دیروز برای چندمین بار در امسال به دیدن یک اثر نمایشی نشستم که رنگوبوی قصههای کردستان زیبا و مردم خونگرمش در لحظه لحظه نمایش با حفظ اصالت لهجه و بیان کردی کاملا مشهود بود. کارگردان اثر با تکیه بر بیان و ادبیات عامه کردی، هم در راستای اهداف نمایشنامه گام برداشته بود و هم یکی از مشکلات پیشروی زندگی یک خانواده کردزبان را در جامعه تهران امروز مورد بررسی قرار میداد و این یعنی وفاداری به اصل و اصالت داستان، با اینکه میتوانست صرفا در این اثر به لهجه کردی اکتفا کند اما به صورت کاملا زیرکانه و هنرمندانه، در میان هر چند دیالوگ، جملهای به زبان کردی تحویل مخاطب میداد؛ آن هم به صورتی که مخاطب با رفتار بازیگر متوجه مفهوم جمله بشود. این یعنی ترویج فرهنگ و افتخار و اعتبار دادن به زبان مادری، این یعنی هنرمند نهتنها به آثار خود نگاهی مبتنی بر محتوا دارد، بلکه سعی دارد همین محتوا را به شکلی دلخواه و حتی با استفاده از زبان مادریاش به مخاطب ارائه کند و البته مخاطب نیز در نمایش با او ناخودآگاه همزبان و همراه میشود. وقتی از سالن نمایش خارج شدم با آنکه اصلا به زبان کردی اشراف نداشتم اما درگیر محتوای نمایش شده بودم و البته مهمتر اینکه به این نیز فکر میکردم که من بهعنوان یک نویسنده و کارگردان با اصالت آذری تا به امروز چقدر تلاش کردهام که در خدمت زبان فاخر آذری باشم؟ گاهی به پیشکسوتان خودم در هنرهای نمایشی نیز در ذهنم خرده گرفتم که چرا آثاری را با زبان مطلقا آذری روی صحنه نبرده یا کمتر به این شیوه عمل کردهاند. البته حقیقت ماجرا این است که در حال حاضر تئاترهایی با زبان آذری کم روی صحنه نداریم اما تئاترهایی با این شرایط یا مطلقا با موضوع و محتوای طنز روی صحنه است یا در برخی آثار عموما برای رفع خستگی مخاطب یا ایجاد موقعیت کمیک از زبان آذری یا بازیگر آذریزبان استفاده میشود. ایجاد این تفکر در جامعه که یک نمایش آذری صرفا یک نمایش توأم با طنز یا رقص محلی است ریشهاش کجاست؟ البته که رقص محلی و موسیقی فاخر آذربایجان یکی از ارکان مورد استفاده در یک نمایش به زبان آذری است اما به شرطی که در خدمت محتوای نمایش باشد نه اینکه اصل و هدف نمایش را به سمت طنز سوق داده و مخاطب را از تفکر دور کند. البته باید گفت نمایشهای محلی خاصی هم داریم که کاملا محتوامحور هستند که از قدیم مردم آذریزبان با آن آشنایند. به طور مثال، سالهاست با تکمچی موسیقی را به خدمت محتوا گرفتهایم و این نمایشها مخاطبان خود را در میان عموم آذریزبانها داشته و اخیرا در میان جشنهای نوروزی پایتختنشینان علاقهمندان خود را پیدا کرده است، هر چند در مقابل استعداد محتوایی فرهنگ و اجتماع بزرگ آذربایجان بسیار اندک است. در میان تمام هنرمندان آذریزبان، شاعران آذربایجان از پیشگامان ایجاد موقعیت همگرایی و ترویج زبان آذری میان مردم جامعه بودهاند. به طور مثال، عموم اهل ادب و هنر با اشعار ترکی شهریار مانند حیدربابا مأنوسند یا هنرمندان موسیقی نیز مکرر از این اشعار در قطعات موسیقایی خود بهره بردهاند، چرا که شهریار با همان زیرکی هنرمندانه در دل اشعار فارسی، مخاطب خود را به دل لطایف و بعضا تفهیم هنرمندانه کلمات آذری میکشاند. در هنر نمایش نیز چنین نگاه زیرکانهای احتیاج است که بتواند نمایشنامههایی را ترجمه یا آثاری را از پایه، با زبان آذری نگارش کرده و به دست کارگردانان و بازیگران علاقهمند آذریزبان برساند. مثلا چه اشکالی دارد یکی از آثار شکسپیر را یک هنرمند به زبان آذری ترجمه کند و روی صحنه ببرد؟ در آخر، سالهاست بهعنوان هنرمند آذری، به یک نمایش بزرگ با موضوع شهریار فکر میکنم، به باباخان فکر میکنم، به سلیم موذنزاده فکر میکنم، به پروین اعتصامی فکر میکنم... و باز از خود مکرر میپرسم آیا ما اسطوره یا داستانی برای نمایش نداریم؟