رضا شیبانی: در میان بعضی شاعران و ادیبان روس همواره نوعی نگاه به ایران وجود داشته است که نباید آن را همردیف با نگاه مستشرقانه اندیشمندان اروپای غربی دانست. غربیها وقتی به ادبیات ایران مینگرند، فارغ از لفاظیهای ظاهرفریب، بیشتر دنبال شناخت بیشتر برای تسلط بیشتر هستند. این نگاه حتی در مجامع جهانی در نگاه به تمدنها و ممالک شرقی هویداست؛ تعریف و برجستهسازی میکنند تا بیشتر آن فرهنگ را ضمیمه و مستعمره خود سازند. چند سال پیش با یکی از دوستان بحثی داشتیم درباره تعریفها و تمجیدهای ویژه و اغراقآمیزی که از «عالیم قاسماف» خواننده اهل باکو در نهادهای دولتی غرب میشود. گفتم شما در غرب کسی را پیدا نمیکنید که هیچ از آواز قاسماف سر دربیاورد. اگر به او بلبل شرق میگویند، میخواهند او را مثل یک بلبل در قفس خود گرفتار کنند! در ضمن اگر دنبال حنجره از شرق میگردند، چرا سراغ مثلا موذنزاده نمیروند؟ چون مذهبی است و به دردشان نمیخورد. آنها دنبال سوژههای دستآموزند. جشنوارهها و نشانها و تقدیرهای غربی در خوشبینانهترین حالت، نوعی رام کردن و ذبح و تکهتکه کردن و پختن فرهنگ شرق، برای هضم آن در جهاز تمدن جهانی غرب است! اما درباره تحسینها و توجههایی که از بطن ادبیات روسیه نثار ایران شده است، نباید به این اندازه بدبین بود. روسها البته که در گذشته مملکتی مضر به حال ایران بودهاند و سوابق تیرهای از آزار و سوءاستفاده و خلف وعده در رفتار حکام این کشور چه در زمان تزار، چه در دوره کمونیسم و چه در دوره بیبخاری پساشوروی به چشم میخورد اما ادبیات و هنر روسیه، همواره نوعی استقلال اشراقی و اخلاقی داشته است؛ چه در دوران تزار که نویسندگانی نظیر تولستوی را داریم که واجد نوعی جهانبینی نزدیک به معارف ما هستند و اخلاقگرایی در آثارشان موج میزند و چه در دوران انقلاب کمونیستی و پس از آن که نگاه به ایران، حداقل در میان بعضی نویسندهها یک نگاه انقلابی و عدالتخواهانه است. این نگاه، صدالبته با سوءاستفادههای سیاسی سیاستمداران به بیراهه میرود، چه در شوروی و چه در ایران. تاثیر شوروی بر ادبیات ما، اگر از منظر ملیگرایی نگریسته شود، یک رسوایی تاریخی است. در دورهای غالب شعرا و نویسندگان ایرانی، نیروی سازمانی حزب توده هستند که نه پیرو منافع ملی ایران که سرسپرده و دستور بگیر حزب کمونیست شوروی است و در واقع شعبهای از دستگاه سیاسی استالین در ایران است. میبینیم یک کرور شاعر ایرانی، برای استالین شعر مینویسند. از جمله همین جناب سایه که این اواخر گذشته خود را فراموش کرده و رفیق دیرین خود شهریار را به خاطر شعر گفتن برای انقلاب و جنگ مذمت میکند اما همان شعرهای استالینی و تودهای خود را هنوز با افتخار و البته با حذف شأن نزول تجدیدچاپ میفرماید. بگذریم! از میان شاعران دوران انقلاب روسیه که نگاهی صمیمانه و صادقانه به ایران دارند، معروفترینشان سرگئی یسنین است؛ شاعری که البته شوروی به او نیز وفا نمیکند و به روایتی در گیرودار هراس از سرکوب استالینی به مرگ پناه میبرد و در آخرین لحظات این شعر را مینویسد که 2 سطر آخر آن طعنهای است به روزگار تفکر استالینی و اینکه تقابل مرگ و زندگی چیزی است عادی و روزمره:
خداحافظ دوست من
بدون دستها، بدون کلمات
بدون غم و بدون افسوس
در این زندگی مرگ چیز جدیدی نیست
و اما زندگی هم البته چیز جدیدی نیست
متاسفانه کمتر کسی در ایران میداند که یسنین، شاعر بزرگ روسیه، شیفته ایران بوده و حتی یک مجموعه شعر به نام «نقشمایههای ایرانی» برای ایران دارد که شامل 15 شاهکار تحسینشده در فضای نقد ادبی روسیه است. این قطعه را از آن مجموعه انتخاب کردهام. جالب اینکه بدانید این شعرها را یسنین در باکو سروده؛ جایی که با سفر به آنجا، شیفته فرهنگ ایرانی میشود. باکو برای یسنین که تا پایان عمر موفق به سفر به ایران آن روز نمیشود، نماد ایرانیت بوده است. این در دل خود یک رمز و راز تاریخی هم دارد. ایرانی بودن باکو:
ایران! تو خوبی این را میدانم
سرزمین آبی فردوسی
تو نمیتوانی با خاطری سرد
این روس مهربان را فراموش کنی
و چشمان ساده و اندیشناک را.
سرزمین آبی فردوسی
ایران! تو خوبی، این را میدانم
گلهای سرخت، بسان چراغی شعلهورند
و با طراوتی جاودانه
باز برایم از سرزمینی دور میگویند
ایران! تو خوبی این را میدانم...
اما مگر من تو را فراموش خواهم کرد؟
و در سرنوشت سرگردان خود
به مردمی که به من دور یا نزدیکند
از تو خواهم گفت
و تو را هرگز فراموش نخواهم کرد...