ما و تصور یک جامعه غیرمصرفی!
نسبت ما با خریدهایمان چگونه است؟ آیا ما واقعا به تمام چیزهایی که برای خریدشان ساعتها کار میکنیم و ساعتهای دیگر را با حسرت پشت ویترینهای مغازهها
میگذرانیم نیاز داریم؟ آیا مصرف بیشتر رضایت عمومی جامعه را افزایش داده است؟ برای پاسخ به هر کدام از این سوالات میتوان جوابهای متعددی داشت اما یقینا جواب این پرسش که آیا طرح این مسائل مقدمه بحثی اخلاقی در مدح قناعت و سادهزیستی است با قاطعیت «خیر» است. «جرج مونبیو» در مقاله مشهور «همه ما نئولیبرال هستیم» بحث خود را با پرسشی فرضی آغاز میکند و میگوید اگر همه ما در شوروی چشم به جهان میگشودیم و هیچگاه نامی از کمونیسم نمیشنیدیم، واکنشمان به کسی که آن را طرح میکرد چگونه بود؟ جواب عجیب اما واقعی بود؛ ما نمیتوانستیم کمونیسم را بهعنوان یک ایدئولوژی تصور کنیم، برای ما کمونیسم قاعدهای عام و انکارناپذیر بود که گویا چیزی جز آن وجود خارجی ندارد، زیرا آن ایدئولوژیای که بر زندگیهایمان سلطه دارد، نزد اکثر ما هیچ نامی ندارد. او سپس با طرح این مساله که امروز هر اعتراض و مابهازایی برای سیستم نئولیبرال، ایدئولوژیک خوانده میشود، مینویسد: «نئولیبرالیسم چنان فراگیر شده که حتی بهندرت وجه ایدئولوژیک آن را متوجه میشویم. گویا این ادعا را پذیرفتهایم که این باور آرمانشهری و هزارهگرا در اصل، نیرویی بیطرف است؛ نئولیبرالیسم، رقابت را مشخصه تعریفکننده روابط بشری میبیند. شهروندان را مصرفکنندگانی بازتعریف میکند که بهترین ابزار انتخابگری دموکراتیکشان خرید و فروش است؛ فرآیندی که به شایستگان پاداش میدهد و ناکارآمدی را تنبیه میکند. این فلسفه میگوید «بازار» مزایایی برای ما حاصل میکند که از طریق برنامهریزی هرگز به دست نمیآید». از جهاتی میتوان طرح پرسش پیرامون جامعهای مصرفگرا را نیز اینگونه تصور کرد. شاید پرسش از اینکه آیا میتوان با اصول و نظام ارزشی دیگری به فعل واجد ارزش «مصرف» در جامعهمان نگاه کرد، همانقدر سخت باشد که بخواهیم به فرد مورد مثال بالا تفهیم کنیم الگوهایی غیر از کمونیسم هم برای زیست بشری وجود دارد. با تمام این اوصاف و در عصر سیطره اجتماعی یافتن مصرف متظاهرانه و مسابقه برای ارتقای شأن عمومی در قالب الگوی مصرف، چه راهکار و آیندهای را برای زیست اجتماعی ایران میتوان متصور شد؟ آیا در زمانهای که مصرف همهجانبه حتی امور واجد ارزشی همچون تحصیلات و انساندوستی را تبدیل به کالاهایی مصرفی کرده است، نقشه راهی نسبت به مقصد پیش رو وجود دارد؟ این پرسشها هر قدر هم بهعنوان مسالهای روز در لابهلای اخبار رونمایی از مصارف جدید مطرح شود و سپس به حاشیه رود، باز بخشی جداناشدنی از سرنوشت جمعی یک جامعه محسوب میشود.
در تکاپوی تمایز نمادین
پرسش از چیستی فرهنگ و جامعه مصرفی از متداولترین پرسشهای اندیشمندان اجتماعی بوده است که به فراخور تحولات اقتصادی پس از جنگ دوم جهانی و ورود به دوره وفور نسبی در اروپا و آمریکا با غلظت بیشتری دنبال شده است. رسیدن به پاسخی برای این پرسش که چگونه فعل مصرف الگوی زیست اجتماعی را تحت تاثیر قرار میدهد، باعث شد حتی در نظرات جامعهشناسانی همچون «پییر بوردیو» فعل «مصرف» بهجای «تولید» بهعنوان ملاکی بر طبقهبندی اجتماعی قرار گیرد. ایده محوری مشهورترین اثر مکتوب بوردیو یعنی کتاب «تمایز» تماما مبتنی بر شرح چگونگی شکل گرفتن الگوی مصرفی مردم در چارچوب عادتوارههایی است که محیط پیرامونی آنها برایشان تعیین میکند. نکته کلیدی بوردیو نیز در این باب آن بود که «سلیقه» بهعنوان عامل تعیینکننده و اثرگذار بر این فعل تاثیری حداکثری از جایگاه اجتماعی و طبقاتی افراد دارد. به زبان سادهتر افراد آنگونه که خود تصمیم میگیرند مصرف نمیکنند، بلکه آنگونه که ارزشهای محیط پیرامونی آنها برایشان مشخص میکند رو به مصرف انواع کالاها از کالای مصرفی تا کالای فرهنگی میآورند. در این قالب حتی مصرف هنری، فرهنگی و ورزشی افراد نیز تحت تاثیر این عادتوارهها و در چارچوب تمایز اجتماعی آنها شکل میگیرد. «ژان بودریار» نیز که نویسنده اثر مشهور «جامعه مصرفی» است با کندوکاوی کمنظیر برای تبیین چگونگی شکل یافتن جامعهای که هویت و اصالت خود را از مصرف میگیرد، اینگونه میاندیشید که جامعه مصرفی با طی کردن پروسهای از دایره «نیازها» به دایره «خواستها» بیش از آنکه به دنبال مصرف کالاها باشد، به دنبال مصرف نشانههای هویتبخش مصرف میرود و آنطور که خود وی نیز مینویسد: «حوزه مصرف برعکس یک حوزه اجتماعی ساختاریافته است که در آن نهتنها کالاها، بلکه نیازها نیز مانند مشخصههای گوناگون فرهنگ از یک گروه مدل یا نخبگان رهبریکننده به سایر اقشار اجتماع انتقال مییابند. توده مصرفکننده وجود ندارد و هیچ نیازی به طور خودجوش از مصرفکننده بر نمیخیزد. او بخت ظهور در بسته استاندارد نیازها را ندارد، مگر اینکه از بسته گزینش عبور کرده باشد. از این رو سلسله نیازها ماننده سلسله اشیا و کالاها در درجه نخست به لحاظ اجتماعی گزینشی است». با مجموعه این تعاریف آنچه مصرف و الگوی مصرفی را شکل میدهد، بیش از آنکه برخاسته از دایره نیازها باشد، برگرفته از تقلایی برای تمایزبخشی و رسیدن به جایگاه اجتماعی بالاتر است. هویت یافتن با مدها و برندها دقیقا در همین بخش تعریف شده و باعث میشود خرج رقمی هنگفت برای دست یافتن به جایگاهی ممتاز حتی ارزش محسوب شود. «زیمل» نیز بر همین مبنا در مقاله «مد» این پدیده را حاصلی از فرآیندی دیالکتیک میداند که جامعه از نخبگانی اقتصادی و فرهنگی تاثیر میپذیرد تا با شبیه کردن خود به آنها در زمرهشان شناخته شود اما خیلی زود «همین که گروههای اجتماعی پایین درصدد تقلید از فعالیتهای مصرفی گروههای اجتماعی بالا بر میآیند، گروههای اجتماعی بالا برای حفظ منزلت اجتماعی فرادستشان به مدهای جدیدتر و گرانتر رو میآورند». پس شاید عجیب نباشد که عبارت مشهور باکاک را که «مصـرف و ایدئولوژی همبسته آن، یعنی مصرفگرایی، دین جوامع قرن حاضر محسوب مـیشـود و مکـانهـای مصرف، معبد و پرستشگاه مجسم دین مذکور به حساب مـیآیـد» بهعنوان زنگ خطر جدی بگیریم. مجموعا و با توصیفاتی که از نظرات مهم پیرامون فرهنگ مصرفی شکل گرفت، میتوان آن را بیش از هر چیز عرصهای برای اثبات و تمایز هویتی مصرفکنندگان دانست، از همین رو دیگر عجیب نیست اگر الگوی یک جامعه مصرفی را الگویی تعریف کنیم که در آن تجملات و مصارف متظاهرانه تمایزبخش جایگاهی فراتر از نیازهای اصلی و اولیه پیدا کند. مسابقهای برای رسیدن به جایگاهی ممتاز در آن که تنها میتوان با مصرف کردن به نقطه مورد نظر دست پیدا کرد؛ مصرفی که از تجملات عینی همچون جواهرات و برندها آغاز میشود و تا مصارف فرهنگی و هنری تمایزبخش پیش میرود.
قمار مصرف و دومینوی نیازها
نهایت مصرف را در چه نقطهای میتوان پیدا کرد؟ شاید پاسخ این پرسش بیش از اندازه ساده باشد و فکر کردن به اینکه «بینهایتی» برای مصرف مانع از به پایان رسیدن آن میشود کار سادهای باشد اما پرسش سختتر این است که این بینهایت دقیقا چه تاثیری بر زیست اجتماعی مردم دارد؟ چرخش چرخه مصرفی مردم به سمتی که این فعل واجد ارزشترین فعل هر فرد میشود، موجب شکلگیری دومینویی از تقاضا برای مصرف بیشتر به تناسب هر نابرابری اجتماعی و اقتصادی میشود. مصرف تمایزبخش طبقات فرادست برای اثبات ممتاز بودن جایگاه اجتماعیشان، واکنشی به شکل و شمایل مصرف متظاهرانه در طبقات زیرین در پی میآورد که نهایتا باعث دویدن و بیشتر نرسیدن طبقات متوسط و محروم میشود. تاخیر مداوم و ممتد در رسیدن به رضایت مقطعی مهمترین میوه درخت این جامعه مصرفی است، چرا که با رفع هر نیاز تولید شده نظامی از نیازهای مصرفی جدید ظهور میکند. عدم دستیابی به رضایت عمومی حاصلی است که در جریان اصالت پیدا کردن فرهنگ مصرفی بر الگوی زیست اجتماعی غالب میشود، بهگونهای که حتی افزایش ثروت عمومی و بالا رفتن قدرت خرید نیز تنها باعث میشود سطح رقابت مصرفی به مرحلهای بالاتر ارتقا یابد و افزایش مصرف مولد رضایت عمومی نشود. با شکل گرفتن آیینهای جدید و تغییر ماهیت یافتن آیینهای به یادگار مانده سنتی به سمت آیینهایی مصرفی به شکلی کاملا جدی بیم آن را میدهد که عمده سنن مقوم همبستگی اجتماعی به سمت افتراق اجتماعی پیش برود و همه ساحتهای عمومی را تبدیل به میدانی برای مسابقه تمایزطلبی و مصرف متظاهرانه کند. رشد و نمو سریع یک طبقه نوکیسه که حاصل سودهای بادآورده فعالیتهای غیرمولد در اقتصاد بیثبات سالهای اخیر بوده، باعث شده با طبقهای فعال در این زمینه روبهرو شویم که همه تلاش خود را معطوف به تعریف خود در قالبی از مصرفهای هویتبخش کند. هرچند که این طبقه تمام تلاش خود را میکند تا با مشروع جلوه دادن حق افراد در چگونگی خرج اموالشان برای خود حقانیت به ارمغان آورد اما نمیتوان چشم بر این حقیقت پوشید که این سبک مصرفی در جریان فرهنگ غالبی که مصرف را در تظاهر معنا میبخشد، باعث افول جایگاه سایر اقشار متوسط و محروم میشود.