دکتر عاطفه رحیمی: شاید روزی که زیادخان صیادشیرازی نامهای تند به محمدرضا پهلوی نوشت و آن طور بیپروا درباره ارتش شاهنشاهی و شرف دادن روسپیخانه به آن ارتش اظهارنظر کرد، فکرش را هم نمیکرد سالها بعد فرزندش لباس رزم بپوشد و با درجه ستوانی رودرروی تیمسار ارتش شاهی بایستد و از کاری که کرده دفاع کند و در نهایت باعث شود تیمسار ارتش مقابلش کوتاه بیاید. کاری که ستوان جوان انجام داده بود، در ارتش شاهی عملی غیرعادی نبود اما آنچنان هم عادی نبود که صیاد جوان بابت توبیخش از کوره در برود و از مقام مافوقش بابت 48 ساعت بازداشت توضیح بخواهد؛ اتفاقی که شاید برای امرای ارتش عجیب بود اما برای خاندان صیادشیرازی امری عادی بود. این خصلت را علی صیادشیرازی از پدرش به ارث برده بود که وقتی در کوران حوادث دهه 20 دید سران ارتش به مردم ظلم میکنند، بیمعطلی لباسش را کند و نامهای بدین شرح به فرماندهاش نوشت: «صاحب این لباس باید حافظ ناموس و اموال مردم باشد اما اکنون حرمتش شکسته شده و هر دزد گردنهگیری این را پوشیده و به جان مردم افتاده است. تا وضع بدین نمط است، این بنده هرگز نمیتواند لباس نظام به تن کند». طبیعی است پدری با این روحیه، چنان پسری همانند علی صیادشیرازی تربیت کند که در ارتش شاهنشاهی برای نماز و روزهاش با امرای ارتش و مافوق خودش سر و کله بزند و جالب اینجا که سربلند و پیروز از میدان خارج شود. البته این امری طبیعی است، چرا که علی صیادشیرازی نظر کرده است و وقتی در حالت خفگی میافتد امام رضا به مادرش میگوید «تو نگران علی نباش» و این بهترین سند است برای کسی که سالها در ارتشی کار کرد که دینداری در آن سخت بود. علی جوان با آنکه ارتش را با عشق انتخاب کرد اما دینش را چنان در بزنگاهها حفظ کرد و چنان محکم و استوار رفتار کرد که در دهه 50 یکی از امرای بلندمرتبه ارتش پیشبینی کرد روزی فرمانده نیروی زمینی ارتش شود و شد.
«در کمین گل سرخ» روایتی داستانی از زندگی شهید علی صیادشیرازی است که به قلم محسن مومنی به رشته تحریر آمده است. چاپ اول کتاب در سال 1381 چهار سال پس از شهادت صیادشیرازی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد و تا بهار سال 98 بیست چاپ را پشتسر گذاشته است. این کتاب در 5 بخش تالیف شده است. نویسنده در فصل اول دوران کودکی صیادشیرازی تا پیروزی انقلاب را آورده است. در فصل دوم به روزهای انقلاب تا زمان انتصاب او به فرماندهی نیروی زمینی پرداخته شده است. در فصل سوم دوران فرماندهی صیاد تا پایان عملیات مرصاد مرور شده است. فصل چهارم کتاب به 2 سال آخر جنگ اختصاص دارد که به صورت تفصیلی این بخش نوشته شده است. بخش پنجم هم به سرانجام زندگی وی که ختم به شهادت شده پرداخته است. این کتاب اواخر فروردین با تقریظ رهبر انقلاب روی کتاب مجددا در چرخه بازار نشر قرار گرفت. محسن مومنی از آنجا که داستاننویس است در اینجا هم سراغ داستان رفته و زندگی صیادشیرازی را به صورت داستانی روایت کرده است اما از آنجا که خود صیادشیرازی دست به قلم بوده، بسیاری از بزنگاههای مهم زندگی خود را نیز یادداشت کرده است و نویسنده هم در اینجا روایت خود و صیاد را به صورت موازی کنار هم مطرح میکند به طوری که روایت صیاد در بسیاری از مواقع مکمل روایت نویسنده است و مخاطب میتواند آنچه را به صورت روایت آمده، از زبان خود صیاد درک کند و این نقطه قوتی برای کتاب است.
حقیقت این است که صیادشیرازی دوران جنگ در نظر مردم شناخته شدهتر است تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی. در دورانی که ارتش شاهنشاهی در نظر مردم منفور بود، افرادی چون صیادشیرازی در درون آن بودند که سعی میکردند زمینه را برای دیندار کردن سایر افراد آماده کنند. از این جهت اتفاقات آن دوره بسیار خواندنی است. یکی از اتفاقات مشهور آن دوران بازداشت 48 ساعته صیادشیرازی است اما درباره سفر صیادشیرازی جوان به آمریکا برای گذراندن دوره آموزشی خیلی سخن گفته نشده است. شاید این سفر 3 ماهه به آمریکا نقطه عطفی در زندگی وی باشد، چرا که فرصتی برای خودسازی و البته تبلیغ دین را برایش در آن سوی کره زمین مهیا کرد. جالب اینجاست که او در سفر به آمریکا همراه خود علاوه بر قرآن و مفاتیح، تعدادی از نسخههای مجله مکتب اسلام به زبان انگلیسی را برده بود و این نشان میدهد او به این سفر فراتر از یک دوره صرفا آموزشی نگاه کرده است. او از هر فرصتی برای تبلیغ دین استفاده میکرد، مثلا وقتی در ماه رمضان درباره غذا نخوردنش سؤال پرسیده میشود، از فرصت استفاده کرده و درباره دین اسلام صحبت میکند. جالب اینجاست که از نگاه سرپرست دانشجویان ایرانی در آمریکا صحبت از دین اسلام یک امر سیاسی محسوب میشود اما گوش صیاد به این حرفها بدهکار نبود و حتی در گعدههای شبانه دانشجویان ارتشی در آمریکا هم فرصت را از دست نمیدهد و به تبلیغ اسلام میپردازد؛ اتفاقی نادر که به گفته خودش باعث میشود 2 ساعت در آمریکا درباره اسلام صحبت کند. راوی کتاب این بخش را اینطور روایت میکند: «علی وقتی خداحافظی کرد بیش از 500 نفر برایش دست زدند. او پایین آمد اما همچنان تشویق میشد. از فردا دعوتنامههای زیادی از خانوادههای آمریکایی برای علی میآمد که یک فرصتی میهمانشان باشد». صیادشیرازی عزتمند بود و در هیچ حالتی تحقیر شدن را قبول نمیکرد و به همین دلیل بود که در مقابل بازداشت غیرمعقولانهاش ایستاد اما بعدها که ورق برگشت و انقلاب پیروز شد، او حتی جلوی اعدام کسی را علیهاش اقدام کرده بود گرفت، چرا که به مسالهای بالاتر از مسائل شخصی نگاه میکرد و اینطور است که وقتی در کتاب از یکی از افسران مافوقش که دارای شخصیتی سالم و قوی بود یاد میکند، همواره در کلامش احترام موج میزند و اینچنین است که شخصیت وی برای همگان قابل احترام میشود و بلافاصله در جریان انقلاب به معتمدی از طرف ارتش میان مردم و مبارزان و روحانیون تبدیل میشود. روایت مجاهدتهای صیاد شیرازی در دوره جنگ مجالی بیش از این میطلبد و نگارنده این قلم ترجیح داد به دورهای بپردازد که عموم مردم کمتر به آن توجه میکردند.