printlogo


کد خبر: 208214تاریخ: 1398/1/21 00:00
گفت‌وگو با «اصغر بختیاری» مدیر گروه مستند روایت فتح همرزم و همکار شهید سیدمرتضی آوینی
در جنگ، مردم را پیدا کرده بود

محمدرضا کردلو: نزدیک غروب که می‌شود، حیاط کوچک روایت فتح که هم درخت بادام دارد و هم درخت انار، با شکوفه‌های زیبایش حسابی دیدنی می‌شود. بویژه در این فصل؛ بهار، و فروردین؛ روزهایی که همه آن حیاط رنگ و بوی متفاوت‌تری از همیشه می‌گیرد. شلوغ‌تر می‌شود و قدیمی‌های روایت فتح را درون خود جمع می‌کند. باید هم همه جمع شوند، چرا که ایام سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم و خالق «روایت فتح» است. این روزهای بهار اما برای آنهایی که در آن سفر آخر همراه سیدمرتضی بودند، حال و هوای دیگری دارد. نزدیک بیستم فروردین که می‌شود، همه آن لحظه‌های پایانی حیات مادی سید را به خاطر می‌آورند و حسابی دل‌شان تنگ می‌شود، بویژه حاج اصغر بختیاری که امروز مسؤولیت موسسه روایت فتح را هم عهده‌دار است و مقیم حیاط دوست داشتنی روایت فتح. حاج اصغر در این مدتی که مسؤولیت را عهده‌دار شده، اتاق قدیمی شهید سیدمرتضی آوینی را نیز با همان ترکیب و طراحی زمان حیات سید چیده است و به همه می‌گوید روایت فتح همین 3-2 اتاق بیشتر نبود؛ اتاق کار شهید آوینی، اتاق تدوین و آرشیو و یک نمازخانه. و آن کار عظیم «روایت فتح» محصول همین بنای محدود بود. هر بار هم که ما را می‌بیند، تاکید می‌کند «ساختمان کار نمی‌سازد، کار محصول آدم‌هاست. آوینی بود که به این 3-2 اتاق حیات معنوی می‌بخشید». به بهانه سالگرد شهادت سیدشهیدان اهل قلم، سراغ حاج اصغر بختیاری رفتیم که درباره آوینی بپرسیم و از او پاسخ بشنویم.
 

  هرگاه قرار است درباره شخصیت سید شهیدان اهل قلم، سیدمرتضی آوینی صحبت شود، مصاحبه‌شوندگان، وجوهی را که او در آنها صاحب امتیاز بوده آنقدر جزئی واکاوی می‌کنند که گاهی ویژگی‌های انسانی آوینی که ملموس و قابل مشاهده بود، در میان حرف‌های فلسفی گم می‌شود. در گفت‌وگو با شما شاید بهتر باشد بحث را از همین موضوع شروع کنیم؛ آوینی‌ای که شما می‌شناختید که بود؟
آوینی هم نویسنده بود و هم آرشیتکت، هم فیلمساز بود و هم شاعر، دستی هم در نقاشی داشت و در آخر، هنرمند بود. حالا قبل از اشاره به همه اینها - که به حق در همه‌اش سرآمد بود - باید بگویم ایشان انسان بود. یعنی انسانیت در سرشت‌شان بود. اول  انسان  بود و بعد همه  تخصص‌ها را که اکثر  افراد می‌توانند با تلاش به‌دست بیاورند، به دست آورده بود. اصلا هنرش به‌نظر  من آدمیتش  بود. آدم‌های خوب ماندگارترند و در تاریخ گم نمی‌شوند؛ مثل شهدا. هنرمند  واقعی  شهدا  هستند. شاید کسی هنرمند  قابلی باشد اما وجه انسانی  پر رنگی نداشته باشد.
  حتما نمونه‌هایی از این سلوک و منش شهید آوینی را به خاطر دارید.
بله! به عنوان مثال اگر در ماموریتی که با هم بودیم ایشان می‌دید یکی از اعضای گروه مشکلی دارد (مثلا بچه‌اش بیمار شده)، شاید چندبار سوال می‌کرد که فلانی مشکلت حل شد؟! در واقع مدام پیگیر حال بچه‌هایی بود که با ایشان کار می‌کردند. کمک کردن در وجودش بود و پیگیر بود تا  مشکل  حل شود  و اگر  کمکی  از دستش  بر می‌آمد دریغ نمی‌کرد. مثلا یادم هست در زمان ساخت مستند شهری در آسمان، در یکی از شب‌هایی که در خرمشهر در حال استراحت بودیم، یکدفعه سوال کرد: بچه‌ها در دادگاه آشنایی ندارید؟ من خیلی تعجب کردم. گفتم: چطور حاجی؟ ماجرا را تعریف کرد. ماجرا از این قرار بود که روزی در یکی از خیابان‌های تهران در حال عبور بوده که تصادفی رخ می‌دهد و ایشان مجروح را به بیمارستان می‌رساند، خلاصه در کلانتری بازداشتش می‌کنند و مامورها هم برخورد بدی با او انجام می‌دهند، پرونده‌ای درست می‌شود و شخص مجروح با سوءاستفاده از موقعیت پیش آمده از آوینی شکایت می‌کند و بقیه ماجرا! من خیلی ناراحت شدم، گفتم: «حاجی حقت بوده!» گفت: «این چه حرفیه؟» گفتم: «اگر دوباره این اتفاق بیفتد باز هم کمک می‌کنی؟» گفت: «این کار انسانی بوده. آره بازم این کار رو می‌کنم.» خیلی به اینکه گرفتار می‌شوم و در این روزگار هرکس به دنبال این است که بار خودش را به منزل برساند فکر نمی‌کرد. البته آن شخصی که برای آوینی آن مشکل را ایجاد کرده بود بعد از شهادتش آمد و عذرخواهی کرد و شرمنده شد. آوینی اینطور فکر می‌کرد که در این معامله‌های دنیایی ضرر نمی‌کند. در حالی که عقل مادی امروز به آدم‌ها یاد داده دنبال دردسر نباشند. آوینی از مسؤولیت شانه خالی نمی‌کرد. مثلا مسؤول مجله سوره که بوده، وقتی لیست حقوق را امضا می‌کرده، می‌بینند آبدارچی حقوقش از شهید آوینی بیشتر است. اطرافیان با سوال و تعجب با این قضیه برخورد می‌کنند اما آوینی می‌گوید تعداد افراد خانواده ایشان بیشتر است.
  در فضای پس از انقلاب که مدیریت فرهنگی سازوکار مشخصی نداشت – بماند که هنوز هم سروشکل نگرفته - یکی از کسانی که علم فرهنگ و هنر را در جبهه انقلاب بلند کرد، شهید آوینی بود. او این کار را البته با مدیریت نیروی انسانی‌ای که داشت توسعه داد و یکی از نتایجش شد روایت فتح. از دیگر نتایجش شد نشریه سوره و کارهای دیگری که ماندگار شدند. مشخصا سوال من این است که آوینی چگونه فضای کاری را مدیریت می‌کرد؟
به آدم‌ها مثل ربات نگاه نمی‌کرد که هرکس باید کاری را انجام دهد. ما امروز اگر پروژه یا کاری با کسی داشته باشیم، بیشتر پیگیر کار هستیم و می‌گوییم فلانی چون دستمزد می‌گیرد، پس بنابراین هیچ‌گونه بهانه‌ای مثل اینکه اثاث‌کشی دارم، بچه‌ام مریض است، مشکل خانوادگی دارم و... از او پذیرفته نیست. آوینی نگاه انسانی داشت. بر دل‌ها حکومت می‌کرد. با رفتار و کردارش، قلب شما را تسخیر می‌کرد. در همه مدتی که با ایشان کار کردم، هیچ گاه ندیدم کسی را نصیحت کند. همیشه با عملش می‌فهماند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. مثلا هیچ وقت به ما نمی‌گفت بچه‌ها در حین کار وضو بگیرید اما بچه‌های اکیپ وقتی می‌دیدند ایشان دائم وضو دارد، خود به خود بدون اینکه کسی تاکید کند، با وضو وارد کار می‌شدند. کار را مقدس می‌دانست.
  نگاهش به بچه‌های جنگ و اتمسفر دفاع‌مقدس چگونه بود؟
ببینید! همه ما می‌دانیم جنگ به معنایی که در همه دنیا می‌بینیم زیبا نیست اما جنگ ما با همه جنگ‌های مرسوم دنیا تفاوت داشت؛ ما دفاع کردیم. اگر به نوشته‌های آوینی هم رجوع کنیم، نگاه او به مساله جنگ و دفاع را مشخص‌تر می‌بینیم. آوینی مولفه‌هایی که این دفاع را مقدس می‌کند تشریح کرده است. جایی در متن مستند «با من سخن بگو دوکوهه» نوشته است: «آری! ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم. ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند. ما همه‌ افق‌های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می‌یابد؛ عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم، و همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدند، ما به چشم دیدیم. ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه‌ مبارزه به فعلیت می‌رسند».
نگاه عرفانی‌اش در جنگ در ادامه این متن ظهور و بروز بیشتری دارد: «ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم. آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سرِ دار نیافتند، ما در شب‌های عملیات آزمودیم. ما فرشتگان را دیدیم که چه سان عروج و نزول دارند. ما عرش را دیدیم. ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم. از مائده‌های بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره‌ حضرت ابراهیم نشستیم. ما در رکاب امام حسین جنگیدیم. ما بی‌وفایی کوفیان را جبران کردیم... و پادگان دوکوهه بر این همه، شهادت خواهد داد». یا در متن مستند «شهری در آسمان» ببینید چه تصویری از جنگ ارائه می‌دهد: «جنگ برپا شد تا مردترین مردان در حسرت قافله کربلایی عشق نمانند... جنگ اگرچه ادامه حیات معمول را برید اما از منظری دیگر دروازه‌ای به بهشت خاصان اولیای خویش بر ما گشود». یا در ادامه همین متن آن جمله شاهکار را به یادگار می‌گذارد: «پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند». اوج این نگاه عرفانی باز در بخشی از متن «سه ورق از تاریخ مقاومت» است: «الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ کس را آنگونه نسوخته باشی».
  آوینی در روایت فتح بیشتر روی چه موضوعاتی تاکید داشت؟
ایشان به دنبال عرفان جنگ بود. در هفتاد و خرده‌ای قسمت مستند روایت فتح شما هیچ کشته عراقی را نمی‌بینید. اصلا هدف آوینی از نشان دادن جنگ چیزهایی نیست که مثلا در گزارش‌های خبری و... پیش از «روایت فتح» وجود داشت. البته شأن آن گزارش‌ها هم جای خود دارد و محترم است، منظورم این است که جنسش فرق می‌کرد. آوینی سراغ لطافتی که در جنگ بود می‌رفت. یک نوع شاعرانگی در اغلب قسمت‌های «روایت فتح» می‌بینید، مثلا در راهگشایان نور در روایت روز سوم کربلای 5 که می‌دانیم عملیات سختی بوده، ببینید چه می‌نویسد: «آنها که در این عرصه جهاد فی سبیل‌الله توفیق حضور یافته‌اند، می‌دانند که شب‌های جبهه چه صفایی دارد. روح مومن ستاره‌ای است که تاریکی شب نور آن را جلوه دیگری می‌بخشد و این چنین هر چند شب‌ها آتش دشمن بسا شدیدتر می‌گردد اما هرگز نمی‌تواند بر جلوه نور ایمان غلبه کند». تصویر کردن آن فضا به شکلی که برای‌تان خواندم، کاری است که فقط آوینی از پسش برمی‌آمد.
  به نکته خوبی درباره تمایز روایت فتح با دیگر مستندها اشاره کردید. کار آوینی کار نو و ابداعی عجیب بود؛  روایت فتح چگونه شکل گرفت و اثرگذار شد؟
پاسخ این سوال ساعت‌ها بحث می‌طلبد. آغاز روایت فتح، چگونگی ادامه کار و... مسائلی است که بحث مفصل می‌طلبد اما در پاسخ به این سوال باید گفت روایت فتح هر چند یک گروه  30-20 نفره مستندسازی بود (البته در ایام جنگ  15-10 نفره   کار را شروع می‌کنند و کم کم تعدادشان بیشتر می‌شود) اما آنچه اتفاق می‌افتاد  و در تلویزیون آن زمان و حتی در سال‌های بعد از جنگ با استقبال مواجه می‌شود، محورش شهید آوینی است. نویسنده‌ و کارگردان خودش بود، بخش عمده‌ای از تدوین را هم خودش انجام می‌داد، نریشن‌ها را نیز خودش می‌خواند. در واقع آن کار محصول آوینی بود. البته بچه‌های دیگر هم زحمت زیادی می‌کشیدند. نباید زحمات بچه‌های فیلمبردار و صدابردار و گروه تولید را نادیده گرفت. مثلا در همین قضیه فیلمبرداری، من شنیدم فیلمبردار «نجات سرباز رایان» جایی گفته بود که «سبک فیلمبرداری بخش‌هایی از فیلم را از مدل دوربین روایت فتح الگو گرفته‌ام». خب! می‌دانید این فیلم از مهم‌ترین آثار جنگی دنیاست. از شهدای روایت فتح هم نباید غافل شد. فیلمبرداران شهیدی که از جان گذشتند تا تصاویر روزهای  سخت  آتش و خون را ثبت کنند و صدابردارانی که در این مسیر متحمل سختی شدند و از جان ایثار کردند.
  اغلب مستندهای جنگی حداقل آنقدر که به ذهن من ‌می‌رسد و براساس آنچه از مستندهای جنگی که در دنیا ساخته می‌شود به یاد دارم، بر محور گفته‌ها و مصاحبه‌های فرماندهان بنا می‌شود. کاری که آوینی کرد اما متفاوت از اینهایی بود که گفتم، در واقع در مستندهای آوینی وجه امتیاز چیزهای دیگری بود؛ در این باره صحبت کنید.
آوینی مردم را در جنگ پیدا کرده بود. مردم که می‌گویم منظورم آدم‌های معمولی است که داوطلب و بسیجی آمده‌اند جنگیده‌اند و بعد هم بی‌هیچ توقعی برگشته‌اند و الان هم در گوشه و کنار همین شهر دودآلود هستند و در حجاب‌اند و خیلی‌ها ممکن است بی‌تفاوت از کنارشان رد شوند. آوینی در جبهه سراغ مردم می‌رفت. از کارگر بنا تا شاگرد نانوا که برای جهاد به جبهه رفته‌اند. در متن‌هایی که برای مستندهایش نوشته مدام می‌بینید تاکیدش بر رزمندگان است. نه اینکه حالا اینطور که شما می‌گویید نسبت به فرماندهان بی‌تفاوت باشد اما درباره آنها هم روی وجوه عرفانی و انسانی‌شان بیشتر تاکید می‌کرد. ببینید در متن مستند «تجدید پیمان» چه می‌گوید: «تفاوتی نمی‌کند اینکه تو کشباف هستی یا کارمند، عینک‌ساز هستی یا دانشجو، طلبه هستی یا کارگر... آنچه از همه اینها فراتر می‌رود انسانیت توست. انسان امانتدار است و برای ادای امانت به دنیا آمده است... و انسان، ار انسان باشد و به وجدان خویش رجوع کند، ندای هل من ناصر سیدالشهدا را از باطن خویش خواهد شنید که میثاق فطرتش را به او گوشزد می‌کند».
  یکی از مسائلی که امروز گریبانگیر جبهه انقلاب است، مساله جذب است. اینکه در مواجهه با هنر و هنرمند چگونه رفتار کنیم. به نظرم آوینی در سبک و مدل رفتاری که داشت الگوی خوبی برای کسانی است که مدیریت فرهنگی را در دست دارند؛ نظر شما چیست؟
برگردیم به پاسخی که درباره رفتار آوینی با کسانی که با او کار می‌کردند، خدمت‌تان گفتم. آوینی در مواجهه با همه صادقانه رفتار می‌کرد، یعنی یک جوری نگران همه بود. اگر کسی را نقد می‌کرد، به خاطر این بود که نگرانش بود. اگر کسی را حمایت می‌کرد باز به خاطر این بود که احساس می‌کرد  صادقانه باید از آن شخص حمایت کرد. مثل رفتار امروز برخی نبود که چون کارشان گیر فلان هنرمند است طرفش را بگیرند. یا دنبال این نبود که با حمایت از کسی خودش را مطرح کند. کلا هم از اینهایی نبود که براحتی همه را از قطار انقلاب پیاده می‌کنند. دنبال پیاده کردن افراد از قطار انقلاب نبود. اتفاقا می‌خواست همه را با رفتارش جذب این فرهنگ و خط کند. از آدم‌ها همقطار می‌ساخت. سعی بر این داشت که مواجهه‌ای صادقانه با همه داشته باشد. آوینی  آنچنان بود  که شما  می‌دیدید؛ شفاف، زلال، بی‌غل و غش و دنیایی از صداقت با همه خلوصش. آنقدر که ما می‌گفتیم مگر می‌شود در این وانفسا  این همه خالص بود. و شاید همین صداقت بود که باعث می‌شد آدم‌ها از طیف‌های مختلف براحتی نقدهایش را بپذیرند. البته بودند کسانی که نقد آوینی را برنمی‌تابیدند! اینها بیشتر در ورطه روشنفکری افتاده بودند. این را هم بگویم که آوینی هیچ‌گاه با روشنفکری مصطلح و روشنفکران غرب‌زده تسامح نمی‌کرد و هر وقت لازم می‌دید به صریح‌ترین شکل ممکن نقدشان می‌کرد. در مقاله روشنفکران و معاصر بودن ببینید چطور آنها  را نواخته است: «روشنفکران این مُلک، خمیازه‌کشانی مفلوک بیش نبوده‌اند و این شجره ریشه در خاک ندارد و به فوتی بند است. نکبت و فلاکت، تقدیر تاریخی آنهاست و خود نیز این فلک‌زدگی را خیلی خوب دریافته‌اند». با همه اینها در این  پیچ خطرناک جاده زندگی  چپ نکرد و اهل سیاست‌بازی نبود.
  در واقع از اصولش کوتاه نمی‌آمد؟
انسان روشنی بود. فرزند زمانه بود اما شبیه این روشنفکرهایی نبود که از کسی بترسد. به اعتقادش عمل می‌کرد. نمونه‌اش را در ماجرای عکس یک مجله سوره از جوان بوسنیایی ببینید. چپ و راست به او انتقاد کردند اما او خیلی جلوتر از دیگران مسائل را می‌فهمید و نمی‌ترسید که بیان‌شان کند. باز باید شما را ارجاع بدهم به مقاله‌ای از خود او. در عصری که ماجرای ماهواره قرار است مطرح شود و برخی برخوردهای نسنجیده با این پدیده‌ می‌شود، ببینید در یادداشت «انفجار اطلاعات چه معنایی دارد؟» چه می‌گوید: «نباید بترسیم. حصارها تا هنگامی مفید فایده‌ای هستند که دزدان شب رو، بر زمین می‌زیند اما آنگاه که دزدان از آسمان فرود می‌آیند، چگونه می‌توان به حصارها اطمینان کرد؟ پس باید از این اندیشه که حصارهایی بتوانند ما را از شرّ ماهواره‌ها محفوظ دارند، بیرون شد و «خانه را در دامنه آتشفشان بنا کرد.» باید در رو به رو شدن با واقعیت، به اندازه کافی جرأت و شجاعت داشت». بعد ببینید در ادامه چه نتیجه‌ای می‌گیرد: «غرب، از همان آغاز، غایتی مگر برپایی یک حکومت جهانی نداشته است و هم اکنون نیز چه آنان که از حاکمیت ماهواره‌ها به وحشت افتاده‌اند و چه آنان که مشتاقانه چنین روزی را انتظار می‌برند، هر دو، حاکمیت ماهواره‌ها را با حاکمیت جهانی غرب یکسان گرفته‌اند؛ و هر دو اشتباه می‌کنند». خب! واقعا این حرف‌ها را در آن وقت و زمانه گفتن، کار هرکسی نبود. آوینی واقعا فرزند زمانه بود و خیلی جلوتر از عصری را که زندگی می‌کرد می‌دید. اصلا بگذارید راحت‌تر بگویم. آینده‌پژوه بود. آینده‌شناس بود. متحجر نبود که به سیاق مرسوم آن دوره مثلا مخالفت مطلق با موضوع ویدئو و ماهواره داشته باشد. همان‌طور که مثال آوردم دیدیم که چگونه از مواجهه عقلانی با ابزارهای نو صحبت می‌کند.
  یکی از مسائلی که آوینی را از بقیه ممتاز می‌کرد و شاید حتی مخالفانش را نسبت به او به احترام وامی‌داشت، بی‌توجهی او به مسائل مادی بود؛ در این باره صحبت کنید.
شاید باورش در این دوره و زمانه سخت باشد اما هیچ چیز را برای خودش نمی‌خواست. اگر از سمت نهاد یا سازمانی چیزی میان بچه‌ها تقسیم می‌کردند آوینی خودش را کنار می‌کشید. نه خانه داشت، نه ماشین داشت. دنبال این چیزها نبود و برای خودش حل کرده بود این مسائل را. مناعت طبع داشت و تا روز شهادت در خانه پدری‌اش با خانواده زندگی می‌کرد.
  فکر می‌کردید سیدمرتضی آوینی شهید شود؟
در آن لحظه در فکه، وقتی رفت روی مین، من اصلا فکر نمی‌کردم شهید شود. گفتم در نهایت پاهایش را از دست می‌دهد و برمی‌گردد روایت فتح و کارها را پی می‌گیرد و بالاسر کار هست. این البته به این معنی نیست که تصور کنید منتظر شهادت آوینی نبودیم. ما اصلا با یک شهید زنده زندگی می‌کردیم اما در آن لحظه اصلا برای‌مان یا حداقل برای من باورپذیر نبود که آوینی می‌رود و ما را در فکه تنها می‌گذارد.
  صحبت پایانی اگر دارید بفرمایید.
آوینی انسان بزرگی بود و در زمان حیاتش می‌شد این را فهمید. آوینی همانی است که از عشق تصویر کرده است. در شهری در آسمان می‌نویسد: «شقایق‌ها پژمرده می‌شوند اما عشق و زیبایی ماندگار است. زمان بادی است که به نخلستان آسیبی نمی‌رساند؛ غبار و خس و خاشاک را جابه‌جا می‌کند. از خود می‌پرسیدم: کدام ماندگارتر است؟ کوچه‌ها و خیابان‌ها، تصاویر و یا آنچه در بطن این فضا روی داده است؟» ماندگاری آوینی هم از همین جنس است. تفکر انقلابی و آرمانی و آینده‌نگر. آوینی زنده است. وجه گمنامی‌اش هم قابل تامل است. در تیتراژ روایت فتح هیچ اسمی نیست. هرجا هم می‌رود خودش را معرفی نمی‌کند. بعد از شهادت خداوند مزد گمنامی‌اش را می‌دهد. خودش چقدر خوب می‌گفت همه اجرها در گمنامی است. بعد از شهادت شهره شهر شد. پیام شهادتش هم این بود که اگر برای رضای خدا کار کنیم و فقط برای خدا باشد، خداوند حتما مزد مشقت‌ها و زحمات را خواهد داد. آوینی هم از این جنس کارها کرد و خدا مزدش را با شهادت داد:
آن که دائم هوس سوختن ما می‌کرد
کاش می‌آمد و از دور تماشا می‌کرد  
 

 



روایتی کوتاه از لحظات آخر
می‌گردیم تا قتلگاه را پیدا کنیم
آفتاب داشت غروب می‌کرد که به پاسگاه «رشیدیه» رسیدیم. جایی که  بچه‌های گردان کمیل حماسه‌ها آفریدند. جایی که کانال‌هایش هنوز رنگ و بوی خون دارد، با سعید و محمد، مصاحبه کردیم. از حماسه‌ها گفتند و تو گریستی، اشک ریختی، آرام و جانسوز؛ مثل تمام شب‌هایی که از خواب می‌بریدی و نماز شب می‌خواندی و دوباره می‌گریستی.  و تو آن شب نخوابیدی و من شاید. بلافاصله دریافتم که این شب با شب‌های دیگرت فرق می‌کند. نماز شب خواندی و قرآن خواندی و گریستی و اشک ریختی؛ آرام و جانسوز. و فردا بود که یکی از سربازهای پاسگاه با حالتی بهت‌زده و حیرت‌آلود به من گفت: «این آقا (منظورش تو بود سید) دیشب وقتی من نگهبان بودم، دائم گریه کرد، نماز خواند و قرآن.» و نگهبانان همه تصدیق کردند که در زمان پست آنها نیز این واقعه جاری بوده است...
به طرف قتلگاه پیش می‌رفتیم و تو، سید! اصرار داشتی که مصاحبه با بچه‌ها، حتما باید در قتلگاه انجام بپذیرد و
 - شاید – می‌دانستی که آنجا حقیقتا قتلگاه است. من مثل همیشه با کمی چاشنی شوخی و خنده گفتم: «سید! قتلگاه هم شبیه به همین تپه‌ها و گودال‌هاست دیگه! همین جاها مصاحبه را بگیر.» و تو با صبوری و طنازی مخصوص خودت گفتی: «نه اصغرجان! می‌گردیم تا قتلگاه را پیدا کنیم.» چند لحظه بعد از این حرف بود که قتلگاه را یافتی و پر کشیدی و رفتی و چه زیبا یافتنی و رفتنی.
بخشی از یادداشت «ستاره‌های آسمان گمنامی» نوشته اصغر بختیاری، مجله سوره، دوره پنجم شماره دوم/ سوم


Page Generated in 0/0075 sec