چرا هنوز سر نیزههاست قرآنها؟
ابوالفضل زرویینصرآباد
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
نفاق ما به مرور زمانه محکم شد
بُرندهتر ز دم تیغ ابنملجم شد
تمام روز فرو برده سر به زاویهایم
ولی چو شب رسد آلوده معاویهایم
خدای من! چه شد آن عهدها و پیمانها
چرا هنوز سر نیزههاست قرآنها؟
هنوز در دل این کوچهها علی تنهاست
هنوز تیغ به زهر آب داده در کف ما است
من و تو نیز در آن جبهه با علی بودیم
امید جاه نبود از علی، ولی بودیم
هر آسمان ز بدنهای پارهپاره نبود
در آن میانه نیازی به استخاره نبود
چه شد که روز جمل دوستدار غیر شدیم؟
اسیر وسوسه طلحه و زبیر شدیم؟
نسوج بیعت ما، حیف! انسجام نداشت
به قدر پینه کفش علی دوام نداشت
میان معرکه سردرگمیم، ای مردم!
چه نارفیق و چه نامردمیم، ای مردم!
علی ز همسفر نیمهراه میگوید
علی شکایت ما را به چاه میگوید
به ما که مرد خداییم، کفر چیرهتر است
قلوب خلق ز «لیلالمبیت» تیرهتر است
نشانی خَتَمَاللهمان مجازی نیست
به نقش مُهر جبینهایمان نیازی نیست
خدا گواست که من بوی یار میشنوم
صدای صیقل بر ذوالفقار میشنوم
علی علی است به لبهایمان ولی پیداست
هنوز در شب دلهایمان علی تنهاست\
امسال نبردهست مرا روزه، فقط....
محمدمهدی سیار
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته
صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟
پلکی زدهام خواب مرا آمده برده
پلکی زدهام نامهرسان آمده رفته
امسال نبردهست مرا روزه، فقط گاه
بر لب عطشی مرثیهخوان آمده رفته
من در به در او به جهان آمده بودم
گفتند کجایی؟! به جهان آمده رفته
ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم
بسیار به عمرم رمضان آمده رفته...
میدانی ای شکستهسر آل هاشمی!
محسن عربخالقی
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
برخیز و کولهبار محبت به دوش گیر
سرهای بینوازش بسیار مانده است
آرامتر نفس بکش آرامتر بگو
چندین نفس به لحظه دیدار مانده است
از آن زمان که شاخه یاست شکسته شد
چشمت هنوز بر در و دیوار مانده است
سی سال رفته است ولی جای آن طناب
بر روی دستهای تو انگار مانده است
میدانی ای شکستهسر آل هاشمی!
تاریخ زنده در پی تکرار مانده است
از بغض دشمنان به تو یک ضربه سهم توست
باقی آن برای علمدار مانده است
بگو که نیستی فقط، خدای جانمازها
قاسم صرافان
بگو که نیستی فقط، خدای جانمازها
بگو که چارهسازی و خدای چارهسازها
بگو که نیستی فقط، خدای در سجودها
تو در قیام سروها، تو در خروش رودها
تو در هوای باغها، میان شاهتوتها
تو بر لب قناتها، تو در دل قنوتها
تو خوبی و نمیرسی به داد خوبها، فقط
تو هر دمی کنارمی، نه در غروبها فقط
تویی، تو راز آخرین تبسم شهیدها
تو در سرود بادها، تو در جنون بیدها
خدای من! چه بیخبر، قدم زدم کنار تو
رفیق من! چه دیر آمدم سر قرار تو
قرار من! قرار لحظههای بیقرار من!
خدای من! یگانه همیشه در کنار من!
همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی...
مهدی جهاندار
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
مطلعُالفجر شب قدر، سلام تو خوش است
اُدخلوها بسلامٍ ابدیٍ ازلی
ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث
خوشترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی
ای دریغا که شب قدر، علی را کشتند
قدرنشناسترین امت لات و هبلی
کسی آن سوی حسینیه نشستهست هنوز
همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی
باز قرآن به سرش دارد و هی میگوید
بحسین بن علی بحسین بن علی
سفره آماده، سر سفره گدا آماده
علیاکبر لطیفیان
سفره آماده، سر سفره گدا آماده
کرم آماده من آماده خدا آماده
این کرم خانه دو ماه است تدارک دیده
قبل مهمان همه جا هست غذا آماده
گر خدا رحم نیارد به من آلوده
نفس من هست به انجام خطا آماده
دل بیمار محال است به درمان نرسد
مطب آماده دل آماده دوا آماده
توبه بی ذکر علی نیست میسر والله
ذکر حیدر بکند قلب مرا آماده
عجبی نیست ببینم در این ماه علی
بیشتر از همگان فاطمه را آماده
طلب کعبه در این ماه طواف یار است
پس چه بهتر که بود کربوبلا آماده
وقت یاری گل فاطمه فردای فرج
کاش باشیم کنار شهدا آماده
بینشانان زمین، زندهبهگوران زمانیم
علیرضا قزوه
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
لیلهالقدر عزیزیست بیا دل بتکانیم
راستی روزه مگر چیست؟ همین خانهتکانی
ماه کنعان! ندهد سلطنت مصر فریبت
تو چرا مثل پدر نیستی ای یوسف ثانی؟
نیست تقصیر عصا، معجزه موسویات نیست
کاش میشد که شعیبت بپذیرد به شبانی
بینشانان زمین، زندهبهگوران زمانیم
همه همسایه مرگیم، همین است نشانی
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
سیدحمیدرضا برقعی
در شب قدر دلم با غزلی همدم شد
بین ما فاصلهها واژه به واژه کم شد
چارده مرتبه قرآن که گرفتم بر سر
در حرم یک به یک ابیات غزل، محرم شد
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه میخواست لبم، گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت: ایوان نجف بوسهگه عالم شد
بعد هم پشت همان پنجره رویایی
چشم من، محو ضریحی که نمیدیدم شد
خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
گریه کردم، عطش آمد به سراغم، گفتم:
به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد
روی سجاده خود یاد لبت افتادم
تشنهام بود، ولی آب برایم سم شد
زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
از محمد(ص) به محمد(ص) که میسر هم شد
من مسلمان شده مذهب چشمی هستم
که در آن عاطفه با عشق و جنون توام شد
کاروان دل من، بس که خراسان رفته است
تار و پود غزلم جاده ابریشم شد
سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده به او کار جهان مبهم شد
بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
آی برخیز! که این قافیه یا «قائم» شد