وارش گیلانی: مجموعهداستان «آرش در قلمرو تردید» مجموعهای است از 9 داستان کوتاه که نام کتاب از یکی از داستانهای آن به همین نام برگرفته شده است.
«آرش در قلمرو تردید» حکایت آرشی امروزی است که تیر و کمان کودکانهای به دستش میدهند تا از فراز دماوند رسالت تاریخی خود را انجام دهد و ایران را از دست دشمنان برهاند! و آرش در کمرکش کوه درمییابد که حتی نمیداند به کدام سو باید تیر بیفکند و کمان را بر سر زانو میشکند و گریان در دل کوه گم میشود!
٩ داستان کوتاه «آرش در قلمرو تردید» هر یک در جای خود تأملبرانگیزند! ضمن اینکه داستانها مستقلند و با هم ارتباط موضوعی ندارند.
«دوگانه اول»، «دوگانه دوم»، «به دست باد» «بدنام»، «شهر بزرگ»، «غیرممکن»، «پاسخناپذیر» و «مینا، ترس و خاموشی» «آرش در قلمرو تردید» نام 9 داستان کوتاه کتاب «آرش در قلمرو تردید» است.
اما داستان کوتاه آرش... که خدای تحرک و خدای بادها با او است، روح خویش را در تیری خواهد نهاد و چشمههای جوشان آب زندگی، جنگلهای سبز در تسخیر، دشتهای تشنه رویاندن گیاه و رودهای پیچان پر آب به ما باز خواهد گشت. آرش، یکه و تنها، با روح پلید مردگان، دیوها و تسلط «اجبار» خواهد جنگید؛ نه با سپاهی گران و نه همدوش دیگران؛ تنهای تنها.
آرش، پیامآور بزرگ زمانه ما است. غبار قرون را میشکافد، و اینجا، بار دیگر داستان خویش را تکرار خواهد کرد.
خلاصه داستان «آرش در قلمرو تردید» چنین است:
«زندگی دامی از هراس در پیش دیدگانش گسترده است و ایشان به چشم خویش میدیدند که دیوارهای سرزمینشان به روی چرخهای سنگین شکست برای آنها و کامجویی برای دیگران به درون میغلتد.
مردان میگفتند که دیوارها به هم خواهد رسید و سرزمین ما به هیچ بدل خواهد شد؛ لیکن در دل این شجام (سرمای سخت) سستیآفرین که زنان را در کنار آتش نشین و مردان را تسلیم و دلچرکین کرده بود، روزی پیرمردی از میان کتابهای در خاک خفتهاش دفتری را جست. در این دفتر داستانی بود؛ در این داستان مردی و بر کف این مرد کمانی». بسیاری نادر ابراهیمی را در داستانهایش واقعگرا میدانند که گاه نیز از نمادها بهره میبرد اما بسیاری نیز او را در داستانهای کوتاهش نویسندهای سوررئال و نمادگر میدانند.
داستانهای کوتاه ابراهیمی غالباً در فضایی بیمکان و بیزمان رخ میدهد و حالتی شعرگونه دارد. رویه ظاهری داستان ماجرایی را نقل میکند و در بطن ماجرا ماجرایی دیگر شکل میگیرد. به گفته بسیاری، با فراروی از متن و بنا به میزان اندیشگی خود، ماجرایی دیگر را در درون خود تجربه میکند.
از آن گذشته، ایدههای ابراهیمی واقعاً درخشان است؛ داستان کوتاه «غزلداستان» آن سوی تسلیم قدرت تخیل ابراهیمی را بخوبی نشان میدهد:
«دشمن به شهری حمله میکند و 3 نفر در حال تاسبازی هستند. فرمانده دشمن بالای سر آنها میرسد و آنها همچنان گرم بازیند! فرمانده به تمسخر میگوید که هر که بازنده باشد، جان خواهد داد، اما تاسها دائما یکسان میآیند و...».
از سوی دیگر هر گاه داستانهای ابراهیمی فرم خطی رایج را در زمان میشکنند، زیباتر میشوند. رمان «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» نمونه برجستهای در این زمینه است.
عنصر مهم دیگر آثار ابراهیمی، طنز است؛ طنزی بیدار، تاثیرگذار و غالباً گزنده! طنزی که بین گریستن و خندیدن دلدل میکند! و او بسیار خوب از این مشخصه برای تلنگر زدن به اندیشه مخاطب سود میبرد. این طنز غالباً در محدوده طنز موقعیت است، نه طنز زبانی؛ موقعیتی که غالباً حاصل ضعفهای درونی انسانی است.
نویسنده آگاهانه از این طنز در جهت القای بهتر اندیشه خویش سود میجوید و همچنین از خستهشدن ذهن مخاطب در خلال اثر میکاهد و جالب اینجاست که این طنزها در قالب نثر ادبی و شاعرانه ابراهیمی میگنجد!
از لحاظ درونمایه و موضوع، 2 نکته دغدغه اصلی ابراهیمی را تشکیل میدهد: عشق و وطن.
او «عشق» را خیلی خوب میشناسد؛ عمیق و متفکرانه. این شناخت مسلماً برخاسته از مطالعه نیست که برخاسته از مکاشفه و تجربه است. او سیبی را در دست دارد و به گوشهگوشه آن کنجکاوانه نگاه میکند و هر آنچه میبیند توصیف میکند و این تصویر سهبعدی بدون در دست داشتن سیب ممکن به نظر نمیرسد.
از لحاظ شیوه روایت هم برخی داستانها جالب توجهند و خارج از روال معمول به نظر میرسند. در برخی داستانها راوی یک حیوان است؛ مثل «خانواده بزرگ» که در آن راوی یک قناری است.
در برخی از داستانهای نادر ابراهیمی اصولاً راوی وجود ندارد و نویسنده با استفاده از پرداختی سینمایی انگار دوربینی را در صحنه میگرداند. داستان «شهر بزرگ»، یک دفتر مخابراتی را نشان میدهد که دوربین کابین به کابین میچرخد و خواننده از خلال صحبتهای ردوبدلشده در هر کابین به داستانی دست مییابد که در نهایت، تمام این داستانها سرگشتگی انسان و افول اخلاق را در شهر به منصه ظهور میرساند.
داستان «مردگان دیرباورند» نیز پرداختی نمایشنامهای دارد و به همانگونه نیز نوشته شده است.
اما یکی از برجستهترین فرمهایی که ابراهیمی در مجموعه داستانهای کوتاهش از آن سود برده است، غزلداستانهایی است که بویژه در مجموعه غزلداستانهای «فصل بد» رخ مینمایاند.
این آثار، اکثرا بافتی شعرگونه و غالبا تقطیعشده دارند که روایت را در دل خود جای میدهند؛ روایتی که خود از اساس شاعرانه است! در واقع در این آثار با شعر- حکایت طرف هستیم؛ همان قالبی که بورخس آن را «آینده ادبیات» مینامد. «یادداشتهای یک عاشق حرفهای» و «آن سوی تسلیم» بهترین نمونههای کار ابراهیمی در این ژانر است که به غایت تاثیرگذار شدهاند.
ابراهیمی خود معتقد است به زبان خاصی پایبند نیست و به اندیشه و روایت اهمیت بیشتری میدهد و معتقد است هر داستانی نثر خود را برمیگزیند و نیز بر آن است که نوشتههایش برای بیداری است، نه برای خوابیدن!
به نظر خوانندگان حرفهای، داستانهای برگزیده «آرش در قلمرو تردید»: «واقعا عالی بود؛ بهخصوص داستان «پاسخناپذیر»؛ «مینا، ترس و خاموشی» و «آرش در قلمرو تردید» بسیار تاملبرانگیزند».
دیگر خوانندگان حرفهای هم نظراتی متفاوت دارند و معتقدند: دو داستان
«پاسخ ناپذیر» و «آرش در قلمرو تردید» از بقیه بهتر هستند؛ اگرچه در کل این مجموعهداستان یک کتاب معمولی است.
یکی دیگر نیز معتقد است: «کتاب بدی نبود... اما شخصیتپردازی و صحنهسازیها خیلی جالب نبودند؛ با این همه جملات قشنگی داشتند».
کم نیستند از خوانندگان حرفهای که «داستانهای آرش در قلمرو تردید را از آن دسته کتابهایی میدانند که باید برای خواندنش تمرکز داشت».
اغلب خوانندهها «داستان «شهر بزرگ» را خوب و عالی میدانند و عدهای هم «مینای خسته» و «آرش کمانگیر» را.
بعضی هم «مشکلشان دریافت سخت داستانهای «پاسخناپذیر» و «حیاط همسایه» است و در عوض داستانهای «گرگ و بادبادکها» و «کیوسکهای تلفن» و «شهر بزرگ» را آسانیاب میدانند». (البته گویا بعضی نام داستانها را اشتباهی گفتهاند).
بعضی دیگر نیز بنای خوب و بد داستانها را بر اساس همین مشکلی و آسانی داستانها دانستهاند.
خیلیها هم گفتهاند«از نادر ابراهیمی روایتهای بهتری انتظار داشتند اما سفارش به خواندن داستان «شهر بزرگ» کردهاند».