صادق فرامرزی: فرضیهای مشهور اما اثبات نشده است که واکنش اجتماعی و سیاسی ایرانیها نسبت به شخصیتهای مشهورشان در حد زیادی متاثر از موفقیت و ناکامی آنهاست. چنانکه بر این مبنا تاریخ ایران همواره به قربانیها ارج و قربی زیادی گذارده و مظلومیت پایان کارشان را سنگینتر از تمام عملکردهای پیشین آنها وزن میکند. با چنین فرضیهای میتوان «محمد مصدق» را در آستانه پنجاه و دومین سالگرد درگذشتش، سیاستمداری موفق از جهت نشاندن خود در جایگاه محبوب «مظلومیت» در تاریخ ایران دانست. مصدق فراتر از فراز و نشیبهای عمده زندگی سیاسی خویش نمونهای کامل از سیاستمدارانی محسوب میشود که شیوه پایان یافتنشان به آنها زرهی ایمن در مقابل بررسی عملکرد خاکستریشان را اعطا کرد. در چنین احوالی طبیعی است که گام برداشتن میان روایتهای سیاه و سفیدی که از مهمترین و تاثیرگذارترین نخستوزیر دوران پهلوی دوم به نگارش درآمده، کاری سخت باشد.
بدیهی است که پرداختن به زندگی و زمانه مصدق در قالب یک یادداشت بیش از آنکه باعث نیمه رها کردن عمده وقایع شود، موجبات تحریف در بیان اتفاقاتی میشود که هرکدام به تنهایی و بدون شرح تفصیلی از امکانات و شرایط ناظر به زمان، نمیتوانند قابل فهم حداکثری قرار گیرند. بر این اساس شاید مهمترین سوال پیشرو در پنجاه و دومین سالگرد درگذشت وی جستوجو برای یافتن چرایی شکست او در قالب شکافهای نظری و عملی پیش روی او باشد. برای طرح این پرسش و یافتن پاسخی درخور شاید پیش از هر چیز باید این گزاره را که جنبش «30 تیر 1331» مهمترین جنبش مردمی در خلع اقتدار از نهاد سلطنتی تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است در کنار دیگر گزاره مدنظر یعنی آنکه «28 مرداد 1332» بهعنوان مهمترین نقطه تاریخی در تحکیم نهاد سلطنت و تبدیل شدن قدرت این نهاد به قدرتی مطلقه در طول 25 سال آینده کشور تا سال 1357 بوده است، پذیرفت.
در چنین فضایی مهمترین راهکار برای دست یافتن به هرگونه قضاوت در باب علل منتهی شدن وضعیت تیر31 به مرداد32 شناخت شکافهای موجود میان سیاستهای در پیش گرفته شده و واقعیتهای موجود در صحنه معادلات اجتماعی است؛ شکافهایی که نادیده انگاشتن آنها باعث شد عمده موقعیتهای بالقوه ضدسلطنت تبدیل به وزنههای تحکیمبخش نهاد پادشاهی برای ربع قرن شود. فرصتسوزی اتفاق افتاده نسبت به یک نهضت استقلالطلبانه و آزادیخواهانه که حول محور «ملی شدن صنعت نفت» و «محدود شدن حوزه اختیارات شاه» شکل گرفته بود، باعث شد در نهایت از دل وضعیت حادث شده نه تنها این دو آرمان بیرون نیاید که موقعیت به سمت تاثیر حداکثری دولتهای خارجی برای شکل دادن به ساخت قدرت داخلی و تحکیم موقعیت استبداد بهعنوان عامل ثبات در فضای اجتماعی پیش برود.
هرچند در پیدایش این موقعیت و تحلیل اتفاقات پس از کودتا نمیتوان برای مقام نخستوزیری تاثیرگذاری تام و تمام در شکل یافتن وقایع را داشت اما آنچه غیرقابل انکار است آنکه نقش محوری مصدق بهعنوان مرکز ثقل نیروهای سیاسی مخالف سلطنت که خود در چند طیف مختلف تعریف میشدند باعث شد عمده اتفاقات بر اساس نوع کنشگری و واکنشهای شخص نخستوزیر نسبت به سایر اقدامات بازیگران داخلی و خارجی حادث شود. با این اوصاف عمده شکافهای موجود در نوع رهبری مصدق پیرامون نهضت شکل گرفته را میتوان بر اساس دوگانه «مشروطهخواهی-اقتدارگرایی» بهعنوان جنبه در پیش گرفته در جریان تحولات تودهای و سیاسی؛ «موازنه منفی - نیروی سوم» بهعنوان جنبه در پیش گرفته شده در نظرگاه فعل و انفعالات جهانی و «قدرت - خلأقدرت» بهعنوان جنبه موجود در سطح مدیریتی مدنظر قرار داد؛ دوگانههایی که هر کدام بر اساس وزن خویش باعث تبدیل شدن مهرههای پیشبرنده یک نهضت به سرعتگیرهای مقطعی و در نهایت موانع اصلی شدند.