مهدی محمدی: در منازعه راهبردیای که میان ایران و آمریکا در جریان است و اکنون به اوج خود رسیده، نقطه کانونی تمرکز افکار عمومی ایران است. اگر دولت آمریکا از سال 88 یک درس آموخته باشد- که به عقیده من درسآموزترین سال پس از انقلاب برای آمریکاییها بوده- آن درس این است که کسی پیروز نهایی خواهد بود که بتواند افکار عمومی را در مواقع حساس و درباره موضوعات کلیدی هدایت کند.
تامل در سیر یکدههای طرحریزی راهبردی آمریکا برای مواجهه با ایران نشان میدهد روز به روز بر وزن این مقوله، یعنی تلاش برای کنترل ادراک و سپس رفتار مردم ایران افزوده شده است. آمریکاییها سال 88 به نتیجه نرسیدند اما متوجه شدند وقتی بتوان بخشهای بزرگی از مردم را به راهی کشاند، کنترل اوضاع دیگر برای هیچ طرفی به سادگی میسر نخواهد بود.
بر خلاف آنچه در ظاهر گفته میشود، آمریکاییها نظام جمهوری اسلامی را بشدت دموکراتیک میدانند و عقیده دارند در نهایت این نظر مردم است که تعیین میکند جهت امور به کدام سمت خواهد رفت. به همین سبب، درست در همین نقطه که نقطه مزیت جمهوری اسلامی است، ایستادهاند و تلاش میکنند آن را به یک آسیب، ضعف و در نهایت تهدید بدل کنند. اگر این حرف پمپئو را جدی بگیریم که هدف بنیادین و نهایی آمریکا روی کار آوردن رهبران غیرانقلابی در ایران است، فقط یک راه برای رسیدن به این هدف وجود دارد و آن راه این است که ابتدا جامعه ایرانی از انقلاب اسلامی عبور کند. این، همه بازی و البته تا اینجا شکستخوردهترین بخش آن است.
در تمام یک دهه گذشته، آمریکا تا جایی که توانسته تلاش کرده زیرساختهای ارتباط، تغذیه و کنترل افکار عمومی در ایران را تحت کنترل خود بگیرد و به اشغال دربیاورد. هم در بعد نرمافزاری، یعنی طراحیهای سیاسی، روانی و رسانهای که بتواند همه یا بخشهایی از مردم را در ایران در مقابل نظام بسیج و الگوی رفتار آنها را رادیکال کند و هم در بعد سختافزاری، با توسعه پلتفرمهایی که اساسا به زندگی دستهجمعی مردم در ایران شکل میدهند.
در بعد نرمافزاری مهمترین تکنیکی که آمریکاییها توسعه داده و بارها به کار گرفتهاند، تکنیک دوقطبیسازی میان زندگی، معیشت و آینده مردم ایران با تفکر انقلابی و برنامههای امنیت ملی است که بر اساس این تفکر بنا شده است. روزی نیست که ما در سطوح خرد یا کلان شاهد تلاش آمریکاییها برای ترویج این ایده در ایران نباشیم که اگر مردم ایران میخواهند به طور عادی زندگی کنند، چارهای جز دست برداشتن از ایدهها و رفتارهای انقلابی ندارند و جمع میان این دو امکانپذیر نیست. هنری کیسینجر که ظاهرا هنوز هم تیم ترامپ از انبان فکری او تغذیه میکند، یک بار در توصیف این راهبرد گفته بود «ایران باید تصمیم بگیرد میخواهد یک کشور باشد یا یک نهضت». همه گزینههایی هم که آمریکا در اختیار دارد در خدمت ترویج این دوقطبی بزرگ قرار گرفته است. اکنون هدف تحریمهای اقتصادی فقط وارد کردن فشار اقتصادی به مردم نیست، بلکه ایجاد این دورنماست که با این وضعیت آیندهای وجود نخواهد داشت. هدف از معتبرسازی گزینه نظامی هم این نیست که واقعا به ایران حملهای شود، بلکه هدف این است که نوعی ترس از آینده در صورت تداوم رویارویی فعلی ایجاد شود. هدف عملیاتهای اطلاعاتی، سایبری، ترورها و خرابکاریها هم در اصل این است که نظام ضعیف یا رو به ضعف جلوه داده شود. ملاحظه میکنید که گزینههای پیشین، کارکردهای جدید پیدا کردهاند و این کارکردها بیش از آنکه عین جامعه را هدف گرفته باشد، ذهن آن را هدف گرفته است.
شاید بدبینانه به نظر برسد اما تمرکز بیش از یک دههای راقم این سطور بر مواجهه راهبردی ایران و آمریکا مملو از نشانههایی است که ثابت میکند توسعه شبکههای اجتماعی موبایلی در ایران و رواج بیسابقه و انفجاری آن و سپس انتقال کارکردهای حکومتی به مجموعههای اینترنتی که اساسا معلوم نیست به یکباره از کجا سبز شدند و به کجا متعهد هستند، در واقع زیرساخت سختافزاری کنترل افکار عمومی در ایران را فراهم آورده است. به لطف کوتاهی یا شاید هم طراحی کسانی در ایران، اکنون بخش بزرگی از زندگی مردم روی پلتفرمهایی شکل گرفته که نه از قوانین ایران تبعیت میکنند، نه تعهدی به منافع ملی یا فردی ایرانیان دارند، نه اساسا دسترسی به آنها هست و مذاکرهای با آنها میتوان کرد و نه کسی میداند برای این میلیونها نفری که زندگی مجازی خود را در محیط اختصاصی آنها ساختهاند، چه نقشهای کشیدهاند. یک لحظه فکر کنید از توئیتر و فیسبوک در سال 88 تا تلگرام و اینستاگرام در سال 98، چه راهی طی شده و فاصله چقدر است تا دریابید در این مدت دشمن چه طرحریزی ویژه و عمیقی برای به دست گرفتن زیرساخت ارتباطی افکار عمومی در ایران و حاکم کردن یک فرهنگ شبکهای بر آن انجام داده و پیادهسازی کرده است.
شکل بازی اکنون اینگونه است که دشمن در فضای حقیقی همه ابزارهای خود را به کار گرفته تا فشار تولید کند و در فضای مجازی این فشار را به انواع دوقطبیها و سازشطلبیها ترجمه میکند و این بمباران ادامه خواهد داشت تا زمانی که بهزعم خودشان تاثیرات آن بر جامعه ایرانی هویدا شود.
از این منظر، ما در واقع درگیر یک نبرد ادراکی و محاسباتی عظیم هستیم. یک پروژه عملیات روانی بزرگ در کار است که هدف آن عبور دادن بخشهایی از جامعه ایرانی از ایران و نشاندن منافع آمریکا در ذهن آنها به جای منافع ایران است. ما اکنون در نقطه اوج این رویارویی قرار داریم. از یکسو جامعه ایرانی در مقابل قدم نهادن به راهی که آمریکا پیش روی آن گذاشته، سخت مقاومت کرده و از سوی دیگر آمریکا اینگونه ارزیابی میکند که اگر کمی بیشتر فشار بیاورد، بالاخره این مقاومت در جایی خواهد شکست.
کلید این بازی در امیدی است که آمریکا به غربگرایان ایرانی بسته تا سر بزنگاه فضا را دوقطبی کنند، مردم را ناامید و مأیوس کنند، مقاومت را بیحاصل جلوه دهند، خطرها را بزرگ و فرصتها را کوچکنمایی کنند و با خلق یک هیجان مصنوعی پرشدت، فشارها را به نتیجهای که آمریکا خواهان آن است برسانند.
دولت آمریکا خود بهتر از هر کس میداند نمیتواند با ایران بجنگد و اساسا همه گزینههای خود را زیر آستانه جنگ نگه داشته تا بدون جنگ به نتیجهای که میخواهد برسد اما کسانی مامورند هر لحظه فریاد و فغان کنند که جنگی در راه است. دولت آمریکا میداند گزینه تحریم بویژه با وضعی که ترامپ ایجاد کرده روز به روز ناکارآمدتر میشود اما باز صداهایی از داخل ایران برخاسته و میگوید ما توان مقاومت در مقابل تحریمها را نداریم. آمریکا میداند ایجاد یک فضای سایبر-اطلاعاتی مستقل در ایران به معنای کور کردن بخش بزرگی از توطئه طراحی شده علیه ایران است اما کسانی در داخل ایران مامورند فریاد بزنند هر کس از استقلال سایبری حرف زد طرفدار فیلترینگ است. دولت آمریکا میداند فعالیتهای اقتصادی سپاه بخش بسیار ناچیزی از اقتصاد ایران را تشکیل میدهد اما عدهای صبح تا شب توئیت میکنند و مقاله مینویسند که سپاه کل اقتصاد را تسخیر کرده و باید از آن خارج شود. آمریکا میداند ایران در منطقه خاورمیانه تقریبا سلطه 70 ساله آن را نابود کرده اما کسانی در داخل ایران چشمها را بسته و دهانها را گشودهاند که برنامه منطقهای ایران بیش از فرصت، تهدید خلق کرده است. آمریکا میداند استانداردهای FATF با یک کشور تحت تحریم چه میکند اما در داخل کسانی میگویند FATF تنها راه نجات اقتصاد ایران است. دولت آمریکا میداند مذاکرهای در کار نیست و هدف فروپاشی ایران است اما کسانی مامورند مذاکره را تنها راه ممکن نشان دهند.
من میتوانم این فهرست را بسیار طویلتر از این کنم که هست. حقایق روشنی وجود دارد که به طور مشترک توسط آمریکا و غربگرایان داخلی تحریف میشود تا افکار عمومی در ایران ولو به طور موقت و هیجانی به سمتی برود که آمریکا بتواند ضربه کاری را که 40 سال است حسرت آن را میخورد بر پیکر این کشور وارد کند.
این کانونیترین جایی است که باید از آن مراقبت کرد. بیدفاع گذاشتن ذهن ایرانیان در مقابل این شبیخون سازمانیافته، سهمگین و همهجانبه، تاریخیترین غفلتی است که اکنون میتوان مرتکب شد. انقلاب اسلامی قبل از هر جا باید در ذهنهای مردم حفظ شود، یعنی همان جایی که روز اول شکل گرفت و قدرتمند شد. آدرسهای غلط، خطرناکتر از تحریمها و تهدیدهاست و کسانی که این آدرسها را تولید و ترویج میکنند از سربازان ارتش آمریکا برای ملت ایران خطرناکترند.