printlogo


کد خبر: 209231تاریخ: 1398/2/18 00:00
نگاهی به سابقه حضور «ناپلئون» در ادبیات شفاهی و داستانی جهان به بهانه سالمرگش
نوشته‌‌های ناپلئونی

«کسی جز خودم مسؤول سقوطم نیست؛ بزرگ‌ترین دشمنی که باعث به‌وجود آمدن سرنوشتی غم‌انگیز و اندوهبار برایم شده، تنها خودم هستم». (ناپلئون بُناپارت)
***
محمدرضا کردلو: «روستان» برده‌ای بود از اهالی مصر که به ارتش فرانسه پناهنده شد و ناپلئون به او پناه داد. روستان بعدها دفتر خاطراتی از ناپلئون جمع کرد که مورد استفاده مورخان نیز قرار گرفت. روستان یکی از کسانی بود که با ناپلئون همراه شد اما او نیز مانند دیگران سردار فرانسوی را تنها گذاشت. پروفسور «ژ. لونوتر» از مورخان مشهور فرانسوی در کتاب «در رکاب امپراتور» می‌نویسد: «ناپلئون وقتی شنید روستان زودتر از دیگران گریخته، گفت: به هرحال او هم فرشته نبود و انسانی بود چون دیگر انسان‌ها».
ناپلئون بناپارت یکی از چهره‌‌های موثر تاریخ اروپا، بلکه تاریخ جهان است. شاید آن تعداد از افسانه و داستان راست و دروغ که پیرامون او در روزگار پس از مرگش و حتی در حین حیاتش منتشر شده، درباره کمتر سیاستمدار و امپراتور دیگری گفته و شنیده شده است. آنچنان که می‌دانیم «ویل دورانت» یکی از مورخان سرشناس تاریخ است. دورانت یک جلد از کتاب بزرگ تاریخ تمدن را به عصر ناپلئون اختصاص داده و همین موضوع نشان‌دهنده جایگاهی است که تاریخ برای ناپلئون متصور است. دورانت اما در یکی از توصیفات مطرحش درباره ناپلئون می‌گوید: «سزار بورژیا بود با دو برابر مغز او؛ ماکیاولی بود با نیمی از توجه و محافظه‌کاری او و صد برابر اراده او؛ مردی ایتالیایی بود که به وسیله ولتر، شکاک، به خاطر زنده‌ ماندن در انقلاب فرانسه، زرنگ و بر اثر معاشرت با روشنفکران فرانسه، تیزهوش شده بود. همه صفات رنسانس در او جمع بود؛ هنرمند و جنگجو، فیلسوف و مستبد ولی عاجز از متوقف شدن که البته این آخری عیب مهمی بود و به بادش داد».
در کنار همه این توصیفات اما ناپلئون فراتر از روزگار حیاتش، پا در دل داستان‌ها و ضرب‌المثل‌ها و نام‌ها و نشانی‌ها گذاشته است. آنچنان که حالا همقطار گویندگان جملات قصار در شبکه‌‌های اجتماعی شده و در کنار کورش کبیر و دیگران درس زندگی می‌دهد. همچنین نامش را جایی در قنادی‌ها روی یک شیرینی خاص می‌گذارند، دانش‌آموزان و دانشجویان اگر واحدی را به زور از سر بگذرانند از تعبیر «ناپلئونی قبول شدن» استفاده می‌کنند، در شطرنج «مات ناپلئونی» هم به گزاره مهمی بدل شده و آنچنان که در اخبار آمده چند شهر، تعدادی بازی و گروه‌های هنری و... هم نام‌شان از ترکیب شدن با نام «ناپلئون» بی‌بهره نمانده است. به رفتارها و اظهاراتش نیز به طرز شگرفی در میان نویسندگان واکنش نشان داده شده است. مثلا ویرجینا وولف به‌خاطر رویکردی که ناپلئون در قبال زنان داشته می‌نویسد: «ناپلئون و موسولینی هر دو مؤکدا بر حقارت زنان اصرار می‌ورزیدند، زیرا اگر زنان حقیر نبودند، آنها نمی‌توانستند بزرگ باشند. این امر تا حدودی نیاز مردان را به زنان توضیح می‌دهد...!» شخصیت پارادوکسیکال یا شاید چندبعدی‌‌‌‌اش هم باعث شده به استعاره برخی نویسندگان دیگر بدل شود. اورهان پاموک در نوشته‌ای با اشاره به ناپلئون می‌آورد: «میان کسی که همواره در عالم خیال خود را ناپلئون می‌پندارد و از این پندار لذت می‌برد و کسی که خود را ناپلئون می‌داند، فرق است... فرق میان یک «خیال‌پرداز» خوشبخت و یک «روان‌پریش» بدبخت». ژان پل سارتر هم در «فاجعه بزرگ»، تصویر دیگری از ناپلئون به ما نشان می‌دهد: «انسان موجود ناتوان و درمانده‌ای است! بارهای گران را تحمل می‌کند اما ناگهان در برابر یک ضربه روحی از پای در می‌‌‌‌‌‌‌‌‌آید. ناپلئون در برابر سیل نیروی دشمن چون کوهی می‌ایستاد اما وقتی در کاخ فونتن‌بلو شمشیرش را به زنی تسلیم کرد، استقامت و پایداری‌اش در هم شکست».
درباره کارهایی که کرده است نیز کم اغراق نشده است اما شواهد و قرائن نشان می‌دهد او در برخی امور رکورددار است؛ او طی نزدیک به 20 سال در حدود 100 جنگ مشهور را فرماندهی کرده است. از 3 تا 15 میلیون نفر به صورت مستقیم و غیرمستقیم در جنگ‌‌های ناپلئون کشته شده‌‌اند و همین امر باعث شده نام جنگ‌‌هایی که ناپلئون به راه انداخته، در میان 10 جنگ پرتلفات تاریخ به حساب بیاید. آنچنان که معروف شده است، نبردها و نقشه‌های جنگی‌اش هنوز در دانشگاه‌های نظامی سراسر جهان مطالعه می‌شود. ولینگتون که 2 بار در پرتغال و واترلو ناپلئون را شکست داده، جمله عجیبی درباره بناپارت دارد؛ وقتی از او سوال می‌کنند بزرگ‌ترین ژنرال جهان در این دوران کیست؟ او می‌گوید: «در این دوران، در دوران‌های گذشته و در هر دوران دیگری، ناپلئون».
بتازگی و پس از آتش گرفتن کلیسای نوتردام، نام ناپلئون به عنوان کسی که در این نوتردام تاجگذاری کرده با معرفی این کلیسا همردیف شده بود؛ تاجگذاری‌ای که برای خودش ماجرایی دارد. آنجا که ناپلئون تاج را از دست پاپ می‌گیرد و تاج را خودش می‌گذارد. برای ایرانی‌ها هم در دوره پهلوی «دایی‌جان ناپلئون» ساخته شد تا یک جور دیگر آشنایی با ناپلئون رقم بخورد. برای آنها که کمی تاریخ خوانده‌‌‌‌اند، البته ارتباط ناپلئون با ایران را می‌توان با «قرارداد فین‌کنشتاین» هم شرح و تفصیل داد. قراردادی که با هدف مدرن‌سازی ارتش قاجار بین طرفین به امضا رسید اما چون ناپلئون جنگ دیپلماتیک را به روسیه و انگلیس باخت، موفق به اجرای تعهدات نشد و تا جایی پیش رفت که به فاصله 5 سال از قرارداد فین‌کنشتاین، ایران وادار به اخراج فرانسوی‌ها از خاک خود شد.
از اینها که بگذریم، ناپلئون در رمان و داستان‌‌های کلاسیک نیز چنان جایی باز کرده که کمتر امپراتوری در تاریخ با او توان رقابت پیدا می‌کند. «جنگ و صلح» که یکی از رمان‌های معروف دنیاست، اصلا با خبر حمله ناپلئون به روسیه آغاز می‌شود. «جنگ و صلح» نوشته لئو ‏تولستوی در بستر 2 جنگ بزرگ (۱۸۱۲ و ۱۸۰۵ م) بین روسیه تزاری و ارتش فرانسه به سرکردگی ناپلئون بناپارت روایت می‌شود. داستان جنگ و صلح در یک مجلس اشرافی آغاز می‌شود که در آن صحبت از حمله قریب‌الوقوع ناپلئون به روسیه است. ناپلئون ابتدا با اقتدار وارد خاک روسیه می‌شود اما شرایط در ادامه به گونه دیگری برای او رقم می‌خورد. یکی از لحظات احساسی داستان «جنگ و صلح» آنجایی است که ناپلئون مسکو را اشغال کرده و روس‌ها از دور مسکوی آتش گرفته را نگاه می‌کنند و به‌خاطر «مادر سفیدروی» خویش اشک می‌ریزند. در نهایت اما این کمبود آذوقه و سرمای غیرقابل تحمل روسیه است که فرانسوی‌ها را از پا می‌اندازد و شجاعت مردم روسیه آنها را مجبور به عقب‌نشینی و فرار می‌کند.
رمان «صومعه پارم» آخرین اثر «استاندال» نویسنده مشهور فرانسوی است که در سال  ۱۸۳۹ انتشار یافته است. او که خود در نوجوانی به سپاه ناپلئون پیوسته، در تمام داستان‌هایش جوانی وجود دارد که با شور و شوق به دنبال افتخارآفرینی است و به ارتش می‌پیوندد. طبق گفته‌‌های استاندال (نویسنده کتاب) فصل اول این کتاب را که عنوان آن «میلان در ۱۷۹۶» است، بر مبنای اعتراف‌های واقعی یک ستوان فرانسوی به نام «روبر» نوشته است. استاندال در این کتاب  مخاطب را به ماجرایی جدید می‌برد و با «مارکی دل دونگو»ی هوادار اتریش آشنا می‌کند. بعد از این شخصیت، ما در داستان با 2 زن به نام‌‌های «ماکیز» جوان همسر مارکی دل دونگو و خواهر مارکی یعنی «ژینا» آشنا می‌‌شویم. قهرمان جوان داستان، یعنی«فابریس جوان» ثمره پیوند ستوان روبر و مارکیز است. این پسر در دوره پرهیجان و آشوب جنگ‌‌های ناپلئون بزرگ می‌‌شود و این برهه از تاریخ را به تصویر می‌کشد. فابریس جوان در سال ۱۸۱۵ با شنیدن خبر بازگشت ناپلئون از جزیره الب، از خانه می‌‌گریزد تا به کمک او برود و همراهش بجنگد. مارکی پس از ماجراهای افسانه‌‌‌‌ای، عصر روز نبرد «واترلو» به واترلو می‌‌رسد و شاهد نبرد و بعد گرفتار سیل عقب‌نشینی سربازان می‌‌شود... .
استاندال همچنین 2 رساله درباره ناپلئون برجا نهاده که یکی در 1818-1817 و دیگری در 1837-1836 نوشته شده است. هر دو رساله به طور کامل در مجموعه کلیات آثار استاندال در 1929 با عنوان کلی «ناپلئون» منتشر شد. جلد نخست با عنوان «زندگی ناپلئون» شامل رساله 1818-1817 است و جلد دوم با عنوان «خاطراتی درباره ناپلئون»، مشتمل بر رساله 1837-1836. رساله نخست که به علت اوضاع و احوال سیاسی ناتمام ماند، به طور عمده از منابع انگلیسی گرفته شده است. استاندال وقایع عمده زندگی ناپلئون را تا زمان بازگشت او از جزیره الب گزارش می‌کند. نویسنده بر مطالب برگرفته از منابع تنها چند حکایت از خود اضافه می‌کند. استاندال در رساله دوم نیز به توصیف ناپلئون می‌پردازد و خاطرات وی را بیان می‌کند.
در این بین اما صاحب کتاب «بینوایان» یعنی ویکتور هوگو به دلایل خانوادگی و تاریخی شاید مواجهه متفاوت‌تری با ناپلئون داشته است. ویکتور تا 10 سالگی با پدرش که ژنرال ارتش ناپلئون بود سفر می‌کرد و سپس در سال 1812 با مادرش که بشدت طرفدار نظام پادشاهی بود در پاریس اقامت گزید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. با این حال هم زندگی و هم رمان بینوایان با نام یک ناپلئون دیگر گره خورده است. او در سال 1845 یک پست سیاسی در حکومت وابسته به قانون اساسی شاه لوئیس فیلیپه‌‌‌‌‌‌‌‌‌، قبول کرد و در سال 1848 نماینده مردم شد و بعد از لوئیس ناپلئون بناپارت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، رئیس‌جمهور «جمهوری دوم» در فرانسه شد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. هوگو او را علنا خائن فرانسه نامید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. عقاید جمهوری‌خواهانه هوگو باعث تبعیدش شد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. هوگو در تبعید در زمینه نویسندگی به تکامل و پختگی رسید و اولین اشعار حماسه مصنوع خود با نام «افسانه قرون»، رمان بینوایان و... را نوشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. بینوایان یکی از بزرگ‌ترین رمان‌های قرن ۱۹ است و ماجرایش با شروع انقلاب ژوئن در ۱۸۱۵ (سال شکست ناپلئون در نبرد واترلو) و به اوج رسیدن آن در ۱۸۳۲ در پاریس، رقم می‌خورد.
«شرلی» رمان دیگری است که به نحوی با نام «ناپلئون» گره  خورده است. این رمان اثر شارلوت برونته است که در سال ۱۸۴۹ میلادی آن را منتشر کرد. «شرلی» راوی افسردگی و یأس صنعتی سال‌های ۱۸۱2–۱۸۱1 اروپاست که از تبعات آن می‌توان به جنگ‌های ناپلئونی بویژه جنگ سال ۱۸۱۲ اشاره کرد. طرح و بازگویش این رمان در روستایی واقع در «یورک‌شر» رخ می‌دهد. انگلستان با فرانسه در جنگ بود و کل اروپا نیز درگیر جنگ‌های ناپلئونی. به تجارت پارچه انگلستان ضربه شدیدی وارد شد و صنایع نساجی به‌علت از دست دادن بازارهای اروپا و آمریکا دچار رکود شدند و در آستانه ورشکستگی قرار گرفتند. در چنین اوضاع متشنج و حساسی، صاحبان صنایع و سرمایه عمدتا به 2 جناح تقسیم شده بودند: یکی جناح طرفدار صلح با فرانسه، یا به عبارت دیگر تسلیم‌شدن به شرایط ناپلئون، و دیگری جناح طرفدار ادامه جنگ تا پیروزی بر ناپلئون. کلیسای رسمی انگلستان نیز دچار تعارض‌هایی شد و خود را با انواع و اقسام گروه‌ها و فرقه‌های ناراضی مذهبی روبه‌رو دید. با این حال، در همین زمینه و زمانه، زندگی جریان دارد و انسان‌ها ادامه حیات می‌دهند. قهرمانان رمان شرلی در همین مقطع حوادثی را پشت‌سر می‌گذارند که گاه تلخ است و گاه شیرین... .
الکساندر دوما نیز نسبتی شبیه نسبت هوگو با «ناپلئون» دارد. پدر الکساندر یکی از ژنرال‌های ارتش ناپلئون بود که بعد از برکناری ناپلئون فقیر و خانه‌نشین شده بود و 4 سال بعد از به‌دنیا آمدن پسرش از دنیا رفت. الکساندر با داستان‌هایی که مادرش از قهرمانی‌های پدر در میدان جنگ برایش تعریف می‌کرد، بزرگ شد و توانست با استفاده از باقیمانده‌ اعتبار پدر اشراف‌زاده‌اش، منشی دوک اورلئان شود و به پاریس نقل مکان کند. ماجراهایی برای او اتفاق می‌افتد که «کنت مونت کریستو» احتمالا محصول همین احوالات است؛ داستان «ادموند دانته» جوان شاداب و موفقی است که کار و بارش رونق گرفته و بزودی قرار است با دوست دوران کودکی‌اش «مرسده» ازدواج کند اما درست در روز عروسی‌اش به جرم جاسوسی و خیانت دستگیر و به زندانی دورافتاده و ترسناک تبعید می‌شود؛ زندانی که هرگز کسی از آن زنده برنگشته است. دانته که اسیر سرنوشتی نامعلوم شده ‌است، سؤال بزرگ و آزاردهنده‌ای دارد که باید جوابی برای آن پیدا کند و این شروع مبارزه‌ طولانی او به سوی رهایی است.
علاوه بر اینها داستایوسکی در «جنایت و مکافات» و «ابله»، با رویکردی منفی اشاراتی به ناپلئون دارد.
در این بین شاید «قلعه حیوانات» صریح‌ترین واکنش یک نویسنده به ناپلئون بناپارت باشد. جرج اورول اسم یکی از خوک‌‌های مزرعه داستان خود را «ناپلئون» گذاشته است که اتفاقا نمایشگر شخصیتی جاه‌طلب و عوامفریب است. در داستان اورول، ناپلئون با استفاده از سگ‌های درنده‌ای که مخفیانه تربیت کرده، خوک دیگر مزرعه را فراری می‌دهد و خود به رهبر بلامنازع مزرعه تبدیل می‌شود. ناپلئون عده زیادی از حیوانات مزرعه را به جرم همکاری با اسنوبال (دیگر خوک مزرعه) اعدام می‌کند. به نظر می‌رسد اگرچه نام ناپلئون روی خوک دیکتاتور مزرعه داستان اورول نهاده شده اما به روشنی منظور او از «ناپلئون»، «استالین» است که درعصر «اورول» دیکتاتورمآبانه انقلاب کمونیستی شوروی را رهبری می‌کرد. علاوه بر رمان‌های ذکر شده در صدها داستان و رمان و فیلم دیگر نام ناپلئون آمده و به روزگار و عصر امپراتوری او اشاره شده است.


Page Generated in 0/0064 sec