هرقدر که فضای بینالمللی ایران از میانه دوره قاجار با مفهوم «موازنه مثبت» در قبال 2 بازیگر خارجی پرنفوذ در ایران یعنی روسیه و بریتانیا آشنا بود، مفهوم «موازنه منفی» صحبتی جدید محسوب میشد. اگر در جریان «موازنه مثبت» همه تلاشها معطوف به آن بود تا با پرداخت کردن میزان یکسانی از امتیازات و انحصارات به 2 قدرت رقیب حاضر در ایران، آنان را برای حفظ تمامیت ارضی و ثبات سیاسی به یک رضایت نسبی برساندند، در «موازنه منفی» رویکرد بر آن بود که با نپرداختن هیچگونه امتیاز مازاد به این دو قدرت آنان را به سطحی از اقناع در این جهت برسانند که کشور مورد رقابت تبدیل به پایگاه هیچکدام از رقبا نمیشود؛ آنچنان که خود مصدق نیز در یکی از سخنان خود اشاره میکند: «مقصود از موازنه (مثبت) سیاسی این است که حساب دیرینه خود را با دول مجاور تصفیه کنیم و به هر یک کم دادهایم مابقی آن را بدهیم و به هریک زیاد دادهایم مازاد آن را دریافت کنیم و توازن منفی چنین اقتضا میکند که از این به بعد به هیچ دولتی برخلاف مصالح خود چیزی ندهیم». با چنین تفاسیری پیش کشیدن الگوی «موازنه منفی» را میتوان از مثبتترین اقدامات سیاسی مصدق دانست، اقدامی که خود را در قالب پیگیریهای منجر به «ملی شدن صنعت نفت ایران» در مقابل بریتانیا و «بازپسگیری شیلات دریای خزر» در مقابل شوروی نشان داد. غلبه کردن بر 2 جریان حامی بریتانیا که سپردن نفت جنوب به این کشور را پیششرط ثبات و امنیت تفسیر میکردند و حزب توده که متقابلا درخواست سپرده شدن نفت شمال را به دیگر قدرت پرنفوذ در ایران یعنی شوروی میداد، دستاورد چشمگیری از سوی جریان مصدق در قالب «استقلالطلبی» محسوب میشد. اما آنچه رخ داد آن بود که پس از فشارهای غیرقابل کتمان بریتانیا به دولت مصدق او مسیر خود را به سمت الگوی «نیروی سوم» که سالها طرح اولیهاش مطرح شده بود تغییر داد. بر اساس این الگو کشور ایران برای حفظ استقلال خود مقابل 2 نیروی متنفذ «بریتانیا» و «شوروی» باید به سمت ائتلاف با نیروی سومی میرفت که آن نیرو مانع از تاثیرگذاری این دو قدرت در جریان تحولات و مطالبات استقلالطلبانه ملی شود. در چنین فضایی «ایالات متحده آمریکا» بهعنوان بهترین نیروی سوم برای مهار دخالتهای بریتانیا و شوروی انتخاب شد، بدین ترتیب آمریکا که تلاشش برای خارج کردن نیروهای نظامی شوروی در میانه دهه 20 از کشورمان باعث شده شده بود تا چهرهای مثبت و قابل اعتماد از آن ساخته شود بهعنوان بهترین «نیروی سوم» از جانب مصدق انتخاب شد. الگوی «نیروی سوم» که خود یک گام به عقب نسبت به «توازن منفی» و یک گام به پیش نسبت به «توازن مثبت» محسوب میشد، نقش چشمگیری در روند آینده سیاسی دولت مصدق ایجاد کرد. اما از آنجا که «سیاست استفاده از نیروی سوم باید از طرف کشور مستقل و رجال سیاسی کارآزموده و امین و بافراست و سیاستدان انجام شود و از آنها طی یک برنامه راهبردی و مشخص و زمانبندی شده در فرآیندی معلوم استفاده گردد، سیاست نیروی سوم میتواند از یک واکنش مقطعی و زودگذر در یک «بحران مقطعی» برای حل مساله خاص شروع شده و تا یک سیاست و «استراتژی ملی» بلندمدت ادامه یابد». (موسی نجفی) در پیش گرفته شدن این سیاست باعث شد نقش ایالات متحده آمریکا در روند تغییرات داخلی نقشی پررنگ و غیرقابل انکار شود که بعدها در شکلدهی به کودتای 28 مرداد خود را بخوبی نمایان کرد. تعریف استقلال ملی ذیل حمایت خارجی آمریکا در شرایطی شکل گرفت که نمونهای از بدعهدی آنها وجود نداشت و این کشور نیز تعریف خود بر مبنای منافع متقابل اروپایغربی را که بریتانیا نیز جزو آن بود چندان نمایان نکرده بود که این امر باعث شد مرحله به مرحله سرنوشت حرکت ملیگرایانه مصدق بیش از هر چیز دیگر به استانداردهای ایالات متحده و وعده کمکهای اقتصادی آن گره بخورد.