printlogo


کد خبر: 210147تاریخ: 1398/3/13 00:00
روشنفکران و «بی‌عملی» سیاسی در 15خرداد
از جلال تا خلیل، خشت اول تا ثریا

صادق فرامرزی: «در این واقعه نیز روحانیت به تنهایی عمل کرد، چرا که حتی روشنفکر زمان او را نماینده ارتجاع می‌دانست». این نقل مشهور و پرتکرار جلال آل‌احمد در توصیف واقعه پانزدهم خردادماه را می‌توان به بهانه‌های مختلف و در نوشتارهای متعددی یافت. بیانی گله‌آمیز که در آن جلال آل‌احمد روشنفکران معاصر را پیرامون «بی‌عملی» سیاسی در برهه قیام 15 خردادماه به رهبری روحانیت مورد مواخذه قرار می‌دهد. با این همه اما کمتر موقعیتی پیش آمده است که درباره مخاطب حقیقی این جمله آل‌احمد در فضای پس از پانزدهم خردادماه 42 سخنی به میان آید.
دوگانه «جلال آل‌احمد» و «خلیل ملکی» که هر دو از اواسط دهه 20 جزو توده‌ستیزانی که سابقه عضویت در حزب توده را داشتند به شمار می‌رفتند، در دهه 40 و پیرامون تبیین وضعیت زمانه خود و عمل مورد تجویز برای روشنفکران شکل گرفت. آل‌احمد که پس از نگارش «غرب‌زدگی» بیش از سایر روشنفکران با برچسب روشنفکری هویتگرا شناخته می‌شد، همزمان با استیصال سایر همقطاران سابق خود در تحلیل صحیح شرایط زمانه رو به نگارش «در خدمت و خیانت روشنفکران» آورد که جمله ابتدایی متن نیز برگرفته از آن است. متقابل آل‌احمد اما خلیل ملکی بود که در فضای پس از کودتای 28مرداد و بالا گرفتن دعواهای درون حزبی میان اپوزیسیون از کار افتاده کشور همواره نمادی از شکوه سیاسی پیرامون عدم ائتلاف نیروهای مخالف رژیم در برهه‌های مبارزاتی بود و کودتای 28مرداد را نیز معلول عدم هماهنگی و پشتیبانی همه ضدقدرت‌های فعال کشور از جمله جبهه ملی، حزب توده و نیروهای مذهبی می‌دانست.
مضاف بر تمام اینها فضای یأس شکل گرفته در سراسر حدفاصل 32 تا 42، عدم هماهنگی اپوزیسیون در اتخاذ سیاستی واحد پیرامون نخست‌وزیری علی امینی و طرح شدن مساله اصلاحات ارضی از سوی رژیم حاکم به‌عنوان یکی از مهم‌ترین مطالبات و آمال جریانات چپ‌گرا باعث شد ابهام و انفعال روشنفکران نسبت به قیام 15خرداد بیش از پیش افزایش یابد و حتی بعد از سرکوب این قیام که مهم‌ترین صف‌شکنی مبارزان سیاسی در فضای امنیتی و استبدادی بعد از کودتا نیز بود ادامه یابد. در چنین وضعیتی از جمله مشهورترین روشنفکران مبارز سیاسی که همواره منادی ائتلاف همه گروه‌ها برای مبارزه با دستگاه حاکم بودند، می‌توان به خلیل ملکی اشاره داشت که نه تنها هیچ‌گونه حمایتی از این قیام نکرد، بلکه آن را نیز قیامی مطرود دانست.
نگین نبوی در کتاب «روشنفکران و دولت در ایران» فضای آن برهه زمانی و واکنش روشنفکران را اینگونه توصیف می‌کند:
«در این زمان، روشنفکران عرفی، به‌رغم موضع آشتی‌ناپذیری که در برابر رژیم اتخاذ کرده بودند، چندان تمایلی به پیوستن به نیروهای مذهبی از خود نشان ندادند. طرفداران‌شان درباره اینکه چه موضعی باید اتخاذ کنند مردد بودند. به استثنای اعلامیه‌های حمایتی که با تاخیر از سوی «جبهه ملی دوم» و «کمیته اجرایی مجمع سوسیالیست‌ها» در محکومیت اعمال خشونت‌آمیز رژیم منتشر شد، هیچ یک از این دو حزب به صورت فعال در ناآرامی‌های آن زمان مشارکت نداشتند. در واقع خلیل ملکی که در این ایام در اروپا به سر می‌برد، این اعلامیه‌ها را محکوم کرد و این شورش‌ها را «جریان ارتجاع مذهبی» دانست که نباید در برابر آن کوتاه آمد. به همین ترتیب 2 ماه پیش از قیام پانزدهم خردادماه، نادر صالح، یکی از اعضای جبهه ملی دوم، از قول اللهیار صالح، یکی از رهبران این حزب، به سفارت آمریکا در تهران گزارش داد که «از آنجا که هدف نهایی جبهه ملی دوم با دیدگاه‌های ملاها (روحانیون) کاملا متضاد است، این جبهه هیچ‌گاه نیروهای خود را در کنار و در مقابل حکومت قرار نخواهد داد.» به همین ترتیب بعضی نویسندگان و مقاله‌نویسان عرفی، اگرچه از عمل خشونت‌بار رژیم مشمئز شده بودند اما در مجموع با این جنبش ابراز همدردی نمی‌کردند.»
با این اوصاف می‌توان عبارت مشهور جلال آل‌احمد در وصف انحصار یافتن مبارزه به طبقه روحانیت در جریان قیام 15خرداد به‌عنوان نخستین عمل سیاسی فراگیر در سال‌های پس از کودتا را بیش از هر چیز واکنشی به «بی‌عملی» سیاسی روشنفکران و عدم درک صحیح مناسبات دوره معاصرشان دانست. به واقع هرچند که قیام 15خرداد را می‌توان به‌عنوان نقطه آغازین در جریان شکل گرفتن پازل مبارزاتی مردم در پروسه 15 ساله منجر به انقلاب اسلامی دانست اما می‌توان آن را نیز حاصل شرایط نامساعد ایران پس از کودتا دانست. ائتلاف‌های کوتاه‌مدت و شکننده میان روحانیون و روشنفکران که در برهه پیروزی انقلاب مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و قیام 30 تیر بیش از هر زمان دیگری به چشم آمده بود، واجد ویژگی مشترکی بود که در آن روحانیون با نفوذ اجتماعی خود و قدرت بسیج‌شوندگی بالقوه‌ای که وجود داشت، جمعیت زیادی از مردم را برای محقق کردن اهداف مبارزاتی جریانی که برآمده از روشنفکران زمان بود هدایت می‌کردند و در نهایت پس از تحقق یافتن به دلایل عدیده از هم
می‌گسست. تجربه 15خرداد اما برخلاف همه موارد پیشین واجد این شرط بود که در راس مبارزاتی آن یک نفر از روحانیت قرار گرفته بود، در چنین موقعیتی عمل سیاسی روشنفکران و ابهام‌شان در نوع مواجهه با امر حاصل شده به طور کامل برخلاف دهه‌های سابق بود. در این میان هر قدر که خلیل ملکی روحانیت را «آخرین مانع تجدد» می‌دانست، جلال متقابلا روحانیت را «آخرین سنگر در مقابل رذالت‌های دولت» می‌خواند و امید داشت «شاید روحانیت عاقبت در این کوره پخته شود و قوام بیاید و زمینه‌ای بشود برای مبارزه‌های آتی».
عدم اشاره عمده روشنفکران به قیام 15خرداد و یا نفی ارزش آن همانند آنچه از سوی خلیل ملکی رفت و به آن اشاره کردیم یا مواردی همچون دستنوشته‌های «بیژن جزنی» در طرد این قیام را می‌توان ادله‌ای عینیت یافته برای توصیف سردرگمی روشنفکران به‌طور عام و روشنفکران چپ‌گرا به‌طور خاص در دهه 40 دانست. امید مشترک میان قدرت (دستگاه حاکم پهلوی) و ضدقدرت روشنفکر آن پیرامون خلأ رهبری یافتن روحانیت پس از وفات آیت‌الله بروجردی باعث شد جریان قدرت با اعمالی همچون ارسال پیام تسلیت شاه برای وفات مرحوم بروجردی به آیت‌الله سیدمحسن حکیم در نجف روحانیت ایران را بی‌رهبر تلقی کند و متقابل با آن نیز ضدقدرت روشنفکران با عدم به رسمیت شناختن این قیام راه را برای غلبه یافتن خود هموار کند. با این همه اما همراه شدن جریان دانشجویی با قیام 15خرداد و احساس تعلق پیدا کردن به آن باعث شد تلاش‌های انجام شده چندان به هدف مورد نظر خود از این جهت دست نیابد.
اختصارا می‌توان اینگونه نگریست که هرچند تقلیل سطح کنشگری سیاسی روشنفکران به یک جدل مصداقی میان جلال آل‌احمد و خلیل ملکی هرگونه تحلیلی را تهدید به شخصی‌سازی یک اختلاف نظر و فقدان دید کلان می‌کند اما این دوگانگی را می‌توان ظهور و بروزی از فضای سیاسی دهه 40 و شرایط ایران بعد از کودتا دانست. ابهام در تصمیم‌گیری و عدم شهامت در ورود مجدد به میدان عمل سیاسی از سوی روشنفکران باعث شد روحانیت تبدیل به تنها قشر اجتماعی مبارز شود که شهامت مبارزه را به جان بخرد. توأم شدن این مشی سیاسی و الگوی فکری و نظری جلال که تاکیدی زیاد بر امر هویت داشت، زمینه‌ساز تجلی یافتن الگویی نوین از تعامل نهاد روحانیت و روشنفکری شد. به همین دلیل شاید تعاریف علی شریعتی از جلال آل‌احمد در کتاب «بازگشت به خویشتن» که او را در ردیف فرانتس فانون، کاتب یاسین و امه سزر به جهت نقش‌آفرینی در «حرکت بازگشت» قرار داد، چندان تمجید بی‌حساب نبوده باشد.

ذره بین
* فضای یأس شکل گرفته در سراسر حدفاصل 32 تا 42، عدم هماهنگی اپوزیسیون در اتخاذ سیاستی واحد پیرامون نخست‌وزیری علی امینی و طرح شدن مساله اصلاحات ارضی از سوی رژیم حاکم به‌عنوان یکی از مهم‌ترین مطالبات و آمال جریانات چپ‌گرا باعث شد ابهام و انفعال روشنفکران نسبت به قیام 15خرداد بیش از پیش افزایش یابد.
* می‌توان عبارت مشهور جلال آل‌احمد در وصف انحصار یافتن مبارزه به طبقه روحانیت در جریان قیام 15خرداد به عنوان نخستین عمل سیاسی فراگیر در سال‌های پس از کودتا را بیش از هر چیز واکنشی به «بی عملی» سیاسی روشنفکران و عدم درک صحیح مناسبات دوره معاصرشان دانست.
* هر قدر که خلیل ملکی روحانیت را «آخرین مانع تجدد» می‌دانست، جلال متقابلا روحانیت را «آخرین سنگر در مقابل رذالت‌های دولت» می‌خواند و امید داشت «شاید روحانیت عاقبت در این کوره پخته شود و قوام بیاید و زمینه‌ای بشود برای مبارزه‌های آتی».
* این دوگانگی را می‌توان ظهور و بروزی از فضای سیاسی دهه 40 و شرایط ایران بعد از کودتا دانست. ابهام در تصمیم‌گیری و عدم شهامت در ورود مجدد به میدان عمل سیاسی از سوی روشنفکران باعث شد روحانیت تبدیل به تنها قشر اجتماعی مبارز شود که شهامت مبارزه را به جان بخرد.


Page Generated in 0/0064 sec