خود را بین آشفتهبازار تکنیک رها کرده است و قطعاً عمده تماشاگرانش بین اینهمه بازی فرمی و نوستالژیک همان یک جمله را هم گم میکنند. برای این فیلم همان چند گزاره کافی است: «همه منتظر زلزلهاند اما غافل از اینکه بعد از زلزله سونامی است و دریا مد میشود، میکشد عقب و در غافلگیری همهمان را با خودش غرق میکند. همه را!» آن وسط هم قاب عکس رضاشاه میآید تا اگر کسی هم قضیه را نفهمیده، بفهمد؛ هرچند زور بزند تا قصه را در لازمان و لامکان پیش ببرد. هم «کازابلانکا» را پیش بکشد، هم «هزاردستان»، هم «لئون» و هم «بیل را بکش» که هرکدام برای دهههای متفاوتی نوستالژی هستند. هر چند زور بزند برای فهم این لامکانی، شخصیتهای بهظاهر اروپایی- و اقتباسشده از کاراکترهای سینمای جهان- به زبان فارسی حرف بزنند. هرچند دست یکی موزر باشد و دیگری ماشین ریشتراش دستی عهد دقیانوس! اما اینها هیچکدام نمیتواند به مخاطب بقبولاند که این لازمانی و لامکانی مربوط به جایی غیر از امروز و اینجاست. هیچکدام نمیتواند مخاطب را بابت همین یک کنایه سیاسی در میان آشفتهبازار تکنیک به سینما بکشاند. مسخرهباز در نهایت به کار عشق سینماها میآید که با توهم نوستالژی بازیهای فیلم و ارادتش به سینمای کلاسیک لذت ببرند.
کاریکاتور دهنمکی!
احسان سالمی: آیا هر بازیگر موفقی، لزوما کارگردان موفقی خواهد بود؟ این سوالی است که پاسخ به آن نه فقط برای ما به عنوان مخاطبان سینما، بلکه برای بازیگران و فیلمسازان و به طور کلی اهالی سینما نیز میتواند راهگشا باشد؛ سوالی که شاید اگر بازیگرانی همچون «جواد رضویان» یک بار به دنبال یافتن پاسخ آن میرفتند، هیچ وقت آبرویی که طی سالها در دنیای بازیگری به دست آوردند، خرج ساخت فیلمهایی همچون «زهرمار» نمیکردند! «زهرمار» به معنی واقعی کلمه یک اثر پا در هواست، این پا در هوایی نه فقط در حوزه تعیین رویکرد کلی و ژانر فیلم که در میان کمدی و فیلم اجتماعی در رفتوآمد است، بلکه در ارتباط با قالب فیلم یعنی سینمایی یا تلهفیلم نیز به وضوح خود را نمایان میکند. رضویان که پیش از ساخت «زهرمار» به عنوان اثر سینمایی خود، تجربه ساخت چند تلهفیلم برای شبکه نمایش خانگی را دارد، در بخشهایی از نخستین اثر سینمایی خود، فراموش میکند با مخاطبی طرف است که میخواهد فیلم او را بر پرده بزرگ سینما تماشا کند، نه در تلویزیونهای خانگی یا اتوبوسهای بینراهی، چرا که اگر درک درستی از مفهوم فیلم سینمایی داشت، هیچوقت سراغ ابتکاراتی همچون استفاده از «موزیک ویدئو» در میانه فیلمش نمیرفت. رضویان در این فیلم که فیلمنامه آن را پیمان عباسی نوشته، با مشکل شخصیتپردازی نیز روبهرو است، آنچنان که سیامک انصاری به عنوان شخصیتی مذهبی و مردمی که کاندیدای شورای شهر هم شده، بیشتر نمادی از یک فرد بیدست و پاست که حتی از عهده کارهای خودش نیز برنمیآید. نکته دیگر آنکه اگر در سالهای ابتدایی دهه 80 مسعود دهنمکی با استفاده از ابتکاری تازه سراغ خطشکنی در ارتباط با ترسیم چهرهای متفاوت از بدنه مذهبی جامعه و شوخی با آنها رفت، حداقل مزیت او شناخت نسبتا دقیقش از جامعه مذهبی و ویژگیهای رفتاری آنها بود؛ شناختی که به نظر میرسد رضویان یا حداقل فیلم ساختهشده توسط او، از این بخش از جامعه ندارد و بیشتر شوخیهای فیلم با تکیه بر اغراق در برخی ویژگیهای قشر مذهبی پیش رفته بود که شاید لبخندی کمرنگ را برای لحظاتی بر لبان مخاطبان بنشاند ولی به واسطه سطحی بودن آن، به هیچوجه در حافظهاش ماندگار نمیشود اما نکته دیگری که در ارتباط با این فیلم و البته برخی آثار مشابه میتوان گفت، تلاش این آثار بر نقد داشتن کنش سیاسی توسط چهرههای مذهبی به بهانه سوق دادن آنها به سمت حرکتهای مردمی و کمک به مردم است؛ طرد مذهبیون از سیاست و قبیح دانستن آن اتفاقی نو در چند سده اخیر نیست اما وفور این گفتمان در 40 سالگی انقلاب اسلامی مسالهای چالشآفرین است که باید فیلمسازان و تمام اهالی هنر و رسانه توجه بیشتری به آن داشته باشند.