هادی قائممقامی: «شورای امنیت سازمان ملل متحد درخواست اکثریت را مبنی بر استقلال کامل بحرین تصویب کرد. نماینده ما در سازمان ملل بلافاصله قول حمایت ایران را ارائه کرد. شنیدن خبر این قضیه از رادیو تهران بسیار جالب بود. گوینده خبر چنان با افتخار و غرور آن را خواند که گویی هماکنون بحرین را فتح کردهایم». (خاطرات اسدالله علم، سهشنبه،17 اردیبهشت 1349) حس و حال گوینده رادیو تهران موقع خواندن خبر استقلال بحرین را اسدالله علم اینگونه که در خاطراتش نوشته، توصیف کرده است. این بخش از خاطرات علم در کنار بخش دیگری از نوشتههایش که به کمی قبلتر از اعلام استقلال بحرین برمیگردد، معنای عجیبتری پیدا میکند؛ علم در خاطرات 21 فروردین 49 مینویسد: «پس از مسابقه فوتبال ایران و اسرائیل، در استادیوم امجدیه، 30000 تماشاچی بلند شدند و با هم سرود ملی را خواندند و جشن و سرور تا سحر ادامه پیدا کرد. شاه شانس آورد که کسی از فرصت استفاده نکرد تا درباره بحرین تظاهرات کند. موضوع اخیر به کلی از یادها رفته است».
چگونه مساله مهمی مثل جدایی بخشی از خاک یک کشور، اینچنین مورد بیتوجهی قرار میگیرد؟ زمینههای اجتماعی و فکری این مساله چگونه در جامعه شکل میگیرد؟ و چرا پس از استقلال بحرین، واکنش قابل ذکری از سوی مردم به این موضوع صورت نمیگیرد؟ مجلس چگونه با کمترین مخالفت و با رای بالا جدایی بحرین را میپذیرد؟ مردم چرا درباره این مساله سوالی نمیپرسند؟
در میان تحلیلهایی که پیرامون جدایی بحرین از ایران در محافل مطبوعاتی و دانشگاهی طرح شده است، در پاسخ به سوالات فوق، به تلاش پهلوی برای بیاهمیت جلوه دادن بحرین اشاره میکنند. شاید مصاحبهای که محمدرضا پهلوی در شهریور 45 با روزنامه گاردین لندن انجام داده از این منظر قابل تحلیل باشد: «بحرین با توجه به اینکه ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد». این اظهار نظر درحالی است که شاه در محافل خصوصیتر، به اینکه قدرت توجیه مردم را درباره مساله جدایی بحرین نخواهد داشت اعتراف کرده بود. با این همه در محافل علنی به نحوی رفتار میکرد که از پرداختن به این مساله دوری کند. علم در بخشی از خاطرات خود در این باره میگوید: شاه حاضر نبود هیچ اعتراضی را درباره بحرین بشنود و در جواب اعتراضاتی که به او میشد به صراحت گفته بود: «این بحث و جدالها در شأن من نیست». (خاطرات اسدالله علم، شنبه، 15 فروردین 1349)در واقع بیاهمیت عنوان کردن بحرین توسط پهلوی دروغی بود که شاه بهواسطه آن تلاش میکرد اذهان و افکار عمومی ایرانیان نسبت به مساله بحرین بیتفاوت شود، وگرنه طبیعی بود که این اقدام خیانتکارانه در از دست دادن عامدانه بخش مهمی از خاک ایران، حتی توسط خود نزدیکان پهلوی نیز به شکلهای مختلف تقبیح شود. علم در خاطرات چهارم دیماه 49 مینویسد: «برای اولین بار در دویست سال اخیر یک شیخ بحرین سفری رسمی به ایران کرده است. در فرودگاه، شاهپور غلامرضا، نخستوزیر و من از او استقبال کردیم. خیلی جالب است که تا همین اواخر ما از او با عنوان: «شیخ فلان فلان شده و غاصب بحرین» نام میبردیم. اما امروز او میهمان عزیز و محترم ما است. این هم یکی از اولینهای دیگر». پروژه عادیسازی جدایی بحرین با استدلالهای دیگری نیز پیگیری میشد. از جمله بدترین آنها این بود که بحرین، نفت و مرواریدش را از دست داده، بنابراین دیگر برای ایران اهمیت ندارد. سخنانی اینچنین علاوه بر اینکه با واقعیت همخوانی نداشتند حاکی از نشانههای روشنی از یک میانمایگی در شخص نخست مملکت بود. توسعه این میانمایگی در از بین بردن مفاهیمی چون خاک، وطن، مرز و... نهایتا موجب میشد که به جهت ذهنی مساله «تمامیت ارضی» دیگر معنای ارزشمند پیشین را نداشته باشد و در بهترین حالت معادلهایی مالی پیدا کند، تا آنجا که به خاطر داشتن کالای قابل معامله حفظ شوند و به خاطر نداشتن آن از دست بروند.
البته این تنزل و ابتذال معنا تلاش میشد که جنبه «حفظ منافع» به خود بگیرد. ادعاهای واهی نیز از این منظر درباره موافقت با جدایی بحرین مطرح میشد؛ ادعاهایی مانند اینکه موافقت با جدایی بحرین باعث حفظ تمامیت ارضی در جزایر سهگانه شده است. با اتکا به اسناد موجود، سیاست رژیم پهلوی، ایران را در احقاق حقوق خود درباره جزایر سهگانه نیز یاری نداد و قدرت ایران در خلیجفارس را، اگر نه بیدرنگ، بلکه پس از چند سالی بشدت تضعیف کرد و لطمه بزرگی به موقعیت راهبردی ایران در خلیجفارس زد و ایران را از داشتن پایگاهی مهم در جنوب خلیجفارس محروم کرد؛ و مهمتر از آن قداست و مصونیت تمامیت ارضی ایران را خدشهدار کرد». مساله دیگری که درباره جدایی بحرین که تا مدتها بهعنوان استان چهاردهم ایران در اذهان و افکار عمومی شناخته میشد، مطرح است، مساله فراز و فرود حاکمیت ایران بر بحرین است. اگرچه در دورههای مختلف، بازهم به دلیل بیکفایتی و بیتدبیری شاهان وقت، ایران از حاکمیت بر بحرین منع شده بود اما «حق حاکمیت» خود را از دست نداده بود و در هیچ مجمع بینالمللی بحرین بهعنوان کشوری مستقل شناخته نمیشد. مهمترین لطمهای که پهلوی در این موضوع وارد کرد، رسمیت بخشیدن و رضایت دادن به نفی «حق حاکمیت» بود. به عبارت دیگر «فیصله نهایی مسأله بحرین و دخالت دادن ایران در مسأله استقلال بحرین از سوی سازمان ملل متحد، انگلیسها و حکومت آلخلیفه بحرین، خود تأییدی ضمنی بر صحت و استواری حق حاکمیت ایران بر بحرین است. افزون بر این، ترفندها و دسیسههای نظاممند و پردامنهای که منجر به صرفنظر کردن ایران از حق حاکمیتش بر بحرین شد نیز دلیلی دیگر بر تعلق بحرین به ایران بود». مساله دیگر چگونگی رقم خوردن استقلال بحرین است که از نمونههای عجیب و غریب اعلام استقلال یک کشور در تاریخ بعد از تشکیل جامعه ملل است. اهتمام جدی انگلستان بر عدم برگزاری رفراندوم در میان مردم بحرین و صرفنظر کردن سازمان ملل متحد در انجام کمترین نظرسنجی و پرسشگری پیرامون این مساله نشان میدهد جایگاه ایران و ایرانی در منظر مردم این کشور چه پیشینه قوی و مستحکمی دارد و چگونه اراده آنها برای زندگی در کنار ایرانیان هموطنشان مورد بیتوجهی قرار گرفته است.
بلگریو!
قدرت و نفوذ انگلستان در سال 1923 با خلع شیخ عیسی از حکومت بحرین افزایش یافت و بویژه با انتصاب «چارلز بلگریو» بهعنوان مشاور انگلیسی حاکم جدید و چندی بعد با انتقال پایگاه دریایی انگلیس از بندر باسعیدو (در غرب جزیره قشم) به بحرین و انتقال مقر نماینده سیاسی انگلیس در خلیجفارس از بوشهر به بحرین، این قدرت و نفوذ وسیعتر و باثباتتر شد. سر چارلز بلگریو (Sir. Charles Belgrave) که از سال 1926 تا 1957 میلادی به مدت سیویک سال کارگزار انگلستان در خلیجفارس بود، کتابی نوشت که در سال 1966 میلادی چاپ و منتشر شد. بلگریو که با ایرانیان چندان میانه خوبی نداشت، کتابش را اینگونه آغاز کرده است: «... خلیجفارس که تازیان اینک آن را خلیج عربی گویند...» درواقع بلگریو، نخستین کارگزاری است که خلیج عربی را به جای خلیجفارس ابداع کرد و در نوشتههایش آن را به کار برد و به تازیزبانان آموخت. در واقع واژه «خلیجالعربی» از اندیشه استعماری یک کارگزار کهنهکار انگلیسی زاییده و به کشورهای عربی تقدیم شد. بلگریو همسر خود را نیز به بحرین آورده بود تا در مدارس انگلیسی که در منامه پایتخت این کشور تاسیس شده بود به تدریس بپردازد. او توانست با حمایت امیر وقت بحرین مدارسی در این جزیره تاسیس کند. شیوه آموزش در این مدارس انگلیسی از سوی بسیاری از مردم با انتقاد روبهرو شد. قیامها و اعتراضات مردم علیه انگلیس در فاصله سالهای 1954 تا 1956م در بحرین منجر به حوادث مهمی شد. جنبش مردمی، مرکز نمایندگی سیاسی انگلیس را که در سال 1947م از بوشهر به بحرین انتقال یافته بود نشانه رفت، به نحوی که انگلیس را مجبور کرد در ساخت سیاسی آن منطقه تغییراتی ایجاد کند. اواخر خرداد 1335ه ش/1956م روزنامه تایمز لندن نوشت: «در بحرین پست جدیدی به نام دبیر حکومت ایجاد و رئیس انگلیسی گمرک بحرین به این سمت گمارده شده است». این روزنامه نوشت: «در پی تظاهرات بحرین که در رأس آن کمیته ملی قرار داشت، کمیته تقاضا کرد سر چارلز بلگریو که 30 سال پیش از طرف شیخ بحرین به سمت مشاور تعیین شده از کار خود برکنار شود. پست دبیر دولت بحرین پست جدیدی است که در بحرین ایجاد شده و گمان میرود خواستههای کمیته اتحاد ملی بحرین را برآورد». در همان حال روزنامه الامرام گزارش داد احتمال دارد در 3 ماه آینده سر چارلز بلگریو مستشار انگلیسی شیخ بحرین از مقام خود استعفا کند که در نهایت وی در سال 1957م مجبور به ترک محل شد و به دنبال آن فرزندش جیمز به بحرین آمد و ملیت بحرینی گرفت.
دیپلماسی علیه تمامیت ارضی
عکسالعمل وزیر امور خارجه و نخستوزیر وقت ایران درباره ماجرای بحرین جالب توجه است. اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه در مصاحبه با خبرنگار مجله لایف در 11بهمن 1349 میگوید: «بحرین حدود 150 سال پیش از ما دور بود. چون انگلیسیها گفتند از منطقه باید بروند و ما برای اینکه خطری ایجاد نشود گفتیم هرچه نظر اکثریت اهالی است و هر چه آنها تصمیم گرفتند برای ما هم قابل قبول است، مسأله به سازمان ملل مراجعه شد و ما نظر اکثریت را قبول کردیم». امیرعباس هویدا نیز در جلسه کنگره حزب ایراننوین، به تاریخ 16 اردیبهشت 1350 در پاسخ به پرسشی درباره بحرین میگوید: «صحیح است ما قدرت داشتیم و نیروی دریایی و هوایی ما قوی بود ولی ما طالب صلح هستیم ضمناً دیدیم در 150 سال گذشته که دیگران در بحرین دخالت داشتهاند وضعی بهوجود آوردهاند و چون ما قصد نداشتیم به آنها بگوییم بروید، کار را به آن صورت که گفتیم حل کردیم». وی در پاسخ به پرسشی دیگر درباره بحرین میگوید: «به هیچکس مربوط نیست، دختر خودمان بود به هر کسی میخواستیم شوهرش دادیم!» مولف کتاب «کاروان عمر» مینویسد: «...در بحبوحه جریان(تجزیه) بحرین در سال 1970، ماه آوریل، من (بزرگمهر) در تهران بودم، و به عنوان وزیر مشاور خدمت میکردم. روزی نخستوزیر (هویدا) مرا خواست و گفت: ...حاضری انجام خدمت لازمی را به دولت برعهده بگیری؟... چند روزی به بحرین برو، و غیررسمی تحقیقاتی بکن، ببین اوضاع آنجا در رابطه با ایران چگونه است... این مسأله خصوصی باقی بماند، و کسی از این موضوع باخبر نشود... با هواپیمای «ایرایندیا» به بحرین رفتم... در شهر با کمال تعجب دیدم که تمام مغازهدارها فارسی صحبت میکنند... همه ایرانیالاصل بودند و بسیار خونگرم و مهربان. با چند نفر از تجار که دفاتر معتبری داشتند مذاکره کردم. همه نسبت به ایران و ایرانی نظرات بسیار قابل توجه داشتند...» دولت هویدا پس از این اقدامات، نخستین دولتی بود که استقلال بحرین را به رسمیت شناخت و از تقدیم یک کرسی در سازمان ملل به دولت بحرین استقبال کرد!
«اطلاعات» برای جدایی
محمدرضا پهلوی طی سخنانی در ۲۴ دی ۱۳۴۸ در جمع کارکنان وزارت امور خارجه، با بیتوجهی به تاریخ چند هزار ساله وابستگی بحرین به ایران، از حضور 150 ساله انگلیس در بحرین سخن به میان آورد و با لحنی عجیب گفت: «انگلیس این جزیره را به ایران پس نخواهد داد و من نمیتوانم چون دنکیشوت رفتار کنم». پهلوی البته یک سال پیش از این در دهلینو (۱۴ دی ۱۳۴۷) گفته بود: «اگر مردم بحرین تمایلی برای پیوست به ایران نداشته باشند، دولت ایران درباره ادعای ارضی خود نسبت به آن سرزمین پافشاری نخواهد کرد و خواست ساکنان آنجا را مشروط بر آنکه مورد شناسایی بینالمللی قرار گیرد، میپذیرد». توجیهات تاسفبار پهلوی در خاطرات اسدالله علم، وزیر وقت دربار آمده است. از جمله استدلالهای شاه برای توجیه جدایی بحرین از ایران این است که: «اکثریت ساکنان آن جزیره عرب هستند و به زبان عربی سخن میگویند. به لحاظ اقتصادی مجمعالجزایر بحرین دیگر اهمیت ندارند، زیرا نفت آنجا تمام شده و صید مروارید نیز صرفه اقتصادی ندارد. از نظر اهمیت استراتژیکی و سوقالجیشی با وجود تسلط ایران بر تنگه هرمز آن جزایر ارزشی ندارد، از جهت امنیتی هم حفظ آن سرزمین پرهزینه و مستلزم استقرار یکی دو لشکر در آنجاست». پس از این رویدادها، تلاشهای مطبوعاتی برای توجیه مردم و افکار عمومی پیرامون مسأله بحرین آغاز میشود. هوشنگ طالع از اعضای حزب پانایرانیست، در اینباره میگوید: «محمدعلی مسعودی، رئیس روزنامه اطلاعات سفری به شیخنشینها داشت، وقتی برگشت یک رشته مقالههایی در اطلاعات درباره مسائل مختلف نوشت و وقتی رسید به مسأله بحرین، گفت «بحرین هم نفتش تمام شده و هم مرواریدش تمام شده بنابراین ارزشی ندارد(!)»، در حالی که همه میدانستند در حقیقت سلطه بر خلیجفارس مساوی است با در دست داشتن بحرین و در آن روزگار که هنوز این دستگاههای آبشیرینکن و... نبود، تنها نقطهای که در خلیج فارس آب شیرین داشت بحرین بود». در واقع مسعودی مسؤول آن شد تا بحرین را از نظر اقتصادی، استراتژیک و... کماهمیت جلوه دهد. در نهایت نماینده سازمان ملل در سال 1349 به جای رفراندوم، با نظرخواهی «به گونهای از پیش تعیین شده، با چند تن از بزرگان بحرین ملاقات کرد و نظر آنها را درباره استقلال بحرین بهمنزله نتیجه همهپرسی اعلام کرد.