عدم برقراری نسبت صحیح و شفاف در جریان پیشبرد سیر مبارزات از سوی نخستوزیر در قالب «مشروطهخواهی» یا «اقتدارگرایی» باعث آن شد تا با گذشت زمانی محدود حداقل در افکار عمومی فضا به این سمت و سو برود که رهبران مشروطهخواه مبارز با نظام سلطنتی خود تبدیل به مهمترین نافیان آن شدهاند. روشن نبودن نسبت صحیح میان پیشروی مصدق از حالتی که خود با تاکید بر مساله حقوق نخستوزیر پیرامون انتخاب وزیر جنگ با استعفایی پرهزینه شاه را مجبور به پذیرش این حق برای وی و جا انداختن این مساله که قرار است «شاه سلطنت کند و نه حکومت» برد اما نوع واکنش وی با مجلس هفدهم و دستور تعطیلی آن درست در زمانی که جامعه او را بهعنوان نماینده برحق یک نهضت ضدسلطنتی میدید، مقدمات شکلگیری این سوال را فراهم کرد که نسبت اصلی میان نهضتی با
نخست وزیری مصدق با مشروطهخواهی و اقتدارگرایی چیست. نکته دیگری که در این باره میتوان به آن اشاره داشت نحوه تعریف نسبت موجود میان مصدق و شاه پهلوی است؛ در حالی که از یکسو مصدق تمام تلاش خود را مصروف این میکرد تا با فعالیتی شبهانقلابی و براندازانه رو به محدودیت مقام سلطنت بیاورد اما در مقابل نیز چندان ابایی از آن نداشت که در مواقعی این جایگاه را تمجید و تقویت کند، بخش عمدهای از اختلافات میان مصدق و فاطمی را نیز بر مبنای این عدم شفافیت در جریان مقابله با نیروی سلطنت میتوان تفسیر کرد. مشروطهخواهی بهعنوان آرمانی با پیشینه اما شکستخورده در مقابل اقتدارگرایی به عنوان راهحلی در دسترس که اتفاقا در جایگاه سلطنت بیش از هرجای دیگر پذیرفته شده بود، در میانه رهبری مصدق با یکدیگر به تعارض خوردند. از این حیث پشت کردن مصدق به نهاد پارلمان که با همه نقص و ناپختگی تنها میوه کال مشروطه ایرانی محسوب میشد، در خالی شدن پشت وی در جریان فعل و انفعالات منجر به کودتای 28مرداد نقشی غیرقابل انکار داشت. گذار از نهاد سیاسی بهعنوان حدواسطی عقلانیت یافته در جریان مبارزات سیاسی و رو آوردن به سمت حرکات تودهای در روزهای آخر باعث شد تناقض موجود در این باره بیش از پیش به چشم آید. انحلال مجلس موجب شد تا مصدق که در گذشته روی سخنش اغلب با طبقه متوسط بود اکنون به طبقات پایین متوسل شود. او که همواره تلاش داشت خود را بهعنوان مبارز رفرمیستی بشناساند که سلب حق رای از بیسوادان را به علت میدان دادن به خانهای روستایی توصیه میکرد، اکنون برای جلب رضایت و تحریک تودهها تلاش میکرد و به همین علت نیز باعث شد نخبگان حامی وی که مهمترین حلقه وصل او به جمعیت حاضر در جریان تظاهرات 30 تیر بودند، با احساس ترس از اینکه تعطیلی مجلس و رجوع مستقیم به مردم منجر به آسیب دیدن دستاوردهای مشروطهخواهی شود از او رو بگردانند و به ابهام بیش از پیش افکار عمومی نسبت به الگوی در حال پیگیری مصدق کمک کنند. حقیقت امر در این باره آن بود که مصدق میخواست با تکیه بر مردمی خود را تبدیل به قدرت بلامنازع فضای سیاسی کند که هرکدام از آنها به واسطه یک فرد و جریانی به سمت او رهنمون شده بودند. مواجهه عجیب او با جمعیت «فداییان اسلام»، کنار زدن «آیتالله کاشانی»، بیاعتنایی به نفوذ عجیب «حزب توده» در عمده نهادها و ساختارهای قدرت و... موجب شد عمده جریاناتی که بعضا با منافع و ارزشهای متضاد در کنار وی ایستاده بودند، بیم آن را به دل راه دهند که قدرت مردمی شکل گرفته از جانب آنها تبدیل به سلاحی علیه خودشان شود. این نکته بخشی از چیزی بود که مصدق اندک اعتنایی نیز به آن نداشت. او که خود را پس از وقایع 30 تیر وزنهای در کنار شاه و بیرقیب هموزن در میان سایر گروهها میدید، به هر دلیلی متوجه نشد که اقداماتش چه سرانجام و پایانی بر این روند خواهد گذاشت.