هادی قائممقامی: هرکس وقایع خرداد 60 را از نظر گذرانده و کمی تاریخ منتهی به این ماه و روزهای پایانی خرداد 60 را مطالعه کرده باشد، شاید معنا و مفهوم این مصرع: «ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم» را بهتر متوجه شود. یکی از عبرتآموزترین روزها و روزنامههای تاریخ، 31 خرداد است. وقتی روزنامهها 2 تیتر را کنار هم زدهاند: یکی رای به عدم کفایت سیاسی بنیصدر و دیگری شهادت مصطفی چمران. یکی از مدعیترین مدعیان پس از انقلاب، به فاصله کوتاهی از رای 11 میلیونیاش، جایگاه ریاستجمهوری خود را از دست میدهد و آن یکی در جبهه دهلاویه با امضای خون، پای ادعایش میایستد. از نظرگاه ما به عنوان یک مخاطب عادی، عاقبت هر یک از این دو میتواند محل درگرفتن بحثهایی پیرامون موضوعات مهم باشد. اینکه چگونه یکی آنگونه میمیرد که درباره او گفته شود: مثل چمران بمیرید و دیگری چنان از هراس محاکمه مردم، فرار کند که نقل گریختنش با لباس زنانه دهان به دهان بچرخد.
روزنامههای روزهای آخر خرداد، کمی پایینتر از تیتر اصلی البته اخباری را کار کردهاند که در روزهای بعد مهمتر نیز میشود. اعلام ورود سازمان مجاهدین خلق به فاز نظامی، آن هم با آیه «وماالنصر الا من عندالله». یاری خواستن از خدا برای ترور مردان و زنان هموطن و مسلمان، رفتن در اردوگاه دشمن، کمک جاسوسی و نظامی و بازی کردن در نقش ستون پنجم برای رژیم بعث و هزاران عمل خلاف دیگر. شاید از همینجاست که «منافقین» به تعبیر مناسبتری برای سازمان مجاهدین خلق تبدیل میشود. سازمانی که از «قرآن» ظاهری میسازد برای اجرای عملی خلاف قرآن.
ورود سازمان مجاهدین خلق به فاز مسلحانه، آن هم در روزهای پایانی ماه خرداد، همزمان با مناسبتی دیگر است. سالگرد مرگ مشکوک دکتر علی شریعتی در ساوت همپتون. مرگی مشکوکتر از حیات پر از سوال دکتر شریعتی که در برهههای مختلف مورد سوال و نقد افراد و گروههای مختلف قرار گرفته است. یکی همین مجاهدین خلق که زمانی برای جذب دانشجویان و جوانان، به دروغ مدعی میشدند «بیانیههای سازمان را شریعتی مینویسد» و در مجالی دیگر به اتهام اینکه گفته است «آنها که ماندهاند باید زینبی عمل کنند»، او را به محافظهکاری متهم میکردند که البته نه ادعای نوشتن بیانیههای سازمان حقیقت داشت و نه اتهام محافظهکاری! که البته درباره ادعای اول شبهلطیفهای هم شنیدهام که دقیقا نمیدانم از کی و کجا! اینکه این ادعا گویا آنقدر جدی بوده که روزی در زندان عوامل ساواک با استناد به آیه «فضلالله المجاهدین علی القاعدین...» (که بالای بیانیههای سازمان مجاهدین خلق در دوره پیش از انحراف ایدئولوژیک نوشته میشد) علی شریعتی را متهم به نوشتن بیانیهای از بیانیههای سازمان میکنند. خطاب به او میگویند: «فضلالله مجاهدین تویی؟!» و او شاید به رندی و شاید هم به شوخی میگوید: «نخیر! بنده علی قاعدین هستم». آنسوی لطیفه پاسخ جدی این ماجرا را یک روز در خلال یکی از گفتوگوهایم با آقای عزت شاهی، از ایشان پرسیدم و او پاسخ مفصلی به این گزاره داد: سازمان برای جوسازی و جذب دانشجویان اینطور مطرح میکرد که مرحوم شریعتی بیانیههای سازمان مجاهدین را مینوشت. البته شریعتی بدون اینکه بخواهد نیرو برای آنها درست میکرد، چون با سخنرانیها طبقهای را جذب میکرد و کسی نبود حواسش به اینها باشد. میرفتند و جذب سازمان میشدند.
درباره اتهام محافظهکاری که خیلی اتهام سخیفی است، مجاهدین به جملهای درست از مرحوم شریعتی استناد میکردند؛ حال آنکه مفهوم مبارزه در نگاه شریعتی و نگاه سازمان مجاهدین تفاوت داشت. آقای عزت شاهی اتفاقا در اینباره نیز اینطور جواب مرا داد که شریعتی با مبارزه مخالف نبود، با مبارزه مسلحانه مخالف بود: صریح درباره شریعتی میگفتند انقلابی نیست و سیاسیکار است. مثلا اینکه شریعتی گفته بود آنها که ماندند باید کار زینبی کنند خیلی به مجاهدین برخورده بود. آنها همین را علم کردند و گفتند شریعتی مخالف مبارزه مسلحانه است. مجاهدین تلاش میکردند به صورت علنی از آقای شریعتی تعریف نکنند کما اینکه آقای شریعتی هم از مجاهدین تعریف نکرد. شریعتی با کار مسلحانه طبق گفتههای خودشان موافق نبود. من بعضی از نوشتههای ایشان را که در بازجوییها بود دیدم، خودشان گفتند: من با کار مسلحانه مخالفم. او با کارهای تبلیغاتی، فرهنگی و روشنگری موافق بود. حتی یک جایی نوشته بود من وقتی یکی از این گروههای مسلح میخواستند در حسینیه ارشاد تبلیغات کنند خودم به کلانتری اطلاع دادم. مجاهدین این را دست گرفته بودند برای اینکه بگویند او با ساواک همکاری میکند.
اتهام محافظهکاری و انقلابی نبودن که درباره دکتر شریعتی مطرح میشد اگرچه دروغ و خلاف واقع بود اما برای تاریخ فوایدی هم داشت، یکیاش اینکه روشنفکرانی که هنوز هم برخیشان ادعای ایدئولوگ بودن شریعتی برای سازمان را مطرح میکنند، نتوانند به این راحتی این اتهام زدنها را ادامه دهند. اما شریعتی صرف اینکه مبارزه مسلحانه را خطرناک میدانست، مورد هجوم سازمان مجاهدین خلق قرار میگرفت. و چقدر پیشبینیهای او و نگرانیهای دیگران درباره سازمان مجاهدین درست بود که چنانچه پشت اسلحه مبنا وجود نداشته باشد به خودکشی میانجامد آنچنان که اتفاقا انجامید و به تصفیه عقیدتی و تسویه حساب سیاسی در درون خود سازمان، آن هم در فاصله کوتاهی منجر شد. فارغ از اینها مگر میشود به شریعتی که با جسارتی عجیب و غریب و البته گاه همراه با اشتباه، وارد حوزههای مختلف فکری و اندیشهای میشد و نقد را سرلوحه کارهایش قرار میداد چنین اتهامی زد؟ شریعتی در روزگاری که غرب نقطه آمال برخی روشنفکران شده است، در شرایطی که جریان فکری چپ با تفاسیر جعلی از اسلام، فعالیت میکند و در زمانهای که اسرائیل خط قرمز رژیم مستقر است، به نقد بیمحابای آنها میپردازد. در واقع منطقه ممنوعهای در حوزه نقد برای شریعتی وجود ندارد. از روشنفکری واداده تا ارتجاع دینی، تا همه موضوعاتی که جامعه درگیر آن است، شریعتی ورود کرده و حرف برای گفتن دارد. یا این همه متهم است که انقلابی نیست، چرا که نگاهش به عمل اجتماعی همراه با مبارزه مسلحانه بیمبنا نیست. مبارزهای که در روزگار پس از انقلاب به کشتن هموطنان و همکیشان میرسد. اما مبنای عمل مجاهدین خلق برای مبارزه مسلحانه چه بود؟ سازمانی در نهایت با چند ایدئولوگ که اجازه اظهارنظر مخالف را حتی به اعضای کارد خورد نمیدهد و برخی از آنها را به فجیعترین شکل ممکن از میان برمیدارد و در مدت کوتاهی به ترور بیش از 17 هزار نفر دست میزند.
نگاه تاکتیکی به مبارزه و اهمیت نداشتن استراتژی، نداشتن هدف اعتقادی و ارجاع به شخص به جای اندیشه یکی از چاههای بزرگی بود که سازمان مجاهدین خلق در آن افتاد. و در آن افتاده بود. شاید از همان روز اول و تشکیل سازمان. این روزها که به مطالعه خاطرات برخی از منصفان و محترمان که روزگاری عضو سازمان مجاهدین خلق بودهاند- و خیلی وقت است که نیستند- میپردازم یا نوشتههای برخی از همراهان و نزدیکان سازمان را که میخوانم بیشتر به این نتیجه میرسم که مبنای عمل سازمان نه قرآن که تفسیر رأس مرکزیت یا مرکزیت از قرآن بوده است. و همین خطای بزرگ است که از «ماالنصر الا من عندالله» (که در بیانیه ورود به اعلام فاز نظامی سازمان آمده است)، معنای کشتن هموطن و همکیش مستفاد میشود. در واقع حتی منتقدان جریان مسعود رجوی در زندان پس از بازداشتهای سال 50، انتقادشان به او این است چرا تفسیر تو از قرآن، از عمل اجتماعی، از مارکسیسم و از موضوعات دیگر، شبیه حنیفنژاد و محسن و... نیست؟! من در خاطرات اعضای سازمان و حتی جریان منتقد به مسعود رجوی، اتفاقا زیاد خواندهام که مثلا به رجوی یا موسی خیابانی میگویند: چرا شما شبیه حنیفنژاد یا محسن و باکری یا رضایی و... نیستید؟ در واقع خود این موضع انتقادبرانگیز است. اگرچه عمل اجتماعی و سیاسی سختیها و پیچیدگیهای خاص خود را دارد، اگرچه تصمیمگیری در دوران اختناق و وحشت با روزگار دیگر ممکن است متفاوت باشد، اگرچه ممکن است دلایل عدیدهای آورده شود و موضوع رفتار سازمان تا پیش از انحراف توجیه شود و متاسفانه در نزد برخی مورد پذیرش قرار گیرد اما پاسخی برای این سوال وجود ندارد که چگونه تفسیرهایی قطعی از قرآن و نهجالبلاغه، براحتی و بدون احساس خطر و بیتوجه به اینکه ممکن است تفسیری اشتباه باشد، به مبنای عمل تبدیل میشد؟ در شرایطی که بسیاری از علما و آنان که عمری در خدمت قرآن بودهاند، هم درباره تفسیرهای خود از قرآن، اذعان به این گزاره میکنند که «ما احتمال میدهیم که تفسیر چنین باشد»، چگونه یک فرد صرفا مدعی میشود که با مطالعه فراوان منبع قطعی تفسیرها از قرآن و نهجالبلاغه است؟ چرا تفسیرها مورد نقد قرار نمیگرفت و اساسا چرا عمل مسلحانه پذیرفته میشد؟ مبارزه مسلحانهای که برخی از اعضای سازمان و حتی جداشدگان از سازمان در همان سالهای پیش از انقلاب، اشتباه بودن آن را مکرر اعلام کردهاند. محمد محمدی (گرگانی) در کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه درباره فاز مسلحانه میگوید: «اساسا مبارزه مسلحانه در آن دوره (پیش از انقلاب) حرکتی اشتباه بود؛ زیرا فضا را پلیسیتر کرد. شاید در فضای آرامتر با فشار کمتر و آزادی بیشتر تودههای مردم بهتر رشد میکردند و در آن صورت گرفتاریهای بعدی به وجود نمیآمد».
در این نوشته مسأله مهمتر برای نگارنده البته همین فضایی است که مرکزیت یک سازمان و تشکیلات را به اموری منزه و غیرقابل نقد تبدیل میکند. آن هم سازمانی که به جهت نداشتن پایههای سفت و سخت ایدئولوژیک و صرفا با اتکا به اسلحه قرار است پیشرفت کند. ورود اسلحه، ورود فکری تازه به سازمان یا مانند ورود یک ایده نو، یا یک فرد به درون سازمان نیست. ورود اسلحه، ورود یک بحث سیاسی نیست که مخالفت یا موافقت با آن هزینهای در بر نداشته باشد. ورود اسلحه یعنی تصمیم و تشخیصی اشتباه میتواند به قتل نفس منجر شود. یعنی اشتباه در تحلیلها، شستوشوی مغزی و پیروی از مرکزیت صرفا در مباحث فکری و اندیشهای و عقیدتی محدود نمیشود، بلکه به کشتن میانجامد. یعنی فردی فردی را به دلایلی که ممکن است برای خود او نیز روشن نباشد از میان بردارد. آنچه فرقان نیز در تفسیری اشتباه به آن دچار بود و اتفاقا جریانهایی تلاش کردهاند صرفا بهخاطر اشتراک واژه پلی میان فرقان و شریعتی نیز بزنند و آنها را متاثر از شریعتی معرفی کنند.
یعنی «قتل» و «جهاد» از روی آنچه به پیاده نظام «تفسیر» معرفی میشود. حال آنکه همه جنگ قدرت و تقویت «من» در سازمان است. آن هم نه «من» اعضای سازمان. «من» هرکسی که در رتبهای بالاتر قرار گرفته است که در نهایت همه را به
بله قربانگوی «من» رأس مرکزیت سازمان تبدیل میکند.
از رهیافت شریعتی اگر به یک سازمان مبارزاتی دینی بنگریم، هیچکدام از این منیتها وجود ندارد. ارجاعات مکرر شریعتی به «سیاست امیرالمومنین» که نه جنبه خدعه و همراه با بیاخلاقی، بلکه یک سیاست فعال دینی و اخلاقی است، نشان میدهد فهم او از مبارزه و پیشبینی او از عاقبت عمل مسلحانه تا چه اندازه درست بوده و انذاری که او در مخالفت با نیروهای سازمان میداده تا چه اندازه میتوانسته راهگشا باشد، حیف آنکه عدهای نپذیرفته و نشنیدهاند.
نکته حائز اهمیت در مخالفت علی شریعتی با مبارزه مسلحانه در آن برهه، این است که بسیاری از سیاسیون میراثخوار شریعتی و حتی بزرگان عالم سیاست آن روز، پنهانی یا آشکار به موافقت با عمل مسلحانه میپرداختند. قابل تاملتر آنکه اگرچه عمل مسلحانه هیچگاه از سوی امام خمینی به عنوان رهبری نهضت و انقلاب در آن سالها، تایید نشد، حتی در میان پیروان و همراهان ایشان نیز کسانی بودند که تلاش میکردند چهره سازمان مجاهدین و چهره عمل مسلحانه را برای امام موجه جلوه دهند. اما اینها موثر واقع نشد و امام هیچگاه با عمل مسلحانه موافقت نکرد. عمل مسلحانهای که به دلیل نداشتن مبنای دینی و توجیه عقلانی، نهتنها دامنگیر درون سازمان شد و به تصفیه و تسویهحساب سازمانی رسید بلکه در روزگار پس از انقلاب نیز، به دلیل قدرت گرفتن هوای نفس جمعی و تشکیلاتی به کشتن و از میان برداشتن مردم کوچه و بازار نیز منجر شد. فهم شریعتی اینجا ارزشمندتر میشود. زمانی که حتی فردی در قامت مهندس بازرگان در روزگار ترورهای وحشتناک مجاهدین (منافقین) باز آنها را فرزندان مکتبی خود میخواند!
نماینده فقرا
درباره دکتر علی شریعتی، دوستان ما سخنرانیهای زیادی کرده و ابعاد مختلف زندگی این مرد بزرگ را جستوجو کردهاند. علم او، هنر او، پاکی او، فداکاری او و نبوغ و تیزهوشی او چیزهایی است که بر همگان روشن است و افراد زیادی در این زمینه سخن گفتهاند. دکتر شریعتی کسی است که حرکت، نهضت و جنبش را به وجود آورده است؛ کسی که در انقلاب ایران بیشک سهم بسزایی دارد.
من امروز به بعد روحی و عرفانی دوست شهید خود، دکتر علی شریعتی میپردازم و معتقدم این بعد از اساسیترین ابعاد شخصیت این مرد بزرگ است و بدون شناخت آن، نمیتوان دکتر علی شریعتی را شناخت.
من به علم و هنرش احترام میگذارم اما به عشق و عرفانش عشق میورزم. علمش عقلم را جذب میکند و عملش احساسم را برمیانگیزد، مبارزات و فداکاریهایش در من احترام ایجاد میکند و عملش احساسم را برمیانگیزد، مبارزات و فداکاریهایش در من احترام ایجاد میکند، عشقش قلبم را میسوزاند و عرفانش روح مرا به معراج میبرد.
خدای بزرگ برای پروراندن استعداد آدمیان، 3 رحمت بزرگ بر او ارزانی داشته است: عشق، فقر و تنهایی، که من درباره این 3 اصل کمی سخن میگویم. عشق؛ علی به قدرت عشق پای از گلیم هستی فرا نهاد، تا آنجا که فقط روح و دل حکومت دارند، به پیش رفت تا به ملاقات خدای خویش نائل آمد و همیشه خوش داشت در این سفر دراز تنها باشد تا در این خلقت تنهایی، قلب خود را نمازگاه ذات اقدسش کند.
فقر؛ فقر از ممیزات زندگی علی است و او بحق خود را نماینده فقرا و محرومان میشمرد و براستی که درد و رنج فقرا را خوب حس میکرد، فریاد آنها را با تاریخ میشنید، ناله دردمندان، قلب حساسش را مجروح میکرد.
تنهایی؛ تنهایی علی شگفتانگیز است و هر چقدر که انسان به خدا نزدیکتر میشود، تنهاتر میشود و مگر خدا تنها نیست؟! وحدانیت خدا خود نتیجه تنهایی است و هر کس به کمال نزدیکتر میشود، به همین درجه تنهاتر است. علی تنها بود. در گفتهها و نوشتههایش و در تیتر کتابهایش تنها بود و در همین تنهایی، به تنهایی حضرت علی پی برده بود و چه ارتباط روحی محکمی بین خود و علی(ع) از فراز تاریخ برقرار کرده بود. از همین تنهایی است که دست به دامان کویر میزند و حیات و هستی خویش را در کویر جستوجو میکند و میگوید این کویر، هم جهان من، تاریخ من، میهن من، دل من، هم زیستن با آتشناک من و بالاخره داستان من است. یکی از پدیدههای مهمی که میتوان در آثار بزرگ عرفان مشاهده کرد غم است.
اول که نتیجه روحهای لطیف و وجدانهای مسؤول است. ادراک قوی از یک طرف و احساس مسؤولیت از طرف دیگر سبب بروز غم و درد میشود. هر کس احساسش شدیدتر و وجدانش زیباتر باشد، غم و دردش زیادتر است، تا جایی که میتوان شخصیت یک انسان را با شدت غم و درد او سنجید. علی(ع) دلش مالامال از غم و درد بود، تا جایی که در دل شب در میان نخلستان کنار فرات آنقدر ناله میکرد تا بیهوش میشد یا سر به چاه فرو میبرد و فریاد میکشید تا از بار سنگین غم و دردش بکاهد.
گزیدهای از سخنرانی شهید مصطفی چمران
در دومین سالگرد وفات دکتر شریعتی