حسین قدیانی: به شهادت لالههای اسفند، عجیب بوی بهار میآید! آهستهتر ورق بزنید تقویم را! فراوان شهید، تقدیم خدا کردهایم در این ماه! این، ماه شهادت باکریهاست! حمید باکری در خیبر و مهدی باکری در بدر! هر دو اما در اسفند! یکی اسفند ۶۲ در خیبر سرشار از مجنون و دیگری اسفند ۶۳ در بدر مملو از مرد! اول هم شهادت برادر کوچکتر! آری! آقامهدی، یک سال فراق حمید را تحمل کرد تا سوار بر قایق عاشورا تا ساحل دلربای شهادت سفر کند و به برادر شهیدش بپیوندد! نگاه کنید! این سررسید سرخ انقلاب اسلامی است! هر کس سراغ بهار را با نشانههایی میگیرد و ما با نشانی حمید و مهدی! این لالههای تمامناشدنی که نه پژمرده میشوند، نه میمیرند! از خیبر و بدر، خیلی سال گذشته اما هنوز هم خون حمید و مهدی میجوشد! و هنوز هم حرکت دارد قایق عاشورا! عمرا به فرات میرسیدیم؛ اگر طلایهداران خیبر و بدر، آبراههای طلائیه را با نثار خون مطهر خود حفظ نمیکردند! در جبهه، مکتبی و فرهنگی حاکم بود که حمید به مهدی میگفت برادر و مهدی نیز به حمید میگفت برادر! الباقی بچهها هم همینطور! هیچ مهم نبود کدامشان سردار کدامشان بودند! سردار همه خمینی بود و چون اینگونه بود، همه «سرباز خدا» بودند! مگر جز خدا، از که سخن میگفت حضرت روحالله؟! باید هم آن همه اهل اخلاص و رعایت حقالناس و تقوا و زهد و ورع میبودند برادران باکری! لب به غذا نمیزدند، اگر مطمئن نمیشدند غذا به همه بچهها رسیده! محل فرماندهیشان خط مقدم بود! و اگر لازم بود، جلوتر! آن راه و جادهای که به برکت انقلاب اسلامی باز شد، هیهات! تنها مسیر فلان روستا به بهمان شهر را میسر نکرد، بلکه قرار دادن رزمندگان در صراط مستقیم عبودیت الله بود! در همه دنیا برق، روشنایی میآورد و الحق جمهوری اسلامی هم خیلی برق کشیده، لیکن برق اصلکاری در چشمان همت بود! و در صورت همیشه متبسم خرازی! هنر، روشن کردن روزگار بهواسطه رفتار و گفتار آدم در تراز بندگی خداوند است! لطفا در بیان دستاوردهای نهضت انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، قبل از هر آماری، سخن از برادران باکری بگویید! جوانمردانی که همچون همت و خرازی، ابتدا با نفس خود سر جنگ داشتند! آنچه نظام ما را متفاوت از رژیم قبل و اساسا سایر حکومتها میکند، در برد موشکهای ساخت خودمان نیست! یعنی هست و نیست! بله! ایام خیبر و بدر، دست ما حتی از سیم خاردار هم خالی بود و حالا اما به کوری چشم دشمن، تقریبا همهرقم موشکی داریم اما برد مهمتر ما در تولید انسان با معیار اسلام بود! و هنوز هم هست! شاهکار انقلاب، ایجاد زمینه برای بارور کردن آدمیت و صدالبته استعداد طهرانیمقدم بود! و فاش بگویم؛ آنچه آمریکا را بیشتر میترساند، خود شهید طهرانیمقدم است، نه موشکهایش! ذیل کاخ سفید، پترائوس میشود فرمانده و زیر سایه بیت رهبری، حاجقاسم! سلیمانی در اوج انسانیت و پترائوس در زبالهدان تاریخ! یکی عاشق شهادت و دیگری اسیر نفس و در بند شهوت! یکی آدم و دیگری اما حیوان! و صد رحمت به حیوان! برق را آمریکا هم دارد و از ما هم بیشتر دارد ولی آن نظام که توانست صورت آدمی را نور ببخشد و حتی ادواردو آنیلی را هم مست این انوار الهی کند، جمهوری اسلامی است! پترائوس در جهان، الگوی کیست؟! و اصلا گوربهگوری کجا هست که بخواهد الگوی کسی باشد؟! اما ابرمردی چون سیدحسن نصرالله که خود الگوی احرار عالم است، وقتی سخن میگوید، سخن از نور برادران باکری میگوید! و نیز همت و خرازی! و نیز چمران! و نیز متوسلیان! که راه را برای من دبیرکل حزبالله لبنان، ستارههای دیار ایران، روشن کردند! و این است که مدام میگویم؛ قایق عاشورا همچنان در حرکت است! ریل و قطار را کم و بیش همه کشورها دارند ولی با من سخن از «مسافران دوکوهه» بگو! و بگو که قجهای و وزوایی و ورامینی را کدام کشورها دارند! و بگو که محسن حججی را کدام نظام دارد! باید هم روضه جوانان بحرینی تقدیم شود به روح محسن حججی! و باید هم هادی ذوالفقاری دل بچههای عراقی حشدالشعبی را ببرد! «پسرک فلافلفروش» میدان خراسان، شد شاهدی بر این مدعا؛ «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»! پیامها دارد قبر این شهید در قدرستان وادیالسلام و در جوار مزار منور و مطهر عارف بالله آیتالله قاضی که رضوان الهی بر او باد! جمهوری اسلامی پایین آورد سن علمای ربانی را! بزرگی چون شهید بهشتی با همهاش چند ساعت حضور در بازیدراز، ماندهام چه دید از امثال شهید پیچک که فرمود؛ «عرفان واقعی، خانقاهش بازیدراز است»! مگر پیچک در آن قلل باشکوه، چقدر سن و سال داشت؟! و مگر چگونه جوشید خون برادران باکری که حاصلش شد بیضاییها و ذوالفقاریها؟! بنازم آن صف را که بچهها با هم بگومگو میکردند که کدامشان نفر اول، گوشت و پوست و استخوان خود را بیندازد روی مین تا معبری باز شود! صف ایثار! صف شجاعت! صف انسانیت! صف معرفت! صف عرفان! تعجب میکنم از بعضی دولتمردان بابت این همه نشانی اشتباه که به مردم میدهند! لگد به بیعرضگی خودت بزن و تدبیری که نداری! ایمان و تعصب را چرا میزنی؟! آرمان و غیرت را چرا میزنی؟! لالهها را چرا میزنی؟! این لالهها اگر مردنی بودند، شهید نمیشدند! اگر امضای کری، تضمین نشد، به حمایت ما از مقاومت چه ربطی دارد؟! ما زیر فشار تدبیر نداشته بعضی دولتمردان هستیم، نه مبحث مقاومت! اگر خللی در قیل و قال و قول شماری از اصحاب کابینه وارد آمده، چرا نشانی مقاومت را میدهند؟! امنیت داریم، آن هم در دهانه آتشفشان؛ این یعنی نتیجه مقاومت و حضور ما در منطقه! لیکن اقتصاد نداریم، آن هم با حضور این همه جوان مستعد؛ این یعنی نتیجه دولتمردی بعضیها! گیر پوشک از موشک نیست! موشک به سپاه ربط دارد و پوشک به دولت! و دولت درباره پوشک حرف بزند! صف گوشت خودش! قیمت پراید خودش! آقایان دولت! البته که آمریکا «شیطان بزرگ» است، ولی نه آنقدر که شما اخیرا میگویید! اولا پس چرا دست دوستی دادید به این جانورها؟! و چرا اعتماد کردید به وعدهشان؟! ثانیا عدم تدبیر شما مثلا در قیمتگذاری محصولات هم آیا تقصیر آمریکاست؟! والله ما بیش از آنچه زیر فشار تحریم باشیم، زیر فشار بیتدبیری هستیم! تحریم برای حاجقاسم هم هست ولی فرق است میان سپاه مدبر با دولت بیتدبیر! لذا آنچه نشانمان دادید، قفل بود، نه کلید! کلید در ادامه راه شهداست که مدبرانه و متعصبانه خط را نگه داشتند! خط مقدم اقتصاد اما با دولت است! برادران باکری، وزرای اقتصادی نبودند! پس ما زیر فشار بچههای «الی بیتالمقدس» نیستیم! منگنه دست زنگنه است! از دیروز! و تا امروز! خوب شد بیرون نگه داشتن دشمن از مرزهای ایران عزیز، دست بعضیها نبوده و نیست! و الا این بار، قول پترائوس، تضمین میشد! و حکومت حرامی داعش، بالمره اما تنها روی کاغذ، نابود میشد! خوب شد وزیر فلان و معاون بهمان، مسؤول موشکی نیستند و الا جمله میشد این؛ «با این قیمت پوشک، چه موشکی، چه کشکی، چه پشمی؟!» بس کنم! نوشتن، همان به که از چشم همت باشد! و از خنده خرازی! این دو هم از شمار شهدای اسفندند! ۴۰ سال دیگر، ما باز هم از سردار خیبر و از علمدار شرق ابوالخصیب خواهیم نوشت! نه! شهدا در نزد ما نمیمیرند! ما در آستانه هر بهاری، یاد میکنیم از لالهها! لالههای جاویدان! لالههای همیشگی! لالههای طبیعی! لالههایی که خود خداوند، آنها را کاشته! لالههای اسفند! اول اسفند؛ فضلالله محلاتی! ۶ اسفند؛ حمید باکری! ۸ اسفند؛ حسین خرازی! ۱۰ اسفند؛ امیر حاجامینی! ۱۷ اسفند؛ محمدابراهیم همت! ۱۸ اسفند؛ حجتالله رحیمی! ۲۳ اسفند؛ عبدالحسین برونسی! ۲۴ اسفند؛ عباس کریمی! ۲۵ اسفند؛ مهدی باکری! خودش شد یک لشکر! حالا من همه شهدای اسفند را ننوشتم! و کاش میشد همهشان را نوشت! این حالا قصه اسفند است! فروردین هم قصه خودش را دارد! مایی که اول سالمان معطر به نام شهدای «فتحالمبین» است، باید هم چنین ماجرای سرخی داشته باشیم اسفندماه! در همه جبهه استکبار، خواهش میکنم نگردید؛ آنها که گشتند، پشیمان شدند و نیافتند! آری! طرف متخاصم ما، ژنرال زیاد دارد اما علمداری مثل خرازی را در جهان معاصر، تنها و تنها شرق ابوالخصیب دیده! و تو ای زمین اشراقی! چه خوشبخت بودی که خاکت قدمگاه خرازی شد! آن همه متواضع! آن همه متبسم! خیبر، دستش را داد ولی تا کربلای ۵ جبهه ماند! تقریبا همه جنگ، فرمانده بود اما وقتی شهید محلاتی ۲ جمله میخواهد در وصف شجاعتش بگوید، از فرط حیا، اصلا سرش را بالا نمیآورد! تو گویی رسما دارد خجالت میکشد و آب میشود، وقتی یکی دارد از او تعریف میکند! راه و برق و آب و سد و نانو و موشک و چه و چه را گفتید، لیکن دستاورد مهمتر انقلاب اسلامی آنجا بود که از ۲ جوان محجوب و مهجور اصفهانی، سردار خیبر و علمدار کربلای ۵ ساخت! و از ۲ برادر، حمید و مهدی را! هنوز هیچ کجا لاله نزده؛ هنوز یک ماه مانده تا بهار، ما با لاله بهارآوری چون شهید برونسی به استقبال نوروز میرویم! بنّای شهیدی که دستش زبر بود اما دلی به صافی آینه داشت! مشهدی بود! بنازم نهضتت را خمینی که این همه آدم ساخت برای ما! بنازم نظامت را خامنهای که از هر قومی، ستارهای ساخت برای ما! نوشتم؛ من حالا همه شهدای اسفند را ننوشتم... .