در ۱۹۱۸ میلادی ترکگرایان در باکو، دولت مستعجلی تشکیل دادند و نام آن منطقه تاریخی را که همواره «آران» بود جعل کرده و به آذربایجان تغییر دادند. پشت پرده این جمهوریت، یک جعل و تقلب شیطانی با اهداف فراتر از مرزهای آن جمهوری نهفته بود. قرار بود با نهادن نام آذربایجان بر آن منطقه، این شبهه تاریخی پیش آید که نیمه اصلی این آذربایجان در دست ایران اسیر است و باید آزاد شده و به مام وطن بازگردد؛ امری که مورد اعتراض میهندوستان ایرانی واقع میشود و شیخ محمد خیابانی در تبریز به این مساله اعتراض میکند و حتی پیشنهاد میدهد برای خنثی کردن این توطئه نام آذربایجان ایران به «آزادیستان» تغییر یابد؛ جنبشی که بعدها نیز به جنبش آزادیستان شهرت پیدا میکند. این توطئه آنچنان در آن دوران حساسیت نخبگان ایرانی را برمیانگیزد که حتی روزنامه «جنگل» متعلق به جنبش جنگل نیز به آن واکنش نشان میدهد: «تسمیه این اسم و عنوان آذربایجان دادن، بالاجبار خیال ما را متوجه به یکسری اسرار مهمه سیاسی که مدتهاست مطلعیم مینماید که انصافا نمیتوان در قبال این نکته لاقید ماند. اگر مقصود برادران قفقازی ما از اتخاذ این اسم ضمیمه کردن قفقاز به ایران است دیگر شترسواری که دولا دولا ندارد. یک دفعه بگویید قفقاز یکی از ممالک ایران چنانی که بود به همان اسامی که داشت». (روزنامه جنگل 23 ربیعالثانی 1336 قمری)
در واقع پس از جدایی این مناطق از ایران طی جنگهای ایران و روسیه، این جدایی صرفا یک جدایی اجباری و سیاسی بود و قفقاز همواره هویت ایرانی داشت. ادبیات فارسی همچنان در آنجا رایج بود و نخبگان آن منطقه، جریانات اصلاحجویانه در داخل ایران را نیز رهبری میکردند. صحبت روز محافل آن سوی ارس همواره ایران بود و حتی شاعران روسیه نیز وقتی سخن از قفقاز به میان میآمد، از قفقاز و ایران، ارادهای بالنسبه یکسان داشتند. مثلا حتی در همان اوایل قرن نوزدهم میلادی، «یسنین» شاعر روس وقتی به باکو میرسد و مظاهر ادبیات و فرهنگ آنجا را میبیند، عاشق ایران میشود و هوس میکند تبریز، اصفهان، مشهد و تهران را هم ببیند، یعنی باکو برای روسها هم نماینده ایران بود و بس!
در ۱۹۱۸ امری به وقوع میپیوندد که نتیجه سالها زمینهچینی قدرتهای بزرگ از قبیل روسیه و عثمانی و حتی انگلیس است. در واقع تجزیه فرهنگی منطقه قفقاز از ایران نقطه مشترک اراده این 3 قدرت بود. هر چند در این نقطه مشترک نیز این 3 قدرت به دنبال منافع متضاد خود میگشتند اما آنچه مسلم بود، این هر سه اراده کرده بودند دیگر قفقاز از آن ایرانیان نباشد. علاوه بر تغییر نام، چندین جنبه دیگر نیز توسط تئوریسینهای این تجزیه مورد توجه قرار گرفت؛ نظیر تغییر الفبا، ترکگرایی حاد، ساختن موجودیتی موهوم به نام فارس دشمن مردم ترک، ارمنی دشمن ترک و... که منجر به تفرقه میان اقوام ایرانی میشد. در این میان ادبیات، عرصهای بود که این جریان، دستبردی جدی به آن زد؛ هم از طریق تغییر الفبا و هم از طریق تحریف تاریخ ادبیات آن منطقه. آنان که حتی یک بیت ترکی در شعر خاقانی و نظامی و مهستی گنجوی نمییافتند، شروع به ترجمه اشعار این شاعران بزرگ به ترکی کرده و آثار اصلی را از دید مردم و نسلهای جدید آن منطقه دور کردند.
لازم به ذکر است که در سالهای پس از جنگ ایران و روسیه و جدایی قفقاز، ادبیاتی موسوم به ادبیات حسرت، در ایران و نیز منطقه قفقاز شکل گرفته بود که ژانر آن، نالیدن از غربت و جداافتادگی قفقاز از سرزمین مادری بود. این ادبیات در کتاب «فصلهای تاریکی» توسط محمد طاهری خسروشاهی بررسی شده است. ادبیات حسرت، یکی از مهمترین موانع بر سر راه هویت و ماهیت برساخته ایرانستیزان بوده و هست.
شهریار بزرگترین چهره ادبیات حسرت در قرن معاصر است؛ چهرهای که ادبیات حسرت را از یک ادبیات منفعل و نالهکننده که صرفا از جدایی مینالد و هیچ از او بر نمیآید، به یک ادبیات روشنگر فریادگر بدل میکند که چونان یک استراتژیست، گلوگاههای اندیشه ایرانستیزی را هدف قرار میدهد. یعنی این شاعر نابغه، هر آنچه را که ایرانستیزان به دنبال آن بودهاند، مو به مو شناخته و خلاف آن را اراده میکند. اگر به موضوعات شعرهایی که شهریار با عنایت به آن سوی ارس در طول عمر ادبی خود گفته است نگاهی بیفکنید، میبینید مسائلی چون الفبا، اسامی واقعی مناطق آن سوی ارس، تعلق تاریخی آن مناطق به ایران، هویت دینی آن مناطق و همه و همه مورد توجه شهریار بوده است.
او به مردم قفقاز به خاطر الفبای سیرلیک نهیب میزند و به تندی آن الفبا را الفبای شیطان میداند:
آییریب شیطان الفباسی سیزی آللاهدان
اوز الفبامیزی یازساز تاپاسیز قرآنی
(الفبای شیطان شما را از خدا جدا کرده است. اگر الفبای خودمان را بنویسید قرآن را پیدا میکنید)
دیگر نکته مورد عنایت طبع شهریار در این زمان، نام مناطق تاریخی جدا شده از ایران و بحث تعلق تاریخی آنها به ایران است. در این سالها نهضتی ادبی متاثر از پانترکیسم در آن سوی ارس پدید آمده است که به دنبال جعل تاریخ با زبان شعر است. «بختیار وهابزاده» شاعر باکونشین شعری به نام «گلستان» مینویسد و از بیگانگانی (روس و فارس) یاد میکند که کشوری به نام آذربایجان را بین خود تقسیم کردند. این جریان همان جریانی است که امروز پانترکیسم آن را بشدت تبلیغ ادبی میکند و متاسفانه در سایه کورفهمی مدیریت فرهنگی در تبریز، سرگرم فتح انجمنهای ادبی در تبریز است. شهریار اما 50 سال پیش بیشتر از این مدیران مدعی میفهمید. او هیچ کدام از این شعرها را که برایش نیز با امضای شاعران آن سوی ارس فرستاده میشد بیپاسخ نمیگذارد و با لحنی دوستانه اما تیزبینانه به آنها جواب میدهد و از ایران و تمامیت ارضی ایران و هویت ایرانی قفقاز با صدای رسا دفاع میکند:
ایگیت لر یوردو قفقازیم، سنهمندن سلام اولسون
سنین عشقیندن ایراندا، هنوز صبری تالان واردیر
آنام تبریز منه گهوارده سویلردی: یاوروم بیل!
سنین قالمیش اوتایدا خال لی تئل لی بیر خالان واردیر
(ای دیار جوانمردان تبریز، سلام بر تو
از عشق تو در ایران هنوز هم بیقرارند
مادرم تبریز در گهواره برایم لالایی خوانده که ای فرزندم!
من آن سوی ارس خواهری با خال و گیسو (زیبارو) دارم)