printlogo


کد خبر: 205957تاریخ: 1397/11/15 00:00
یادداشتی بر مجموعه‌شعر «ناودان الماس » اثر احمد عزیزی
کنجکاوی در ماترک دور انداخته شاعران!

م. الف. نیساری: 1- از قدیم گفته‌اند: «کار نیکوکردن از پر کردن است.» کم نیستند غزل‌سرایانی که وقتی خواستند شعر نیمایی یا سپید بگویند، دیگر نتوانستند. یعنی توانایی‌شان در حد و اندازه‌های غزل‌سرودن‌شان نبود که هیچ، حتی به گردش هم نمی‌رسیدند. جهت نمونه، یکی حسین منزوی است که شعر نیمایی و احیانا سپید هم گفته و دیگری محمدعلی بهمنی که او نیز اشعار سپیدش در کتابی 1000 صفحه‌ای توسط انتشارات «فصل پنجم» منتشر شده است؛ کتابی که حتی به اعتبار نام بهمنی نیز مشهور نشد که باید می‌شد و حتی به چاپ‌های چندم هم می‌رسید که اگر هم رسیده باشد، جای تعجب ندارد.  قضیه از چه قرار است که شما هرگونه با شعر رفتار کنید، شعر هم همان‌گونه با شما رفتار می‌کند. یعنی اگر تفننی شعر بگویید، مطمئن باشید که شعرتان نیز در همان حد و اندازه ظاهر می‌شود یا مثلا اگر 10 سالی غزل نگویید، مطمئن باشید که به اندازه همان 10 سال در غزل‌گفتن ناتوان خواهید شد یا اگر 20 سال است که شعر سپید می‌گویید، مطمئن باشید که شعر سپید را روان و راحت و زلال خواهید گفت، البته به شرطی که شاعر باشید! بعضی از شعرا هم شعر نیمایی یا سپید می‌گویند و هم غزل یا مثنوی را با هم به پیش می‌برند. در این صورت شعر نیز شاعر را مثل خودش و استعدادش را مثل خودش به 2 نیمه تقسیم می‌کند.
2- و اینک اشعار نوی بزرگمردی از تبار شاعری که نامش احمد عزیزی است؛ شاعری که در سرودن مثنوی ید طولایی دارد؛ مثنوی‌هایی که در زبان امروز خود چنان غوطه‌ورند که خود را بی‌نیاز از قالب‌های نو و حتی دیگر قالب‌های کلاسیک می‌دانند و چنان از تخیل خود سرشارند و در زبان خود شناورند که بی‌نیاز از غیر خودند. عزیزی آنقدر در مثنوی قدرتمند و تازه و امروزی بود، زیرا عزیزی با مثنوی‌های خود است که احمد عزیزی شده است، نه با غزل‌هایش؛ خاصه با مثنوی‌های «کفش‌های مکاشفه»اش! حال «انتشارات نیستان» که یک انتشارات حرفه‌ای است در چاپ شعر و داستان، از کجا این کتاب را پیدا کرده، خدا می‌داند! حتی معلوم است که با یک شاعر درست و حسابی و آشنا به شعر نو نیز مشورت نکرده است!
3- اینک برسیم به اشعار نوی احمد عزیزی تا ببینیم چگونه‌اند و در چه حال و هوایی هستند!
اول اینکه شعرهای این دفتر بین اشعار نیمایی و سپید در نوسانند؛ یعنی بعضی نیمایی و بعضی سپیدند و بعضی دیگر موزون و بی‌وزن بودن‌شان چندان معلوم نیست! مثل شعر دوم که بر وزن شعر اول است اما پر از غلط‌های فاحش وزنی؛ غلط‌هایی که بیشتر در پایان سطرها رخ می‌دهد و از وزن خارج می‌شود. من حتی یکی دو جا را به حساب مفاعیلن مفاعیلن فا یا فاعل گرفتم، دیدم نه، خانه به لحاظ وزنی از پای‌بست ویران است. خوب بود ناشر خوشنامی مثل نیستان اینگونه بی‌گدار به آب نمی‌زد و قبل از چاپ، این اشعار را به دست شاعر نوگرایی می‌رساند برای نظر دادن.  شعر دوم در سطرهای ذیل دچار شکستگی وزنی شده است:
«که روی کوهای درد/ یا سقف پر از ویرانی فوت‌اند و یا جوان‌اند...»
«و فرصت نیست بحر از بر کردن دریا/...»
«و فرصت نیست در تمام» باغ/...»
   این شکستگی اوزان در اغلب شعرهای این دفتر هست تا آنجا که واقعا شاعر به نیت شعر سپید سطرهایی نگاشته است! آن هم چه سطرها و چه نگاشتن‌هایی! و چه سرودن‌هایی! اول اینکه در شأن شاعر درجه ‌یک و مطرحی همچون عزیزی نیست که با آن سابقه درخشان، شعرش شکستگی وزنی داشته باشد، چرا که هر شاعری دچار این مشکل نمی‌شود و اگر هم شد ـ که ناممکن نیست- براحتی بعد از سرودن می‌تواند آن را حذف یا اصلاح کند و مهم‌تر اینکه عزیزی در اشعار نیمایی‌اش خیلی ضعیف و ابتدایی نشان می‌دهد، تا آنجا که گاه هنگام خواندن با خود اندیشیده‌ام که نکند این اشعار سال‌هایی است که عزیزی نوجوان و مبتدی بوده است! از یکی از بهترین اشعار نیمایی این دفتر که به لحاظ زبانی (نه زبان شعری) سالم‌ترین نیز هست، سطرهایی جهت نمونه می‌آوریم تا شما خود دریابید عزیزی با آن عظمت شعری و زبان شعری تا کجا نزول کرده است. یعنی در واقع همه شاعران یک تعدادی شعر بد و ضعیف و متوسط دارند اما چاپش نمی‌کنند. ما نیز به عنوان وارث حق نداریم هر چه از او یافتیم به دست چاپ برسانیم. باید شأن و منزلت و موقعیت او را در نظر بگیریم  و مهم‌تر اینکه اگر شعر‌شناس نیستیم، با شاعران مطرح آن حوزه مشورت چندجانبه کنیم. این حرف‌ها در سطح و حد بدیهیات است، لازم به گفتن نیست اما از آنجا که متاسفانه این بدیهیات رعایت نشده، مرا به گفتن واداشته است! شما را به خدا این سطرها حتی در سطح نثرهای عزیزی هم نیست که از درخشان‌ترین نثرهای معاصر است. شعر را کامل می‌آوریم تا شائبه‌ای پیش نیاید: «چه کس با من همیشه از صمیم واژه‌ها می‌گفت/ که آمد خانه‌ام را ساخت روی شط؟/ کدامین باد می‌آید ز سمت عشق/ به سودای کدامین صبح/ باید بادبان افراشت؟/ بگو آخر گناه این گیاهان چیست/ گناه کودکان روستاهایی/ که زیر سقف آلاچیق‌های خسته مرد/ درس می‌خوانند؟/ آه!/ نمی‌دانم چه دلتنگم/ از این شب‌های بی‌باران/ از این شب‌های بی‌خورشید/ چه دلتنگم!» یک زبان معمولی شبیه «کارو» و نازل‌تر از اشعار نیمایی مهدی سهیلی! حتی شعاردادنش نیز از ایشان ضعیف‌تر است! اوج اندیشه که نه، اوج حرف این شعر این است که «کودکان را تشبیه کرده به گیاهان که زیر سقف آلاچیق‌ها درس می‌خوانند و شاعر از این دلتنگ است و شب‌های‌شان را به شب‌های بی‌باران و بی‌خورشید تشبیه کرده است؛ شب‌های بی‌خورشید!» و این هم یکی از اشعار سپید عزیزی که حتی به پای یک سطر از نثرهای زیبای خود عزیزی هم نمی‌رسد: «و اطرافیان عشق به من گفتند/ اطراف عشق نگرد/ یک جرعه پیدا نمی‌شود/حتی/ یک جرعه/ و قرعه دوست‌داشتن را فراموش کن/ در عصری که نان به نام ابتذال می‌زنند/ گوش کن/‌ای مرد/ به قریه مرز برگرد/ و دنبال جفت گمشده خودت باش...» تو را به خدا بعد از این دیگر ماترک دورانداخته شاعران را با کنجکاوی خودتان معامله نکنید. آنها آبروی‌شان را با سال‌ها رنج و تجربه و فقر و دود چراغ ‌خوردن به دست آورده‌اند؛ آنهایی که شاید شما حتی یک روزشان را نیز در زندگی خود درک و تجربه نکرده باشید.


Page Generated in 0/0064 sec