printlogo


کد خبر: 209278تاریخ: 1398/2/19 00:00
مرجعیت یافتن سلبریتی‌ها چه تأثیراتی بر زیست سیاسی و اجتماعی ایران خواهد داشت؟
نخبه‌کشی در روز روشن

صادق فرامرزی: تنها چند ماه پس از آنکه یکی از هنرپیشه‌های سینما با تبلیغ یک واکسن که استفاده از آن بدون تجویز پزشک‌ ممنوع است، با به خطر انداختن جان میلیون‌ها بازدید‌کننده پست تبلیغاتی خود، واکنشی همگانی را علیه ورود تخصصی سلبریتی‌ها به عرصه‌هایی که در آن فاقد هرگونه تخصصی هستند به‌وجود آورده بود، همان فرد این بار با بازنشر یک توئیت کذب از اکانتی جعلی باعث یک نفرت‌پراکنی جنسی نسبت به مردم عراق شد. این بار واکنش‌ها نسبت به نتایج احتمالی نظرات این هنرپیشه سینما به حدی گسترده و متکثر بود که برخی احتمال برخورد قضایی با وی را طرح کردند و حتی یک موج توئیتری نیز در این باره شکل گرفت.  با تمام این اوصاف و فارغ از یک مصداق جنجالی، سلبریتی‌ها چگونه تبدیل به یک گروه مرجع اجتماعی شدند و این مرجعیت اجتماعی چه نتایج و عواقبی را در پی خواهد داشت؟ آیا می‌توان صورت مساله را اینگونه تعریف کرد که محبوبیت اجتماعی هنرپیشه‌ها باعث قربانی شدن طرفداران آنها می‌شود؟ مهم‌تر از همه اینها آیا
می‌توان مرجعیت یافتن مشاهیر اجتماعی را نبردی تمام‌قد علیه نخبگان، مصلحان و متخصصان دانست؟ یادداشت پیش رو طرح مساله‌ای از چگونگی مرجعیت یافتن این گروه، تاثیرات اجتماعی جهت‌دهی جامعه توسط آنها و عواقب رقابت سیاسی در جامعه‌ای است که به جای عقلانیت نخبگان، هیجانات مشاهیر اجتماعی نتایج تضادهای آن را تعیین  می‌کند.
گروه‌های مرجع؛ تکثری گریزناپذیر
گروه مرجع را می‌توان اثرگذارترین گروه فعال در یک جامعه که حد واسطی میان طبقات ممتاز فرهنگی و اجتماعی با توده است تعریف کرد و می‌توان آن را نماد و نمودی قراردادی بدون وجود و ماهیت رسمی دانست، برای مثال «روحانیت» به‌عنوان یک گروه تاثیرگذار اجتماعی وجودی خارجی دارد اما نمی‌توان در قالب صرف یک سازمان، حزب یا گروه رسمی آن را تعریف کرد. در حالتی انتزاعی‌تر «ریش‌سفیدان خانواده‌ها» به‌عنوان نسلی قدیمی اما زنده وجود داشته و دارند و بر روند تحولات خانوادگی نیز تاثیر می‌گذارند اما هیچ‌گاه نمی‌توان آنها را در قالب یک صنف یا گروه رسمی تعریف کرد، چرا که اساسا گروه‌های مرجع حاصل شکل‌گیری یک اعتماد پایین به بالا در نسبت میان توده با آنها بوده‌اند و کمتر گروه مرجعی بوده است که همچون گروه‌های فشار تحت تاثیر یک موقعیت پنهانی و بالا به پایین شکل گرفته باشد. در تعریفی ساده می‌توان گروه‌های مرجع را گروه‌هایی دانست که در سایه تاثیرگذاری بر توده اجتماعی، آنها را تشویق به خروج از زندان فردیت و عملی سیاسی و اجتماعی مبتنی بر نظر یک جمع می‌کنند؛ گروهی که هویت‌سازی می‌کند و ذیل این هویت درونی مشترک در میان افراد آنها را ترغیب به اقدامی در جهت اثرگذاری بر تحولات بیرونی می‌کند. شاید بیراه نباشد اگر تاریخ بشر را حاصل تاثیرپذیری توده‌های اجتماعی از گروه‌های مرجعی دانست که منش و روش رفتاری آنها را هدایت کرده‌اند. در مثالی روشن
می‌توان شکل‌گیری ایده‌ای نسبتا مشترک میان 2 گروه مرجع «روحانیت» و «روشنفکران» در جریان انقلاب مشروطه را از بزرگ‌ترین مصادیق تاثیرپذیری توده شهری دانست که نتیجه آن منتج به تاسیس نهاد «پارلمان» در سیستمی سلطنتی شد، اما همین نهاد بیرونی تحت تاثیر گروه مرجع دیگری که «زمین‌داران» باشند و توانایی تاثیرگذاری بر توده دهقانی کشور را داشتند، به سمت مسیری دیگر رفت. هر چند گزاره فوق را می‌توان به شکلی مطلق تایید یا رد کرد و از عوامل دیگر تاثیرگذار بر نهضت مشروطه چشم‌پوشی کرد اما آنچه روشن و مبرهن است اینکه در یک انقلاب سیاسی مردمی نیز تعدد و تکثر این گروه‌های مرجع می‌تواند مردم را به سمت و سویی متفاوت بکشاند و نهضتی مردمی را با تکیه بر بخش دیگری از همان مردم تبدیل به پدیده‌ای ضدمردمی کند.
با تمام این اوصاف نمی‌توان گروه‌های مرجع را در قالب لیستی تخطی‌ناپذیر درآورد و به وصف شرایط هرکدام پرداخت، چرا که اساسا تکثر این گروه‌ها و ماهیت قراردادی آنها باعث شده در نهایت بتوان یک یا چند گروه را به ‌عنوان عیان‌ترین و گسترده‌ترین گروه اجتماعی مورد تجزیه و تحلیل نسبی قرار داد. نخستین نکته‌ای که در این باره باید مورد توجه قرار گیرد آن است که گروه‌های مرجع به‌علت ماهیت «تقاضای اجتماعی» بشدت تحت تاثیر مناسبات جامعه خود هستند. زیست شهری یا روستایی، خانواده سنتی یا تک هسته‌ای، فضای باز و بسته سیاسی، جهان‌بینی عمومی و سطح تحصیلات مدرن، ماهیت رسانه‌های تاثیرگذار و... هر کدام در شکل یافتن گروه‌های مرجع و میزان تاثیرگذاری عمومی‌شان نقش مهمی ایفا می‌کنند. اگر در جامعه سنتی که محیط سکونت مهم‌ترین محیط اجتماعی محسوب می‌شد «معتمدان محلی» و «ریش‌سفیدان طایفه» جزو مهم‌ترین گروه‌های مرجع محسوب می‌شدند، در یک جامعه مدرن که حوزه اجتماعی آن بشدت پیچیده و فرامحیطی شده است، دیگر چنین گروه مرجعی چندان تاثیرگذار نیست و متقابلا گروه‌هایی همچون «مشاهیر اجتماعی» به نفوذی بالا دست پیدا
می‌کنند. اگر در دوره‌ای که منبر مهم‌ترین رسانه جمعی اجتماعات بود «روحانیت» به‌عنوان یک گروه مرجع با نهایت تاثیرگذاری شناخته می‌شد، در دوره رسانه‌های بصری این «هنرمندان» و «اصحاب رسانه» هستند که تبدیل به گروه مرجع مهمی می‌شوند؛ این مقوله را می‌توان به گسترش میزان سواد عمومی و شکل گرفتن گروه مرجعی از «نویسندگان» و «روشنفکران»، باز شدن فضای رقابت سیاسی و مرجعیت یافتن «فعالان حزبی» و ده‌ها مورد دیگر نیز تعمیم داد. نکته دیگری که نمی‌توان از آن نیز براحتی گذر کرد، آن است که با پیشرفته شدن ساخت اجتماعی جوامع، تکثر پیدا کردن عقاید فردی، تقسیم کار تخصصی و گذار از جامعه مکانیکی به ارگانیکی و مواردی از این دست، گروه‌های مرجع نیز به شکل انبوهی متکثر می‌شوند و به همین دلیل است که در جامعه امروز ایران می‌توان با انبوهی از گروه‌های مرجع مواجه شد که نسبت به سده پیش قابل قیاس نیست.
در این میان هرچند که می‌توان مرجعیت یافتن هر گروه را در قالب مساله‌ای جداگانه مورد بررسی قرار داد اما به شکلی اختصاری می‌توان مدعی شد تحت تاثیر افزایش حوزه نفوذ رسانه‌های عمومی و اجتماعی، ضعف گروه‌های نخبگانی، معرفت‌زدایی در پروسه تحصیلاتی و بی‌اعتنایی به مباحث معرفت‌شناختی علوم انسانی، سلبریتی‌ها و مشاهیر اجتماعی تبدیل به یکی از مهم‌ترین گروه‌های مرجع در جریان تحولات و فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی شده‌اند. تجربه انتخابات‌ها در یک دهه اخیر، زلزله کرمانشاه، کمپین‌های اجتماعی و... بخوبی گواهی بر این امر است که افزایش «تقاضای اجتماعی» نسبت به این گروه باعث شد آنها از بازیگرانی در حاشیه تبدیل به بازیگردان‌هایی در متن تحولات سیاسی و اجتماعی شوند و در کنار «روحانیت»، «نویسندگان»، «اساتید دانشگاه»، «روزنامه‌نگاران» و «فعالان محلی» خود را به‌عنوان گروهی پیشرو در جهت خط‌دهی به تحولات و تغییرات بشناسانند. افزایش حساسیت‌ها نسبت به این نقش‌آفرینی که خود را پس از چند مصداق مهم همچون کمک‌های جمع‌آوری شده در زلزله کرمانشاه، تجویز یک نسخه خطرناک دارویی برای عموم و انتشار مواضع و اخبار غلط در بازه‌های متعدد نمایان کرد، باعث شد تبیین چرایی این مرجعیت یافتن و عواقب آن تبدیل به یکی از مهم‌ترین پرسش‌ها و دغدغه‌های اجتماعی شود که یافتن هرگونه پاسخ پیرامون آن کمک قابل توجهی در جهت اصلاح امور اجتماعی و سیاسی خواهد کرد.

مرجعیتی مدعی؛ جامعه‌ای قدکوتاه
گسترش پیدا کردن حوزه نفوذ و مرجعیت یافتن «مشاهیر اجتماعی» که جنبه شهرت آنها بر خلاف گروه‌های مرجع پیشین جایگزین تجربه و تخصص‌شان نسبت به مسائل مورد طرح شده، خود معلول عواملی و علت وقایعی است. گشایش یکباره فضای عمومی در چارچوب شبکه‌های اجتماعی و توانایی یافتن همه برای ابراز هر نظر و اشتراک هر اثر هر چند در وهله اول فضای دسترسی بی‌سابقه‌ای به اطلاعات را برای عموم افراد به‌وجود می‌آورد و باعث تنوع و حق انتخاب برای دریافت پیام‌ها می‌شود اما پس از مقطعی راه را برای مرجعیت یافتن کسانی که تنها توانسته‌اند تقاضای اجتماعی نسبت به خود را افزایش دهند باز می‌کند. جانشینی شهرت با تخصص و تجربه تاثیرات زیادی بر روند تحولات اجتماعی می‌گذارد که می‌توان اهم آن را به این شرح دانست:
الف- نخبه‌ستیزی: نخستین اثر مرجعیت یافتن مشاهیر اجتماعی و سلبریتی‌ها نخبه‌ستیزی در جریان تصمیم‌گیری عمومی جامعه است. ذات و ماهیت این قشر به‌گونه‌ای است که رشد یافتنش را نه مرهون تخصص در عرصه‌ای، که مدیون پربیننده بودن خود بوده است. به عبارتی ساده‌تر زمانی که مردم برای رجوع خود به گروه‌های مرجع‌شان ملاکی به‌جای تخصص و تجرب را انتخاب می‌کنند، به شکلی موازی نخبگان آن عرصه را نیز از میدان خارج کرده و آنان را به‌عنوان افرادی بی‌اعتبار طرد می‌کنند. میدان دادن به غیرمتخصصان و مشروع جلوه دادن دخالت غیرتخصصی در امور پس از مدتی فضای کار را برای نخبگان نیز دشوار کرده و آنان را به لکنت می‌اندازد. مساوی شدن اظهارنظر پرمتقاضی با اظهارنظر مشروع باعث می‌شود نخبگان هر عرصه‌ای که بخواهند وارد این عرصه شوند، پیشاپیش خود را در میدانی مقابل افکار عمومی تعریف کرده و اظهارنظر خود را نیازمند شهامت بدانند. ماهیت تقاضامحور مرجع نوظهور سلبریتی‌ها و مزیت ایستادن در این جایگاه که محرک جمعیتی زیاد برای رسیدن به این نقطه نیز می‌شود، مسیر مرجعیت اجتماعی را به سمت و سویی جدا از تخصص و تجرب می‌برد. برای مثال در زمانه‌ای که برای مرجعیت یافتن در عرصه فعالیت‌های سیاسی باید تبدیل به بخشی از مشاهیر پرتقاضا شد، متقاضیان این مرجعیت که فعالان سیاسی باشند نیز به مسیری غیر از نخبگی، به دنبال دست یافتن به این مزیت راهنمایی می‌شوند.
ب- سطحی و دوقطبی شدن جامعه: نخبه‌ستیزی حاصل از مرجعیت یافتن مشاهیر و سلبریتی‌ها در گام بعدی جامعه را به سمت صورت‌مساله‌های غیراصیل، منطق سطحی و تضاد قطبی می‌کشد. اگر در جامعه‌ای که نخبگان سیاسی و اجتماعی آن خود را صاحب اندیشه و گفتمان تعریف می‌کنند، جرقه خوردن تضاد میان پیروان مکاتب و گفتمان‌های مخالف عموما به ارتقای جمعی و بازتعریف هویتی گروه‌ها منجر می‌شد اما در جامعه‌ای که مشاهیر اجتماعی آن تنها به صرف داشتن متقاضی تبدیل به گروهی مرجع شوند، آنچه رخ می‌دهد آن است که سطح مجادلات از «عقلانیت» به «هیجان» فروکاست پیدا می‌کند. برای مثال اگر با تعریف لفظی روشنفکر آن را نیرویی متعهد به اجتماع که نیت ترویج عقلانیت و اصلاح امور را دارد بدانیم، حاصل کار او مبتنی بر آموزش و تغییری بلندمدت است اما مقابل آن مشاهیر اجتماعی تعهد خود را نه بر مبنای عقلانیت که بر پایه هیجان پیاده‌سازی می‌کنند. اگر در جریان رقابت‌های سیاسی شاهد آن هستیم که یک سلبریتی با این مقدمه که «تا دیروز قصد رای دادن نداشتم» سخن خود را آغاز  می‌کند و در نهایت نتیجه می‌گیرد با عدم مشارکت سیاسی و رای ندادن به یک گزینه به پایان تاریخ می‌رسیم، بدون هرگونه قضاوت نسبت به گزینه او می‌توان اینگونه نتیجه گرفت که او قضاوتی مبتنی بر هیجان را که پیشینه عقلانی نداشته است، تبدیل به الگویی از مشارکت سیاسی کرده است. مهم‌ترین ماحصل چنین فضایی قطبی شدن فضای اجتماعی تحت تاثیر مجادلات هیجانی است.
ج- کوتوله شدن نخبگان: سخن خوب را سخنی می‌دانند که «عوام آن را بفهمند و خواص آن رشته بر آن نتوانند ایرادی وارد کنند.» این استاندارد نسبی را می‌توان استانداردی برای گروه‌های مرجع که حد واسط میان نخبگان و عوام هستند دانست، چنانکه عمده روحانیت، روزنامه‌نگاران، روشنفکران و سایر گروه‌هایی که سعی کرده‌اند حرکت عمومی جامعه خود را مدیریت کنند سعی بر پیاده‌سازی آن داشته‌اند. در سایه تبدیل شدن گروه‌های مرجع به گروه‌های پرتقاضایی که تنها مزیت نسبی‌شان در قیاس با توده جامعه «شهرت» و «محبوبیت» بوده است، بخش اول این عبارت که «عوام آن را بفهمند» پررنگ‌تر شده و «خواص آن رشته بر آن نتوانند ایرادی وارد کنند» بی‌اعتبار می‌شود. اصالت پیدا کردن هر سطحی از کنشگری که در آن تنها مساله حیاتی، توانایی تفهیم توده باشد، باعث می‌شود  نخبگانی مورد تمجید قرار گرفته و واجد ارزش تلقی شوند که بتوانند بیشترین رضایت عمومی را ایجاد کنند، به عبارت دیگر گروه مرجعی که تا پیش از این به دنبال اثرگذاری بر بدنه جامعه خود بوده، خود در این دام می‌افتد که از جامعه خود تقاضا بپذیرد. ظهور نسلی از روحانیون که بی‌اعتنا به اصول دینی رو به تفاسیر قابل فهم و البته ناقص از دین می‌آورند شاهد مثال جامعه‌ای است که نخبگان آن نیز به منطق اصالت تقاضا رو آورده‌اند و پشتوانه انبوه خود را دال بر حقانیت مقابل دیگر نخبگان رشته خود می‌دانند.

 انتقام دموکراسی از دموکراسی
مدتی پیش یکی از منتقدان سینمایی نظر خود درباره مرجعیت اجتماعی یافتن سلبریتی‌ها را با عبارت «سلبریتی انتقامی بود که دموکراسی از دموکراسی گرفت» بیان کرد. تبدیل شدن دموکراسی به‌عنوان یک «وسیله» در جهت ایجاد تغییر و تکامل اجتماعی به یک «هدف» فارغ از نتایج حاصل شده از آن چنین امکانی را فراهم آورد که مشارکت سیاسی و اجتماعی تبدیل به وسیله‌ای ضد هدف خود شود و بار دیگر نخبگان را بر لزوم حرکت به سمت «دموکراسی ارشادی» رهنمون کند. اما علت این انتقام را در چه چیز می‌توان تعریف کرد؟ دموکراسی به‌عنوان فرآیندی که بیشترین قدرت را به گروه‌های مرجع می‌دهد چگونه به دست همین گروه‌ها سرنگون و ذبح  می‌شود؟ پاسخ این سوال را می‌توان تا حدودی در بستر «چگونگی» فعالیت این گروه مرجع جست‌وجو کرد. «تجاری‌سازی رقابت سیاسی» و «گفتمان‌زدایی از سیاست» مهم‌ترین نتایج مرجعیت یافتن مشاهیر اجتماعی و سلبریتی‌ها در عرصه سیاست است.
وجود نسبت قدیمی میان مشاهیر عرصه هنر و ورزش با تبلیغات کمپانی‌های مختلف باعث شده این شیوه از حضور اجتماعی در قراردادی نانوشته تبدیل به عرفی اجتماعی شود. معاوضه‌ای که در یک‌سوی آن محبوبیت عرضه می‌شود و در سوی دیگر تقاضا افزایش می‌یابد باعث شده تبلیغات تجاری بخشی جدایی‌ناپذیر در صنایع سرگرم‌کننده امروزین باشد. ورود این منطق به عرصه فعالیت سیاسی اما باعث شده بخشی مهم از عواقبت این امر مغفول بماند. «تجاری‌سازی رقابت سیاسی» پیش از هرچیز مفهوم رقابت را از میدانی اقناعی به میدانی هیجانی می‌برد که بده بستان میان طرف مشهور و طرف متقاضی اقناع عمومی را دور می‌زند. اصالت پیدا کردن هیجان سیاسی که در مسیری غیر از قطبی‌سازی جامعه میسر نمی‌شود، در پروسه بلندمدت باعث «گفتمان‌زدایی از سیاست» می‌شود. باقی ماندن رقابت اما بی‌اثر شدن گفتمان همان حالتی است که می‌توان آن را ذبح دموکراسی به دست خود آن دانست. رقابتی که محوریت «ایده»ها در آن تبدیل به جنجال بده بستان‌ها می‌شود، نه تنها رقابت را از حالتی مقوم جامعه به حالتی مخرب پیش می‌راند، بلکه باعث می‌شود همین رقابت نیز به مسیر انواع «خشونت» از جمله خشونت کلامی گرایش پیدا کند. تهی از معنا شدن و بی‌گفتمانی درست نقطه‌ای است که رقابت را به نفع نیروهای پراگماتیست سیاسی که حیات‌شان در سایه انزوای نیروهای متعهد درون گفتمانی است پیش می‌برد.تجربه ورود سلبریتی‌ها در روند  رقابت‌های سیاسی به نزدیک 2 دهه پیش و انتخابات دوم خرداد 76 بازمی‌گردد. اگر در آن برهه تعدادی اندک از هنرپیشه‌ها و در قالب بخشی از نخبگان هنری به این عرصه ورود کردند، در طول 2 دهه اخیر افزایش این نقش‌آفرینی به سمتی رفته که آنها را در برابر دیگر نخبگان فعال قرار داده است. مشروعیت یافتن مرجعیت یک گروه به صرف مقبولیت عمومی هر چند که با استانداردهای قانونی یک رقابت سیاسی قابل نفی نیست اما با استانداردهای فلسفی آن قابل جمع نیست و رقابت سیاسی را از محلی برای ارتقای توده به‌وسیله گروه‌های مرجع، به میدانی برای فروکاست نخبگان به
پست ترین سطح تمایلات توده‌ای مبدل می‌کند.


Page Generated in 0/0062 sec