الف. م. نیساری: مجموعهشعر «سفرنامه با صاد» اثر سیدمهدی موسوی را یکی از ناشران تخصصی حوزه شعر به نام انتشارات شهرستان ادب در 69 صفحه منتشر کرده است.
این مجموعه، در واقع سفرنامه پیادهروی اربعین شاعری است که وی آن را با زبان شعر و در قالب شعر نیمایی سروده است.
40 شعری که در این مجموعه در کنار هم جا باز کرده و قرار گرفته، به منزله 40 منزلی است که شاعر طی کرده است.
بسیاری از مخاطبان و یکی دو تن از منتقدان نیز بر این باورند که «اشعار نیمایی این دفتر سیدمهدی موسوی، بیانی پرمعنا دارد و احساسی سرشار از تصاویر پیادهروی اربعین؛ اشعاری که مخاطبانش را در موقعیت روان یک سفر روحانی به پیش میبرد». من نیز بر این باورم که گاه اشعار این دفتر به زیبایی اربعین امروز را به اربعین اول و صحنههای امروز را به صحنههای روز عاشورا و پس از آن گره میزند؛ آنگونه که در شعر «دشت»، وقتی که از «عطیه» حرف میزند و نیز در شعرهای دیگر، به گونههای دیگر:
«دسته عزای ابرها در آسمان/ ابرهای سینهزن/ ابرهای دمگرفته/ بغضکرده/ نوحهخوان/ بارشی مدام/ جاده را فراگرفته است/ هر که در پناه چتر خویش/ جا گرفته است/ مرد عاشقی/ پابهپای جاده میرود/ از خودم سوال میکنم/ «چتر او کجاست؟»/ ناگهان/ هر دو آستین او میان بادها/ به هر طرف کشیده میشود/ با سوال دیگری به خود جواب میدهم: «با کدام دست؟»/ میروم به عمق ماجرا/ پهلوان لشکری به روی اسب/ مشک آب بر دهان/ وای اگر...».
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هنوز بسیاری از شاعران تحت تاثیر شور انقلابی و بر اساس نگاه مخاطبمحوری، شعارهایی را به نام شعر نیمایی سرودند؛ آنگونه که انگار شعر نیمایی با ماهیت انقلاب و کلام انقلابی سنخیت بیشتری داشت. لیکن جنگ و نگاه دفاعمقدسی، که یک سال بعد از انقلاب اتفاق افتاد، شاعران را به سمت شعر کلاسیک سوق داد، تا اینکه قالبهای کلاسیک کمکم احیا و شعر نیمایی تقریبا به فراموشی سپرده شد. آنانی هم که دوستدار شعر نو بودند، به سمت شعر سپید گرایش پیدا کردند اما اقبال عمومی با قالبهای کهن بود، بویژه غزل و پس از آن، قالبهای رباعی و مثنوی و نیز تا حدی چهارپاره و دوبیتی. لیکن در این میان شاعری چون «قیصر امینپور» با کمی تاخیر، شاخصترین شاعری بود که توانست حق شعر نیمایی را با اشعار زیبا و والا و امروزین خود ادا کند، زیرا او نیز در آغاز به رباعی و دوبیتی و سپس احیا و سرودن غزل رو آورد و در این سه حوزه اشعار زیبایی از خود به جا گذاشت اما بعدها جایگاه اصلی خود را در شعر نیمایی پیدا کرد. امید آنکه انتشار مجموعه شعر «سفرنامه با صاد» سروده سیدمهدی موسوی در قالب نیمایی فضایی را پیش روی مخاطبان خود بگشاید تا بیش از پیش ظرافتها، قابلیتها و ظرفیتهایی که در شیوه شعر نیمایی ذخیره شده است، به ظهور برسد.
اگرچه این یک قاعده نیست که شاعران هر یک از مجموعه اشعار خود را در یک وزن بسرایند و این یک امتیاز نیست اما ممکن است این امتیاز بهوجود آید و تبدیل به یک ویژگی برای یک مجموعه شود؛ چنان که این وزن واحد در این مجموعه از آن روی برایش امتیاز و ویژگی محسوب میشود که اتحاد و وحدت موضوع و معنا را پررنگتر و قویتر کرده است؛ خاصه آنکه خود موضوع نیز یک امر واحد است و درباره پیادهروی اربعین است. این وزن آرام نیز علاوه بر موسیقی آرام درونی و آرامشبخشی که دارد، صدای گامهای زائران را در دل مینشاند. وزن شعر آرام است، به آرامی پیادهروی:
«دشت/ گامهای جابر و عطیه را/ یک هزار و چارصد بهار/ در بغل گرفته است/ خاک، زیر پوستش/ رد پای این دو را هنوز/ مثل خون تازه حفظ کرده است/ اولین مسافران اربعین هنوز هم/ در کنار ما پیاده سیر میکنند/ از عطیه در خیال خود سوال میکنم/ «جابر هزار و چارصد بهار پیش/ مدفن غریب و بینشان دوست را/ بیفروغ دیدهاش چگونه یافت؟/ با کدام سوی چشم/ بیامان به سوی کربلا شتافت؟»/ پاسخ عطیه یک کلام بود/ «بوی تربت حسین».
این آرامش را این وزن تا پایان رعایت میکند و شاعر اگر به واسطه معنا و مضمون نیز گاه نیاز به ضرباهنگ تند داشته باشد، آن را از تصویرسازیهای بیرون از وزن میگیرد:
«دسته عزای ابرها در آسمان/ ابرهای سینهزن/ ابرهای دمگرفته/ بغضکرده/ نوحهخوان/ بارشی مدام/ جاده را فراگرفته است...».
شعرهای این مجموعه اغلب زبانی نرم دارد و بار عاطفی شعرها هماهنگ با کلام است؛ نه از آن پیشی میگیرد و نه از آن عقب میماند؛ آنگونه که گاه با یک قرینه تصویری به این مهم میرسد:
«گم شدهست کودکی/ مادری در ازدحام جمع/ بیمناک و بیقرار/ در تحیر میان رفت و بازگشت/ چادر سیاه سایهگسترش/ در برابرم/ شام تیره میشود/ آنچه دیدم از برابرم گذشت و ناپدید شد/ از زمان حال تا گذشته پرکشیدم و شتافتم/ بغض من شکست و طاقتم شهید شد/ چادر سیاه و خاکی زنی/ در مسیر شام/ بیمناک و بیقرار...».
این دفتر نیز مثل هر دفتر دیگری کاستیهایی دارد، مهم این است که این کاستیها از حد و اندازه نگذرد. شعرهایی در این دفتر وقتی مقایسه میشود با اشعار خوب آن، کاستیها بیشتر خود را نشان میدهد. مثل آنجا که مخاطب منتظر است که بهترین و موثرترین کلام را در پایان بشنود یا اینکه با سطر آخر آن را به دست آورد؛ خاصه آنکه شعر کوتاه هم باشد. حال آنکه سطر و جمله آخر شعر که این است: «تحت سرپرستی کدام تربت است؟» ماهیتی عامیانه دارد؛ در صورتی که شاعر میتواند با همین زبان گفتاری، سنگینی موضوع و مضمون را حفظ کند. شاعر سعی کرده در کل این شعر نیز از گفتار و اصطلاحات عامیانه استفاده کند که موفق نبوده است و کلام را به سستی کشانده است. اگر نه کسی مخالف استفاده از اصطلاحات عامیانه و ضربالمثل نیست که اتفاقا بهواسطه پشتوانهای که دارند، به شعر قوت و قدرت و عمق و گستردگی میبخشند؛ به شرطی که شاعر توانایی استفاده از آن را داشته باشد:
«روزگار/ چند سال آزگار/ در تدارک است/ تا که آسمان مقیم خاکی زمین شود/ گرد و خاک این زمین تبرک است/ راستی/ گرد و خاکهای این مسیر عاقبتبهخیر/ تحت سرپرستی کدام تربت است؟» «چند سال آزگار»، «مقیمبودن»، «عاقبتبهخیری»، «تحت سرپرستی»، همه از اصطلاحات عامیانه است.
دیگر آنکه وقتی شعری با «پس چرا میان گاهواره، شیرخواره نیست» پایان میگیرد، باید زمینه را برای این خالی بودن چنان مهیا کند که مخاطب انگشت به دهان بماند، نه اینکه شاعر بخواهد با شعار «این سوال موج میزند»، مخاطب را مجاب کرده و دچار حیرت کند!
اما از دیگر ویژگیهای کتاب، یکی موضوع و مضمون واحد داشتن است، دیگری روایی بودن شعرهاست، سومی وزن مشترکی که به هماهنگی شعرها کمک میکند و در آخر نوع حماسی بودن شعرهاست که میتوان آن را به یک حماسه آرام تعبیر کرد؛ حماسهای که با ظاهر پیادهروی نیز همخوانی دارد، اگرچه این حماسه آرام مغایرتی با حماسه آتشفشانی درونزای شاعرانه نخواهد داشت. مهم این است که شاعر بتواند و توانایی ایجاد چنین آتشفشانی را داشته باشد. دیگر اینکه شاعر با توجه با آزادیهایی که در شعر نیمایی دارد، بهتر است از نظم فاصله بگیرد و مخاطب حرفهای را نیز هرگز دستکم نگیرد و اینگونه حرفهای عادی نزند؛ آن هم در یک شعر کوتاه!
«شب درنگ کوچکی است/ تا که فارغ از تعلقات دنیوی/ پای پرشتاب را برای رفع خستگی/ در میان پرنیان تاول و ترک رها کنم/ بلکه شمهای ز دردهای سینهسوز خویش را/ با مدد از این خراشها و زخمهای مختصر دوا کنیم/ ما به خواب میرویم و شبچراغهای تاول و ترک/ تا سحر/ به ما خیره میشوند». یعنی شاعر میخواهد با همان سطر آخر که چندان هم شاعرانه نیست، من مخاطب را مجاب کند؟ به نظر شما میتواند؟!