printlogo


کد خبر: 210914تاریخ: 1398/4/6 00:00
مروری بر کتاب «چراغ‌های روشن شهر» خاطرات زهره فرهادی که از بانوان امدادگر روزهای دفاع‌مقدس است
تکه‌ای از پازل مقاومت مردم ایران

حسام آبنوس: حرف زدن و نوشتن از اتفاقاتی که عظیم محسوب می‌شوند کار راحتی نیست. این عظمت هم اینطور نیست که با گفتن 2 نفر به وجود بیاید، بلکه عظمت در ذات پدیده است. به همین خاطر است که رویدادهایی که عظیم خوانده می‌شوند، اگر در ذات خود فاقد عظمت باشند، هرقدر هم که گفته شود به عظمت نمی‌رسند. جنگ تحمیلی و مقاومت مردم ایران در برابر ماشین جنگی صدام یکی از آن اتفاقات عظیم در تاریخ ایران است که به زیبایی رقم خورده و بر صفحه تاریخ جاودان شده است. به همین خاطر اگر به واقعه‌ای مانند جنگ هر قدر پرداخته شود باز هم حق عظمت آن ادا نمی‌شود. جنگی به مردم ایران از سوی عراق و متحدان غربی‌اش تحمیل شد و تا 8 سال ادامه داشت ولی مهم‌ترین دستاورد آن از دست ندادن یک وجب از خاک کشور بود.
دیگر نکته‌ای که درباره جنگ تحمیلی باید به آن اشاره کرد این است که در کنار و به عبارت بهتر دوشادوش رزمندگان اعم از پیر و جوان و نوجوان، زنان نیز حضور داشتند و تصاویری خلق کردند که تابلوی دفاع‌مقدس را متفاوت از تمام جنگ‌های جهان کرد. یکی از کتاب‌هایی که بتازگی منتشر شده و در فرصت کوتاهی به چاپ دوم رسیده، خاطرات «زهره فرهادی» با عنوان «چراغ‌های خاموش شهر» است؛ اثری که در آن دختری ۱۵ ساله مشاهدات خود از سال‌های انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی و به دنبال آن دفاع‌مقدس مردم ایران را بازگو کرده است. این اثر را در واقع باید در کنار روایت‌های زنان از دفاع‌مقدس قرار داد که نشان می‌دهد زنان نیز در این جنگ سهم داشتند و اگر نبودند آنها، شاید گره‌هایی از جنگ باز نشده باقی می‌ماند.
اولین نکته‌ای که در همان صفحات آغازین توجه خواننده را به خود جلب می‌کند، صداقت راوی است. راوی از اینکه بگوید حجاب استفاده نمی‌کرده یا اینکه خانواده‌اش شاه را دوست داشته‌اند، ابایی ندارد و بی‌تعارف از آن سخن می‌گوید. «یک ساعت در شهر چرخیدیم. جمعیت در خیابان شعار می‌دادند: «زنده و جاوید باد سرباز فراری». مادرم می‌خواست شعار آنها را تکرار کند امام ناخودآگاه گفت: «زنده و جاوید باد سلطنت پهلوی». همسایه‌ها به مادرم گفتند: «نگو... نگو این شعار رو!» مادرم جواب داد: «حواسم نبود. اشتباهی گفتم». ما شاه را خیلی دوست داشتیم و طبیعی بود شعارهای سابق به‌راحتی از ذهن‌مان پاک نشود. همانطور که گفته شد این صداقت در بیان خاطرات سبب می‌شود خواننده وقتی با خاطرات دیگری از جمله در ماجرای خلق عرب و ... روبه‌رو شود، نسبت به راوی اعتماد داشته باشد. این نخستین نکته در خاطرات زهره فرهادی است.
تصویری عینی و منطبق بر مشاهدات از دیگر ویژگی‌های «چراغ‌های روشن شهر» است. آنجا که او به قبرستان آبادان می‌رود تا بر مزار کشته‌شدگان در حادثه آتش‌سوزی سینما رکس فاتحه بخواند، توصیف او به قدری جزئی است که خواننده خود را در موقعیت وصف شده می‌بیند. توصیف فرهادی از بوی گوشت سوخته و خاکی که بر اثر دفن پیکر سوخته شهدا به هوا برخاسته، سبب می‌شود خواننده خود را همپای راوی در موقعیت ببیند. از این منظر روایت این کتاب روایتی عینی و با توصیف جزئیات است و خواننده را بی‌شک در مقاطع بسیاری غافلگیر خواهد کرد.
شاید بخش درخشان کتاب مربوط به روز اول آغاز جنگ باشد. روزی که فرهادی بی‌خبر از همه‌جا از خانه بیرون می‌آید تا در روز اول مدرسه در کلاس شرکت کند اما نمی‌داند ارتش بعث تا نزدیک دروازه‌های خرمشهر رسیده و جنگ سختی آغاز شده است. او که دختری ۱۵ ساله است و پیش از این نیز در فعالیت‌های جهادی و فرهنگی مشارکت داشته، زمانی که از اوضاع باخبر می‌شود، وارد ماجرای کمک‌های مردمی می‌شود و هرکاری از دستش برمی‌آید برای کمک به جبهه مقاومت خرمشهر انجام می‌دهد؛ دختری سختکوش که برای رسیدن به همه برنامه‌هایش از پا نمی‌نشیند و تلاش می‌کند هم در فعالیت‌ها فرهنگی حاضر باشد، هم در درس و تحصیل موفق شود و هم به امورات خانه رسیدگی کند.
شاید گفته شود این روایت‌ها حرف تازه‌ای از جنگ بازگو نمی‌کند ولی به تعداد افرادی که جنگ را تجربه کرده‌اند، تجارب بازگو نشده و بکر وجود دارد که بیان هر کدام از آنها می‌تواند ابعاد تازه‌تری از این رویداد را نشان دهد؛ تجاربی که شاید برای هیچ دختر ۱۵ ساله دیگری قابل درک نباشد ولی با خواندن آنها بتواند ذره‌ای از عمق ماجرا را درک کند.
«ما را به سالنی که سمت چپ حسینیه و روبه‌روی در ورودی شبستان بود، راهنمایی کردند. قبلا آنجا کلاس‌های فرهنگی برگزار می‌شد. 2 دختر در سالن بودند و پارچه‌های سفیدی را برش می‌زدند. یکی از دخترها تا چشمش به ما افتاد رو به اشرف گفت: «دختر بدو بیا سر این پارچه رو بگیر. بدو!»
به کمک‌شان رفتیم. چند نفری مشغول بریدن پارچه‌های چلوار سفید شدیم. هرکدام یک سر پارچه را می‌گرفتیم و پارچه‌ها را به اندازه 2 متر برش می‌زدیم. پارچه‌های برش خورده را تا می‌کردیم و کناری می‌گذاشتیم. با خودم فکر کردم این همه پارچه سفید در یک سایز مشخص را برای چه کاری می‌خواهند؟ توی بیمارستان مصدق دیده بودم مردم برای مجروحان ملافه می‌آورند. احتمال دادم برای استفاده بیمارستان‌ها و مجروحان باشد. چند دقیقه بعد، یکی از پسرها آمد توی حسینیه و رو به ما گفت: «خواهرها کفن‌ها آماده شد؟»
با شنیدن اسم کفن تکانی خوردم. ناباورانه از خودم پرسیدم: «پس این پارچه‌ها که ما می‌بریم کفنه؟ وای خدا!» نخستین‌بار بود کفن می‌دیدم».
پانوشت‌های این کتاب هم نباید از نظر دور بماند. «فائزه ساسانی‌خواه» که نویسنده و تدوینگر خاطرات فرهادی است، در این اثر برای توضیح اصطلاحات یا اتفاقات و... از پانوشت سود برده و این به عنوان یک نقطه قوت در کتابش مطرح می‌شود. ارزش افزوده‌ای که موجب شده خواننده در مواجهه با یک اصطلاح یا رویداد سردرگم نشود و در حد خواندن چند خط حین مطالعه متن اصلی بتواند مجدد به کتاب بازگردد و اطلاعاتی برای تکمیل پازل دریافت‌هایش کسب کند.
کتاب «چراغ‌های روشن شهر» در واقع تکه‌ای از پازل دفاع‌مقدس مردم ایران است؛ پازلی که روز به روز در حال گسترش است و ابعاد تازه‌ای از این اتفاق مهم تاریخ ایران که به واسطه مردم رقم خورده، روشن می‌شود. این کتاب که در مدت کوتاهی به چاپ دوم رسیده، در ۵۴۳ صفحه در ۳۰ فصل و یک پیوست در پایان کتاب با قیمت 50 هزار تومان از سوی نشر سوره مهر منتشر شده است.


Page Generated in 0/0060 sec